1/31/2006

تعجب تعجب تعجبت مبارك

اين دو خبر را هم مقايسه كنيد و اگر دوست داشتيد كمى تعجب كنيد. اين كه جروزالم پست گفته كجا و اين كه ايرنا به نقل از جروزالم پست گفته كجا.
O
به شوراى امنيت هم كه بنا است بفرستندمان به سلامتى. در اين مورد هم اگر حوصله كرديد خبر رسانه‌هاى فارسى و انگليسى را مقايسه كنيد و تعجب كنيد.
O
اين هم ترجمه‌ى احتمالا دست و پا شكسته‌ى مصاحبه‌ى شارون كه دى‌روز به متن انگليسيش ارجاع داده بودم. براى آن‌ها كه حوصله‌ى انگليسى خواندن را ندارند.

اسرائيل و روشن كردن موضع من

يك نفر پرسيده «چرا اين قدر به اسرائيل گير مى‌دهى؟»
گير؟ من به مسائل اسرائيل علاقه دارم. اسمش را بگذاريد كنج‌كاوى روزنامه‌نگارانه‌ى آماتور. اين گير دادن است؟
پرسيده چرا از ايران نمى‌نويسى؟ چه بنويسم؟ ايران را كه همه مى‌بينيد و از وضعش خبر داريد. براى آن‌ها هم كه نيستند و نمى‌بينند و خبر ندارند، اين همه مجراى رسمى و غير رسمى و موافق و مخالف و اين طرفى و آن طرفى هست كه مى‌نويسد. در چون‌اين فضايى گمان نكنم نوشتن من به درد كسى بخورد. الا اين كه من را ياد آن كاريكاتور هفته‌نامه‌ى طنز بهلول مى‌اندازد.
چند صباحى بعد از انقلاب، مجله‌اى منتشر مى‌كردند به نام بهلول. يك مجله‌ى طنز. آن زمان بحث‌هاى سياسى ميان گروه‌ها كه چند صدتايى بودند مد بود. و يكى از جمله‌هايى كه در اين بحث‌ها مى‌گفتند و طرف را آچمز مى‌كردند اين بود كه «شما اول موضعت را درباره‌ى فلان موضوع روشن كن.»
بهلول يك كاريكاتور كشيده بود كه يك نفر آدم سبيل از بناگوش دررفته‌ى كله‌تراشيده (به قول رايج آن روزها چماق‌دار) يك پيت نفت و يك مشعل روشن دستش گرفته و دارد مى‌رود جايى. كاراكتر مجله كه پيرمردى ريش و سبيل و مو سفيد و خندان بود به نام بهلول (چيزى شبيه شاغلام گل‌آقا) مى‌پرسيد كجا مى‌روى؟ و طرف در جواب مى‌گفت مى‌روم موضع فلان روزنامه را روشن كنم.
اگر موضوع موضع من و روشن كردنش است. باور كن مدت‌ها است روشنش كرده‌اند. من متولد ايران ام. كشورم را دوست دارم. زمان انقلاب (سال 1357) هفت ساله بودم و خاطرات خوشى از آن روزها دارم كه بازگفتنش براى كسى كه آن روزها را نديده به دروغ مى‌ماند. هميشه مديون آنان ام كه نگذاشتند كشورم به دست صدام ديوانه بيفتد و از كسانى كه با نام آنان براى خود كيسه مى‌دوزند بيش از صدام متنفر ام. هم‌اين طور با هر كس كه (چه داخل ايران چه بيرون آن، چه درون نظام چه بيرون آن) چشم ندارد آرامش و امنيت و سربلندى اين كشور را ببيند يا با نادانى و حماقتش اين آرامش و امنيت و سربلندى را به باد مى‌دهد دش‌من ام.
گمان مى‌كنم اگر كسى جز من فكر مى‌كند صحبت با او نعمت بزرگى است كه گاه به شنيدن چند دش‌نام هم مى‌ارزد. وقتى به دنيا آمدم نه سنى داشتم و نه تجربه‌اى. الان سى و پنج ساله‌ام و يقينا در اين مدت بس‌يار تغيير كرده‌ام.

وحشى‌گرى در خوى آنان كه سيلى نخورده‌اند

اين نوشته‌ى نوشا را ببينيد «لطفا بياييد ما را بخوريد». درباره‌ى يك پروژه‌ى تسليحاتى ايالات متحده و اسرائيل است. يكى از ساده‌ترين كاربردهاى اين سلاح اين است كه آدم را مثل اين كه در اجاق مايكروويو باشد، زنده زنده سرخ مى‌كند. دوستم كه اين مطلب را خوانده بود، مى‌گفت «بعد از خواندنش احساس افسردگى شديد مى‌كردم. احساس اين كه تا بنيادگرايى و عمليات كاميكازه و اين كارها يك قدم فاصله دارم.»در دلم بود كه «مهم پيمودن يا نپيمودن هم‌آن يك قدم است.» اما نگفتمش. مى‌دانستم كه مى‌داند. فقط گفتم «بمب اتم هم هم‌اين قدر وحشيانه است. فقط فرقش اين است كه بعد از هيروشيما و ناكازاكى به اين اسم عادت كرده‌ايم».

1/30/2006

اين چه نگاهى است؟

نگاه وحشيانه پيش آن‌چه در اين متن مى‌خوانيد سخت كودكانه است. مردى كه خودش را يهودى نازى ناميده است، چه آن طور كه حدس همه است، آريل شارون باشد و چه كسى ديگر، عينا اعتقادات، پاى‌بندى‌ها و روش‌ها و الگوهاى رفتارى شارون را بازمى‌تاباند. هميشه وقت براى درس گرفتن هست. هر چند هميشه هم اندكى دير شده است.

1/29/2006

آش از دهن افتاده سيخی چند؟

احسان بكايی درباره‌ی وزير جديد امور خارجه‌ی اسرائيل پرسيده و من داغ دلم تازه شده است. روزی كه شارون از پا افتاد من نشستم و سر ضرب چهار مطلب نوشتم. يكيش هم‌آن بود كه در همشهری چاپ كردند و خوانديد. سه تای ديگرش هم اين‌ها بود:
+ زندگی‌نامه‌ی شارون
+ آدم‌های عرصه‌ی سياست اسرائيل بعد از شارون
+ بعد از شارون چه خواهند كرد؟
می‌بينم كه بعضی از پيش‌بينی‌هايم درست از آب درنيامده. اما با اين حال گمان می‌كنم هم‌آن وقت ارزشش را داشت كه بخوانندش. شايد هنوز هم داشته باشد.
O
طبق معمول چون اين نوشته به دست كم يكی از موضوع‌های اسلام، مسلمانان، اسرائيل، يهوديان، شرق، غرب و... مربوط است دوست گراميمان خواهد آمد و در نظرها بنده‌نوازی خواهد كرد. شرمنده‌ام كه نمی‌توانم شما را در خواندن فرمايش‌هايش شريك كنم. خلاقيت و ابتكار بی‌نظيری دارد. بی‌انصاف دست كم يك ای‌ميل هم نمی‌دهد كه جوابش را برايش بنويسم.

1/25/2006

كم‌كم آشكار مى‌شود

كم‌كم به خود آمده‌اند و مى‌فهمند كه بايد براى نگه داشتن راى قديمه تلاش كنند. اولين تمركز معنادارشان در اين دوره‌ى جديد بر گروه‌بندى قومى مخاطبان است. چرا؟ چرا ردى از هيچ تقسيم‌بندى بر اساس مصالح اجتماعى و سياسى مخاطبان در اين تمركز نمى‌بينيم؟ توضيح بيش‌تر لازم است؟

1/24/2006

حاجی جون


اسم اين آقا كه گفتم برادرآن آقا است می‌دانيد چی است؟ حجی. به زبان خودمان هم‌آن حاجی. حاجی عمير.

قديمه يعنی پيش‌رو

اين صفحه را ببينيد. انگار به حزب قديمه مربوط است. البته ممكن است سايت رسميش نباشد. بالای صفحه نوشته است «قديمه شرون» يعنی شارون پيش‌رو. هم اشاره به اسم حزب است هم اشاره‌ای تبليغاتی به شارون. هر چند، زندگيش می‌گويد واقعا هم اغلب پيش‌رو بوده است. اين را حتا در زندگی‌نامه‌ای كه خودش هم نوشته است می‌توان ديد. اگر پيدا كرديد حتما بخوانيد.

چند لينك شارون‌آلود


1. ظاهرا دادستانی دنبال زندان كردن عمری شارون است. كوتاه هم نمی‌آيند كه مثلا حالا كه باباش تو بيمارستان است صبر كنند و اين حرف‌ها. ببينيد: + و + و + .
2. طرف ظاهرا ديگر عمری برايش نمانده. پسرش را نمی‌گويم. منظورم نفس و زندگی و اين‌ها است. ببينيد: + و + .
3. يك بار جايی گفتم ديگر دوره‌ی شاخ و شانه كشيدن‌های بنيادگرايانه در اسرائيل تمام شده و كسی برای اين كارها تره هم خرد نمی‌كند. اين هم يك نمونه‌اش. اين آقا كه اين بالا می‌بينيدش، برادر يگال عمير است. يگال عمير هم هم‌آن بود كه يصحق ربين را ترور كرد. اين هم قبل از خروج از غزه مصاحبه كرده بود و گفته بود اسلحه‌ی برادرم را برمی‌دارم و شارون را می‌كشم. حالا انداخته‌اندش زندان كه بفهمد يك من ماست چه‌قدر كره می‌دهد. باز هم هست: + و + و + .
4. اين هم محض آقای زيدآبادی و تئوری‌های عجيب و غريبش راجع به ساختار سياسی اسرائيل. ظاهرا هنوز هم در نظرسنجی‌ها حزب قديمه، با اين كه اساس‌نامه‌ی درست و حسابی و خط مشی معلوم و مدون ندارد، با اختلاف شديد برنده‌ی انتخابات است. تنها نقطه‌ی قوت قديمه، هم‌آن نقطه‌ی قوت سياست اسرائيل است؛ آريل شارون. ببينيد: + و + و + .

1/20/2006

مرجع خبر ناپديد است؟

اين خبر حساسی است. بس‌يار حساس. من هر چه گشتم منبعی برايش پيدا نكردم. متن را اين‌جا ضبط می‌كنم مبادا دست‌كاريش كنند. حتا اين را هم پيدا كردم كه دست كم مطمئنا تاييدش نمی‌كند (يا در واقع با هم در تضاد اند). آن‌چه بی‌بی‌سی از قول ارنست اورلاو نقل می‌كند يك جمله‌ی هش‌داردهنده است «رئیس سازمان جاسوسی آلمان مشخصا گفته است که ایران احتمالا چند ماهی بیشتر با ساخت بمب اتمی فاصله ندارد و به این ترتیب به این هدف خیلی نزدیکتر از آن است که تا کنون تصور می رفت.» در حالی كه در خبر رويترز صحبتی از اورلاو نيست و می‌گويد «Germany's foreign intelligence agency believes that Iran is at least three or four years away from getting a nuclear weapon if it wants one, a source familiar with the agency's estimate said on Thursday.»
كه من ازش اين را می‌فهمم «يك منبع نزديك به پيش‌بينی‌های سازمان اطلاعات خارجی آلمان پنج‌شنبه به ما گفت سازمان معتقد است كه ايران اگر هم بخواهد سلاح اتمی‌ای به دست بياورد دست كم سه چهار سال طول می‌كشد.»
فكر می‌كنيد راهی سراغ داريد كه بتوانيم منبع خبر بی‌بی‌سی را - اگر وجود داشته باشد - پيدا كنيم؟ من البته كمی در سايت اشپيگل آن‌لاين گشته‌ام و چيزی نيافته‌ام. شايد هم بد گشته‌ام. هنوز نمی‌خواهم هيچ نتيجه‌ای بگيرم.
O
پ‌ن: گمان كنم مرجع خبر را پيدا كردم. آلمانی است. اما هنوز نمی‌فهمم اين همه اختلاف در دو خبر از يك جا و يك روز چه طور پديد آمده است.

بغداد كه هيچ. هميشه خراب است

در بغداد بمب می‌گذارند، بيست و دو نفر را می‌كشند، بمب در تل‌آويو فقط پانزده نفر را زخمی می‌كند. تفاوت از چی است؟ مردم تل‌آويو محكم‌تر اند يا بمب‌های بغداد قوی‌تر يا هدف طراحان متفاوت است؟

1/19/2006

بمب در تل‌آويو



بمب‌گذار طبق معمول درست سربزن‌گاه رفته در يك جای عمومی پر از آدم غيرنظامی خودش را منفجر كرده است. تا حال اين حمله كسی را جز خود بمب‌گذار نكشته است. ياد خاطره‌ای افتادم كه كسی از عراق تعريف می‌كرد. آخرش اين كه يك بمب‌گذار را با ماشينش گرفته بودند. می‌گفته و شواهدی هم داشته كه ماشين را - با بمبش - نيم ساعت پيش‌تر از كسی در پادگان آمريكايی‌ها گرفته است. فرستاده بودندش كه برود كباب بخرد. بمب‌گذاری كه خودش هم نمی‌دانست قرار است چه بكند.
ياد آن خاطره افتادم چون اين يكی هم خودش را در يك كبابی (شوارمه: كباب گوسفند. چيزی شبيه كباب تركی) تركانده است. اين كه نتوانسته كسی را بكشد من را به شك می‌اندازد. نمی‌توانسته دم آخر خودش را به يك نفر ديگر بچسباند؟ و چرا در كبابی؟ جز اين كه طراح ماجرا می‌خواسته دقيقا مردم كوچه و بازار را به ستوه بياورد؟
تنها اثری كه چون‌اين بمبی ممكن است داشته باشد، اين است كه در انتخابات فلسطينی‌ها تضييقاتی ايجاد كنند. طراح اين انفجار يا هيچ چيز از سياست نمی‌داند يا از انتخابات فلسطينی‌ها خوشش نمی‌آيد.
O
اين وسط يك‌باره تصادفا عمو اب‌ل (اسامه بن لادن) هم روی نوار كاست پيام می‌دهد كه از داخل به آمريكا حمله خواهد كرد. هم‌اين‌طور تصادفی.

نوبت بازی ما هم می‌رسد

بهمن می‌گويد اين بازی بازی ما نيست. من فكر می‌كنم هست. ما هم بازی خواهيم كرد. فقط بايد صبر كنيم تا وقتش برسد. درست سر وقت بازی خواهيم كرد. اگر حواسمان را جمع كنيم و بی‌دليل هيجان‌زده نشويم.

غير قابل اعتمادترين دوست‌ها

غيرقابل اعتمادترين دوست‌های ما روس‌ها هستند. بخوانيد.

خوب؛ زندگی هم‌اين است ديگر

آهای مريم. تو كاری نداری جز اين كه چيزهای عالی بنويسی؟

ايران - همه‌ی آن‌چه آن‌ها در اسرائيل نمی‌دانند

اين مقاله‌ی جروزالم پست خواندنی است. بسيار خواندنی. اول از همه می‌گويد چيزهايی كه متخصصان ايران در اسرائيل درباره‌ی ايران نمی‌دانند آن‌قدر هست كه با آن بتوان يك دائرة‌المعارف نوشت و بنا بر اين بايد بس‌يار احتياط كرد. آن‌جا كه می‌گويد ايران وسعتش اين‌قدر است و جمعيتش آن‌قدر، و با اسرائيل مقايسه‌اش می‌كند، از نظر من اوج داستان است. در آخر كار هم خيلی ملايم به اين نتيجه می‌رسد كه نمی‌توان با ايران كاری كرد.
تعجب نمی‌كنيد كه در جروزالم پست چون‌اين مطلبی می‌نويسند؟

فارسی ياد گرفتن در ايالات متحده

آن‌ها می‌خواهند فارسی و عربی و چينی و اردو ياد بگيرند. عاقلانه است. شما می‌خواهيد چه زبانی ياد بگيريد؟ سانسكريت؟ مصری باستان؟ انگليسی؟ اسپانيايی؟ گمان نمی‌كنم هيچ كدام آن اثر را داشته باشد.

برای چاره‌جويی اساسی

اين هم ديگر نياز به شرح و بيان ندارد «فضل‌‏علي افزود: براي چاره جويي اساسي، بحث زنان خياباني بايد تسهيلات ازدواج نظير مسكن و اشتغال را ايجاد كرد، سپس اگر عضوي پيدا شد كه بخواهد مخل فرهنگ و اجتماع باشد، با آن برخورد قضايي شود.وي ازدواج موقت را در شرايط كنوني جامعه چاره‌‏ساز ساماندهي به بحث زنان خياباني دانست وگفت: ازدواج موقت مي‌‏تواند بحث قابل قبولي باشد، منتهي چيزي كه الان در جامعه ما نمي‌‏توان اسم آن را آورد، بحث ازدواج موقت است زيرا در ذهنيت جامعه جا باز نكرده است و متاسفانه در فرهنگ ما جا نيفتاده است.وي با تاكيد بر لزوم فرهنگسازي در مورد بحث ازدواج موقت در جامعه براي كاهش بسياري از مشكلات درجامعه، گفت: خانه‌‏هاي عفاف كه چندي پيش مطرح شده بود، نامش نام مقدسي است و اگر بتوانيم واقعا محتوايش را هم با همين تقديس دنبال كنيم، قطعا مي‌‏تواند قابل پذيرش باشد و بخشي از گرفتاري‌‏ها را حل كند.»

مهرورزی با كتاب

مهرورزی با كتاب هم آغاز شد. حالا البته ميان مهرورزی با كتاب و مهرورزی با سی‌ان‌ان كمی هم فرق هست. بايد باشد. عجيب نيست.

يك گزارش پر و پيمان درباره‌ی نعام چامسكی

شهلا شرف را نمی‌شناسم. اما چه احتياجی به شناختن هست؟ اين گزارش خوب و بلندی درباره‌ی نعام چامسكی است. دو گزارش ديگر هم نوشته است كه عنوان هر سه يهودی محبوب من است. آن دو تای ديگر يكی درباره‌ی ادموند هوسرل است و يكی مصاحبه‌ای طولانی با الفريده يلينك.

دو نوشته از خداداد رضاخانی

خداداد خوب می‌داند چه می‌نويسد و از چه می‌نويسد. آرام و دقيق است. در عين حال چيزهايی را می‌بيند كه گاه ديگران نمی‌بينند. يكيش اين حرفی كه در مورد مافيای دانش‌گاهی تاريخ ايران قبل از اسلام نوشته است. اميدوار ام بعدا بيش‌تر بنويسد و بيش‌تر بدانيم.
نقدا اين كه اگر چون‌اين مافيايی در تاريخ ايران قبل از اسلام باشد، فكر نمی‌كنيد وضع تاريخ معاصر ايران و مطالعات خاورميانه‌ای معاصر به از اين نخواهد بود؟
ديگر هم اين نوشته‌اش در مورد «آغازيدن». من البته در نهايت موافق او نيستم. پيش از اين درباره‌ی اهميت و فايده‌ی مصدرهای جعلی در زبان فارسی معاصر و آينده نوشته‌ام. اما اين چيزی از زيبايی نوشته‌ی او كم نمی‌كند.
اگر حوصله كرديد اين نوشته‌ی قديمی را در مورد مصدر بخوانيد: +

پيش‌بينی من اين بود كه

پيش‌بينی من اين بود كه هر چه به انتخابات اسرائيل نزديك شويم، كسانی كه دنبال رای هستند، بيش‌تر از خطر دش‌من خارجی و برنامه‌ی اتمی ايران سخن خواهند گفت. حالا اين‌ها را ببينيد:
اولمرت می‌گويد تهديد ايران برايش چيز جديدی نيست. رئيس ستاد نيروهای دفاعی اسرائيل نگران تهديد ايران است. پرز هم با رايس بر سر هم‌اين موضوع حرف زده است. اين هم نمونه‌ای از فضای عمومی جروزالم پست.

باز هم بی‌دقتی

و نمونه‌ی ديگری از هم‌آن متن «در عين حال وی گفت که جمهوری اسلامی تحقيقات غنی سازی اورانيوم را متوقف نمی کند هرچند حاضر با دادن تضمين هايی اين مورد است که برنامه های در دست اجرا مقاصد صلح آميز را دنبال می کند.»

بی‌بی‌سی فارسی

انگار من وقتی از بی‌بی‌سی فارسی ايراد می‌گيرم كمی آزاردهنده می‌شود؛ يا حتا بيش از كمی. بنا ندارم كسی را آزار بدهم. اين را می‌نويسم كه دست كم بدانيد موضعم چی است، شايد احساس بدی نكنيد. يا كم‌تر آزرده شويد. ادامه...

1/18/2006

هی مك‌كارتی! تو سر كلاست از بوش بد گفتی؟

سيما شاخساری هم گاهی عجب چيزهايی پيدا می‌كند. خودتان بخوانيد. واقعا جالب است.

خبررسانی زرد و كليشه‌ی «بر اساس گزارش‌ها»

فكر نكنيد كه تنها موضوع است كه خبر زرد را از بقيه‌ی خبرها جدا می‌كند.تنظيم خبر نيز مهم است. كليشه‌هايی مانند «بر اساس گزارش‌ها» كه ابهام را در خبر زياد می‌كنند، به خبر شكل مستند می‌دهند بی اين كه بتوان به اين استناد دست رساند، و در نهايت برای رنگ كردن ملت می‌نويسندشان از اين دست اند.
طبق معمول اين روزها، دم دست‌ترين نمونه مال بی‌بی‌سی است. اين خبر را نگاه كنيد. «بر اساس گزارش‌ها» طوطی لو داده كه خانم با آقای ديگری سر و سرّ غليظی داشته است. اين كه «partner» را «دوست دختر» و «دوست پسر» ترجمه كنند و بعد اين وسط صحبت «خيانت» را پيش بكشند (دوستی مگر يك به يك است كه خيانت درباره‌اش مصداق داشته باشد؟) و شرح پر آب و تاب و جگرسوز صداهايی كه حضرت طوطی در هر مرحله تقليد می‌كرده است و بعد از همه‌ی اين‌ها توضيح اين كه حضرت آقا از ترك خانم مذكور زياد دل‌تنگ نيست اما ترك طوطی جگرش را سوزانده است، خبر بی‌بی‌سی را يك نمونه‌ی كامل خبر زرد می‌كند.
نشانی خبر را هم با دقت نگاه كنيد. خبر را با نام آن طوطی (زيگی) نشان كرده‌اند، نه محتوا يا مثلا نام يكی از سه طرف دعوا. اين شايد چيزی را در نگاه كسی آشكار كند كه اين نشانی را به خبر داده است. شايد هم تنها يك تصادف باشد.
البته خبر زرد نوشتن جرم نيست. خبر زرد هم متاعی است كه خريدار خودش را دارد. اما خبر زرد را گاه در لفاف خبر ورزشی و گاه در پوشش خبر اجتماعی به خورد مردم دادن كمی نازيبا است. خبر متی‌ها را يادتان هست؟ يا هيچ نگاهی به صفحه‌ی ورزش بی‌بی‌سی فارسی كرده‌ايد؟
O
پ‌ن: شرح عكس هم‌آن خبر «طوطی های خاکستری آفريقايی غالبا به عنوان سخنگوترين گونه طوطی ها در نظر گرفته می شوند».

كفاف نمی‌دهد

اين كه درآمد يك نفر آن قدر كم است كه نتواند زندگی كند و راهی نبيند جز اين كه خودش را از بالای يك ساختمان پانزده طبقه پرت كند پايين، مشكل بزرگ اين كشور است. نه حريف شكاف بزرگ طبقاتی هستيم، نه می‌توانيم حداقل دست‌مزد را در جای آبرومندی تثبيت كنيم، و نه نظام تامين اجتماعی كارآمد و فراگيری داريم.
يادم هست در شب‌های انتخابات با يكی از دوستان روزنامه‌نگارم كه اميدوار بود دكتر معين رئيس جمهور شود صحبت می‌كردم. می‌گفتم برای معاش مردم و اقتصاد كشور (كه دو چيز است) چه می‌خواهيد كنيد؟ می‌گفت «مطالبات ما سياسی است.»
گفتم «باشد. اما بايد مردم به شما رای بدهند تا به مطالبات سياسيتان برسيد. برای مردم چه خواهيد كرد؟»
می‌گفت «مطالبات ما و مردم سياسی است.»
تا اين طور نگاه كنيم، وضع هم‌اين خواهد بود. روز می‌رود و می‌آيد و باز مردم فقير خواهند بود. چه اين رئيس جمهور، چه آن رئيس جمهور و چه هر كس ديگر.

ملتی را گرسنه نگه‌داشتند تا نيميش مردند

اين ملتی كه نيميش را از گرسنگی كشته‌اند و هيچ كس هم صداش درنيامده، ملت تانگانيكا نبوده‌اند. ملت ايران بوده‌اند. ماجرا هم مال سه هزار سال پيش نيست. مال زمان حضور دولت‌های متفق در ايران است.
اگر شرح كوچكی در اين مورد می‌خواهيد، اين يادآوری عبدالله شهبازی را بخوانيد «چرا درباره "هولوکاست ايرانيان" و مرگ قريب به نيمي از جمعيت ايران در زمان جهاني اوّل سکوت کرده‌ايم؟» شرح مفصل‌ترش در اين مصاحبه‌ی شهبازی با محمدقلی مجد آمده است. اگر هم خيلی علاقه‌مند شديد قاعدتا بايد كتاب مجد را بخوانيد.

1/17/2006

عيان حرثی علی يادتان هست؟

اين خانم مهاجر به هلند رفته، تبعه‌ی هلند شده و عضو پارلمان. در يك كشور آفريقايی (سومالی شايد) به دنيا آمده است. فعال حقوق زنان و مخالف چيزهايی است كه خودش در كودكی كشيده است. طبيعی است كه دغدغه‌ی اين را ندارد كه اين چيزها چه قدر به اسلام ربط دارند. برای او اسلام هم‌آن ختنه‌ی وحشيانه‌ی دختران در كودكی است.
ريدرز دايجست هر سال يك نفر اروپايی سال انتخاب می‌كند و به او جايزه می‌دهد. جايزه‌ی اروپايی سال 2006 را به او داده‌اند.
اين را هم ببينيد: +.

دو پی‌وند

O
پارلمان هلند برقع را ممنوع كرد. بعدش چه خواهد شد؟

چند پی‌وند و كمی حرف

بی‌همگان به سر شود بی بی‌بی‌سی نمی‌شود «...اطلاعيه وزارت ارشاد به نحوه خبر رسانی سی ان ان در سال های اخير نيز نيز [كذا فی‌الاصل] اشاره کرده و...» در مورد مهرورزی با سی‌ان‌ان.
O
O
عكس‌های آن ده زن فرمان‌روا، در لوموند. لينك از هم‌آن مطلب آشپزباشی.
O
وقتی ون‌گوگ را كشتند. ما مانده بوديم ميان آن‌ها كه می‌گفتند ون‌گوگ فرشته‌ای نازنين و آزادی‌خواه بوده خيلی هم خوب بوده و آن‌ها كه برای قاتلش پپسی باز می‌كردند كه دمش گرم. كار خوبی كرد. با اولی‌ها پيش‌تر مفصل حرف زده بودم. اين هم برای دومی‌ها كه حتا اگر از قتل انسان‌های مخالف ككشان هم نمی‌گزد. ببينند دسته‌گلی كه قهرمانشان به آب داده چه فوايدی در پی داشته است.

جان داری يا نداری مهم نيست سود كه داری

Posted by Picasa دكترها می‌گويند شارون حال ثابت و اميدواركننده‌ای دارد و البته هنوز اسم اين حال ثابت و اميدواركننده اغما يا زندگی گياهی است. اما سياست‌مداران و پسران شارون اصرار دارند كه اين‌طورها هم نيست. گلعاد می‌گويد نوار صدای نوه‌ی پدرش را برايش گذاشته است و پدرش با شنيدن صدای نوه پلك زده است. دكترها البته زير بار نمی‌روند. اما نمی‌توانند هم رسما بگويند گلعاد دروغ می‌گويد. دو گزارش پا به پای هم پيش می‌روند.
هم اين سياست اميدافشانی باعث شده شارون را نای‌بُری (tracheotomy) كنند. با اين توجيه كه بتواند بی دست‌گاه تنفس مصنوعی هم نفس بكشد.
حزب قديمه هم هنوز در نظرخواهی‌ها پيش‌تاز است و اين، بر خلاف نظر آنان كه می‌گفتند سياست اسرائيل آن قدر محكم است كه با رفتن شارون هم چيزی عوض نخواهد شد، نشان می‌دهد بدن نيمه‌جان شارون روی تخت بيمارستان، هنوز بيش از باقی سياست‌مداران و نيز نظام به پندار ايشان مستحكم اسرائيل كار می‌كند. وضعی كه بعيد است تا موقع انتخابات ادامه پيدا كند.

1/16/2006

راه‌نمای نوشتن اسم‌های عبری در فارسی

مدتی پيش كه انتخابات در حزب كارگر اسرائيل، تيتر يك خيلی نشريات بود، با بهمن بحث می‌كردم كه اسم پيروز ميدان را بايد عمير پرض نوشت، نه امير پرتز. هم‌آن وقت با خودم قرار گذاشتم كه اين راه‌نما را بنويسم و به بهمن هم گفتم. ام‌روز «راه‌نمای نوشتن اسم‌های عبری در فارسی» آماده است. اميدوار ام به كار نشريه‌ها و روزنامه‌ها و سايت‌های خبری بيايد. اگر فكر می‌كنيد برای كسی مفيد است به او هم نشان بدهيد.
طبيعی است كه اين يك راه‌نما است و در راه‌نما معمولا كسی مبنای دستورها را توضيح نمی‌دهد. اما كار را بی‌نقص نمی‌دانم و از دانستن نظرهای اصلاح‌گر شما شاد خواهم شد.

1/15/2006

باز هم پيغام‌های نسبتا خصوصی

الف. ببين. من مخلص همه‌تان هستم. كوچك. خاك پا. هر چه فكر كنی. اما از تماشای پينگ‌پنگ خوشم نمی آيد. قدمتان سر چشمم. تا هر وقت باشيد خوش‌حال می‌شوم. اما پينگ‌پنگ را هر وقت تشريف برديد جايی ديگر بازی كنيد. تماشايش می‌رود روی اعصابم. خوب؟
ب. ببين. (با يك نفر ديگر ام. نه با آن اولی‌ها). من و تو می‌توانيم تا ابد فرض كنيم كه فلان آدم فلان‌جور است و چون‌اين است و چون‌آن است. اما آن آدم با اين فرض ما نه از آن‌چه هست دور می‌شود، نه به آن‌چه فرض كرده‌ايم نزديك. اين هم‌آن دام زبان است كه قبلا توی آن مطلب بلند سعی كرده بودم دستش را رو كنم. بعد هم توی «دماغ گنده می‌كشم برای دختر خاله» بيش‌تر توضيح دادم. فكر می‌كنم بدجور توی اين دام افتاده‌ای. من حرفی ندارم. اما معمولا بيش‌ترين اذيت را هم‌آن كسی تحمل می‌كند كه به كروكی غلطش علی‌رغم تمام شواهد اصرار دارد و می‌گويد اين‌ها همه بازی و توطئه است. توطئه‌ای در كار نيست. قطر كره‌ی زمين 12753 كيلومتر است. مساحتش می‌شود 510686488 كيلومتر مربع كه تخمين می‌زنم حدود 127671622 كيلومتر مربعش خاك است و باقی آب. اين مقدار خاك اين‌قدر وسيع هست كه تو و آن كه از او ديوی در ذهنت ساخته‌ای با هم رويش جا شويد. دليلی ندارد كه فكر كنی جا برای بودن هر دو تان با هم تنگ است.

مغز آغاز شارون

شارون هم مثل هر كس آغازی دارد و انجامی. اما آن‌چه او را از ديگران متمايز می‌كند، اين است كه آغاز او مغزی دارد انجامش مغزی ديگر. به قول بی‌بی‌سی نازنين « در پی خارج کردن سوندی که برای تخليه خون نصب شده بود، تورمی در مغز آغاز شارون مشاهده نشده است.» اما البته هنوز خبری از مغز انجام شارون نرسيده است.
O
گفتی ذنب لايغفر؟

وبلاگ را چرا بستی؟

وبلاگ بدی نبود كه. بی سر و صدا بود. راحت بود و می‌شد راحت خواندش. چرا بستيش؟ حيف نيست؟ من اگر جای تو بودم باز از نو می‌نوشتمش. حيف است.

1/14/2006

كار تميس خبری با متيس‌ها

وسط اين دعوا و بزن بزن كه ديگر آتش به اختيار شده و توپ‌خانه‌ی خودی هم مواضع دش‌من فرضی را رها كرده و سر كچل و كره‌ی بی‌دم ما را می‌زند، من چه حالی می‌كنم با اين بی‌بی‌سی فارسی كه از رو هم نمی‌رود و هی برای گشودگی گل لب‌خند روی لب‌های ما خوانندگان محترم تلاش می‌كند و سوتی اعطا می‌فرمايد.
O
استادان محترم كه كسر شان هم می‌دانند اسمشان پای تخم دوزرده‌شان باشد مبادا ما هم بفهميم ابوالسوتی بی‌بی‌سی كی است، می‌فرمايند «سازمان ديده بان حقوق بشر می گويد برنامه ای برای دستگيری و اعمال خشونت عليه 'متيس ها' يا 'دگر جنس پوش های' نپالی وجود دارد.»
خوب تا اين‌جا فهميديم متيس‌ها هم‌آن دگرجنس‌پوش‌ها هستند. دگرجنس‌پوش ديگر. نمی‌فهمی؟ عجب نفهمی هستی ها.
و راستش من هم نفهم بودم. هر چه به مغز پوكم فشار آوردم نفهميدم دگرجنس‌پوش چی است و چرا برنامه‌ای برای دست‌گيری و اعمال خشونت عليه اين آدم‌ها در نپال هست. گفتم هر چه هست زير سر اين «متيس» است. گشتم دنبالش كه چی هست. بعد ديدم پدرسوخته عجب چيزی هم هست. محدوده‌ی قمرهای ژوپيتر، خدای خرد و دورگه‌های كانادايی. يعنی اين دگرجنس‌پوش‌ها هم دورگه هستند؟ بابا نپال عجب جايی است. كلی دورگه دارد كه دگرجنس‌پوش هستند و تازه «چارلز هاويلاند، خبرنگر [كذا فی‌الاصل] بی بی سی در کاتماندو می گويد 'متيس ها' منظره معمول آخر شب ها در خيابان های اين شهر هستند.» از اين هم بدتر ببين پدرسوخته‌های بی‌حيا چه می‌كنند «رئيس واحد حقوق بشر در پليس می گويد بسياری از 'متيس ها' روسپی گری می کنند که در نپال کاری غير قانونی است.»
فكرش را بكن. يك عده دورگه‌ی دگرجنس‌پوش كه شب‌ها راه می‌افتند توی خيابان‌ها و روسپی‌گری هم می‌كنند. اسمشان هم هست متيس‌ها.
حالا فكر كن عوضی ابلهی مثل من دنبال اين آقای چارلز هاويلند كه خبرنگر بی‌بی‌سی در نپال است بگردد و اين صفحه را پيدا كند و ببيند مثل بچه‌ی آدم در پاراگراف اولش نوشته است:
Manisha, now 24, is what is known in Kathmandu as a "meti" or a transgender person.
كه گمان كنم يعنی: مانيشای 24 ساله، هم‌آن چيزی است كه در كاتماندو به‌ش می‌گويند «متی» يا آدم ترانسجندر.
حالا البته من كه جرات ندارم ترانسجندر را ترجمه كنم. اگر به شيوه‌ی اهل فن بگويم فراجنس‌گونه، خودم هم نمی‌فهمم يعنی چه، اگر هم بگويم يعنی دوجنسيتی، مشت محكمی به دهان ياوه‌گويم خواهند زد كه ادبياتت قدرت‌طلب است و زن‌ستيز است و اين حرف ها. اما اگر كسی خواست بداند ترانسجندر چی است نگاهی كند به اين و ببيند كه دگرجنس‌پوش (اگر هم اين معنا را ازش بفهميم كه مردی است كه لباس زنانه می‌پوشد يا زنی كه لباس مردانه می‌پوشد) فقط يكی از چند گروهی است كه ترانسجندر می‌نامندشان.
پس قضيه‌ی متيس چی بود؟ خيلی ساده. متی نپالی بود با اس جمع انگليسی. اساتيد اس نشانه‌ی جمع را يك بار به هم‌آن معنای نشانه‌ی جمع گرفته‌اند و يك بار هم جزء كلمه. بعد متی نپالی را متيس كرده‌اند و ترجمه‌اش هم كرده‌اند به دگرجنس‌پوش. تا چشم من و شمای زبان‌ندان در بيايد. به اين می‌گويند كار خبری تميس (هم‌آن تميز كه می‌خواهد با متيس رقابت كند). حالا شما هی تو سر هم بزنيد كه از منظر آدورنو بعد از شكوفايی صدری دختر جوان كذا، فحش نوشتن در وبلاگ سزا است يا ناسزا.

طفلك شايد راست می‌گفت


اين رفيقمان يادتان هست؟ جاناتان كيث آيدما كه در افغانستان برای خودش يك زندان خصوصی درست كرده بود. آدم می‌دزديد و زندان می‌انداخت و شكنجه می‌كرد. افغانی‌ها گرفتندش و محاكمه‌اش كردند و انداختندش توی زندان. اول كه گرفته بودندش می‌گفت خبرنگار بوده است. بعد كه همه حسابی خنديدند گفت اين بازداشت‌گاه خصوصی او نيست. بل‌كه با نظارت سی‌آی‌اِی و دولت آمريكا اين بازداشت‌گاه را ساخته است. باز همه خنديدند. اما حالا كه هرالد تريبيون می‌گويد سويسی‌ها هم سر و صداشان درآمده است و می‌گويند ايالات متحده با راه‌بری سی‌آی‌اِی در اروپا بازداشت‌گاه درست كرده بوده، ياد اين مادرمرده افتاده‌ام. شايد هم بدبخت راست می‌گفت.
Posted by Picasa

1/13/2006

وقتی مترجم مرجع ضمير را گم می‌كند

بحث زبان و قدرت را ديگران پيش از ما بيش از ما پيش برده‌اند؛ اين درست. اما هر چه هر كه هر وقت هر جا گفت می‌شود اين‌جا و الان معتبر باشد؟ آقايی وقتی در كولژ دو فرانس درباره‌ی زبان و قدرت حرف‌ها زده است. يكيش گمان كنم اين كه زبان ديكتاتور است. اما اين حرف در تهران 1384 و در وبلاگ من چه اندازه درست است؟ اين كه او گفته است معتبرش می‌كند؛ يا مصداق داشتن و نداشتنش؟
بله. نظام، هنجار، هنجارمندی، اتيك، همه خبر از قدرت می‌دهند. يقينا ادب هم از هم‌اين گروه است. اما تنيدگی زبان و قدرت تنها در ناحيه‌ی ادب و بی‌ادبی است؟ و چرا هيچ كس جواب نمی‌دهد كه اگر بر خود و ديگران واجب بدانی كه بی‌ادبی را جای ادب و گاف و ها را جای قاذوره و كاف و واو و نون را جای ماتحت بنشانيد، مشكل حل است؟ اين خود آفريدن هنجاری جديد و اتيكی جديد نيست؟ اگر برای كسی نوشتن مافی‌الضمير مستراح تابو است برای تو هم كه مودب بودن تابو است. چه فرقی ميان اين نظام با آن نظام است؟
طوری ديگر بگويم. در حوزه‌ی وبلاگ‌نويسی كسی به كسی نمی‌گويد بد می‌نويسی چون سلام نمی‌كنی يا چون مخاطبت را با ضمير جمع نمی‌خوانی يا چون پيش از اسم آدم‌ها آقا و خانم و جناب و حضرت و مستطاب نمی‌نويسی. اما اين تا چه حد از تنيدگی زبان وبلاگ‌ها و قدرت كاسته است؟
چرا آدم‌هايی اين قدر دانش‌مند و متن‌خوانده، اين‌قدر ساده‌دل اند كه هنجارهايی بسيار زيرين‌تر از واژگان و قالب‌های زبانی را نمی‌بينند؟ قبول. قبول. شما قهرمانان هر چه اقتدار كه در زبان بود شستيد و دور ريختيد الا محدوده‌ی ناف و زانو كه آن هم زودا كه براندازيد. وقتی چون‌اين كنيد زبان از قدرت باز می‌شود؟ يا حتا بازتر از پيش می‌شود؟ چرا قصه می‌گوييد؟ بی‌ربط نيست كه مهدی خلجی می‌گويد «از نگاهِ من هنر و ادبيات مقامی والاتر از فلسفه و همه شاخه‌های علمی مفهوم‌ساز دارند.» اما دليلی را كه آورده است نمی‌پذيرم. او می‌گويد اين اقتضای مدرن بودن است. مگر من و مهدی و ديگران عبدالمدرنيته هستيم؟ مدرنيته مفهومی است آدم‌ساخته. ساخته‌ايمش تا با ما سازگار باشد. هر جا كه نبود، مدرنيته راه خودش را برود، ما راه آدم را خواهيم رفت. در اين شك ندارم و نخواهم داشت.
ماجرای مهدی اين نيست كه ادبيات به درد نفی می‌خورد و مدرن است، اما مفهوم نه. او خود نمونه‌ای زنده از مدرن بودن مفهومی و مفهوم‌سازانه است. مشكل بن‌بست است. مشكل اين است كه او هر گاه مفهوم بنا می‌كند ذهنيت قاضيش كم و بيش بر شانه‌ی او و مفهوم‌هايش سوار می‌شود و باز او را به هنجار ساختن وامی‌دارد. ذهنيتی كه از خلال زبان بر او سوار می‌شود اما نه فقط از خلال واژگان زبان. او از هنجار ساختن به دامان ادبيات می‌گريزد. منظورم از ادبيات هم‌آن تقلب در زبان است كه يكی از هم‌اين استادان دگرزبان گفته است. منظورم نيز هم‌آن هنجارزدايی و هنجارافزايی است كه آن ديگريشان در توضيح مكانيزم اين تقلب گفته است. اما ادبيات نيز راهی نخواهد گشود اگر گريز از مفهوم را و نامفهوم و گنگ شخوليدن را هنجار كند.
آن‌چه مشكل را به اين‌جا می‌كشاند اين است كه دوستان نازنين ما از مصداق عينی و واقعی به نظريه نمی‌رسند. نظريه را ترجمه می‌كنند و پی مرجع ضميرها می‌گردند. وقتی مرجعی در حد فربهی ضمير متن اصلی نيابند می‌كوشند با داد و فرياد مرجع لاغرميان اين‌جايی را فربه كنند تا بتوانند بعدتر به آن بتازند. حرفی نيست. كيشوت‌وار تاختن رسم اين سوی زمين است هنوز. اما از استادانتان و متن‌هاشان بپرسيد، پی‌وند زبان و قدرت تنها در واژگان است؟ و واژگان نجات‌بخش تنها به مستراح رفتن و سپوختن مربوط اند؟
گاه اين ميان حرف‌های عوامانه – بی‌پايه و بی‌مايه و خررنگ‌كن – هم می‌بينم. می‌گويد اخلاق خوب است، اما نه اخلاقی كه مثل وضو به يك گوز بند باشد. عزيز جان. جان عزيز من و تو به دو گرم گرد بی‌مزه كه ناغافل ببندند به نافمان از ميان می‌رود. گلوله‌ای سربی به اندازه‌ی نخود، كاسه‌ی ريغ رحمت را دستمان می‌دهد. اين از قدرمان می‌كاهد؟ از قدر تو اگر می‌خواهی بكاهد. باقی آدم‌ها قدرشان را حراج نمی‌كنند.نهايت آن‌چه می‌رود جنگ هنجارگرا و هنجارزدا نيست. جنگ هنجارگرای كلاسيك و هنجارگرای مدرن ترجمه‌ای شايد باشد.

دماغ گنده می‌كشم برای دخترخاله

درگيری درخشان با ديگران بر سر فحش نيست. هر چند درخشان فحش می‌دهد و به كسانی كه از شكرخواه دفاع كرده‌اند، معادل چاله‌ميدانی دست‌مال به دست را می‌گويد. و هر چند كه كسانی هم پيدا می‌شوند كه فحشش بدهند. درگيری مهدی و نازلی نيز بر سر زبان است نه فحش. ممكن است هر يك زبان آن ديگری را نفهمد و فكر كند كه او دارد فحشش می‌دهد، اما من كه از بيرون نگاه می‌كنم چون‌اين چيزی نمی‌بينم و اميدوار ام با تلاش و انصاف و مدارای بيش‌تر بفهمند كه آن ديگری – هر چند موافق نباشد و سرسختانه مخالف باشد – فحش نمی‌دهد.
من درباره‌ی كار كسی حرف می‌زنم كه در وبلاگش يا در نظرگير وبلاگ ديگران، با نام يا بی‌نام، فحش می‌نويسد و چيز ديگری نمی‌گويد.
نمی‌دانم كسی، جز آن دو نفر كه نظر نوشتند، حوصله كرد كه اين نوشته را بخواند يا نه. قبول دارم كه طولانی بود و كمی هم ناهموار. اما شايد ايده‌های اصليش قابل اعتنا بودند. مثلا ايده‌ی زبان كروكی عالم خارج است. كسی كه به ديگران فحش می‌دهد، بی اين كه واقعا فكر كند جمله‌اش گزارش درستی از احوال طرف است، چه می‌كند؟ كسی كه به ديگری می‌گويد توله‌سگ، گوساله، پتياره، حرام‌زاده، قواد يا چيزهايی شبيه اين، چه می‌كند؟ به گمان من دارد در كروكی عالم دست می‌برد. اين دست بردن بيش از هر چيز ناشی از ناتوانی و نااميدی و شايد خشم است. چيزی او را می‌آزارد و نمی‌تواند تغييرش دهد، سعی می‌كند در توصيف زبانی آن چيز دست ببرد. ديده‌ايد بچه‌ها برای عكس كسانی كه دوستشان ندارند، ريش و سبيل و خال و دماغ گنده می‌كشند؟ فحش – در خيابان، در وبلاگ، در نظرگير وبلاگ ديگران، با نام خود، با نام مستعار – به هر حال، چيزی از اين جنس است.
اگر كسی به من فحش می‌دهد و زنجيری نيست – و گاهی حتا وقتی زنجيری هم هست – از من آزرده است و از عوض كردن آن‌چه آزارش می‌دهد و نيز از تحملش ناتوان.
من می‌توانم احمقانه رفتار كنم، پته‌ی ناتوانيش را بر آب بريزم و پيش همه رسوايش كنم و شاد باشم كه رسوا شد. اما اين حماقت است. نفرت از آن دسته چيزها است كه هر چند سخت زبانی و انتزاعی است، نتايجی عينی دارد. و ناديده گرفتن اين نتايج عينی، گاه آثار و عواقبی عينی‌تر دارد. راه ديگر اين است كه بگذاری او تا چندی، تنها نفرتش را فرياد كند. شايد بعد ازآن همه فرياد، راهی هم برای گفتن و شنودن باز شود. البته فقط شايد.
می‌دانم كه گاه مدارا خود برهم‌زننده است. او را كه از سر درد فرياد می‌زده تبديل می‌كند به آدمی هميشه طلب‌كار و بی چاك دهان. اما با اين بهانه نبايد راه هر مدارايی را بست و نبايد دردمندان و آزردگان را با شامورتی‌بازها و عربده‌كش‌ها و باج‌گيرها يكی كرد.
اين‌ها همه را گفتم، چون گمان نمی‌كنم عاقلانه و جوان‌مردانه باشد كه به آن كه فحش می‌دهد بگوييم فحاش و بی‌ادب و هرزه و بيمار، و دامان خود را بالا بگيريم و وانمود كنيم از جنس ديگری هستيم. تمام ما از جنس انسان ايم. هم‌آن حيوان ناطق ارسطو.
O
نكته‌ی بی‌ربط: بخت اگر يار شود، به توضيح فرق زبانی انسان و حيوان هم خواهم پرداخت. يادم نرفته است.

كفايت

هر وقت اسم عربستان سعودی را می‌شنوم، ياد دو چيز می‌افتم، ملك عبدالله و كفايت. هر چند عبدالله مرد با كفايتی است، اما كفايت در عربستان چيز كم‌يابی است. شوخی هم ندارد. اطراف جمرات را دوطبقه كردند كه ازدحام كم شود. نتيجه اين كه امسال 345 نفر در رمی كشته شدند. اغلب از طبقه‌ی بالا پرت شده‌اند.

چيزی كه عوض دارد لابد گله ندارد

اين را يادتان هست؟ جاسوس ايران در اسرائيل. اين به قول حسام‌الدين آشنا می‌توانست يك سيگنال غيرديپلماتيك باشد. جواب اين سيگنال هم طبيعتا چيزی از اين دست است؛ جاسوس اسرائيل در ايران.
از اين‌ها كه بگذريم، من مرده‌ام برای خبرنويس بازتاب كه پنج سطر خبر مبهم نوشته و عنوانش را گذاشته «جزئيات دست گيری جاسوس موساد در ايران».

1/12/2006

حال شارون بهتر شده است؟

می‌گويند شارون دارد بهتر می‌شود، اما اين را خيلی ضعيف و پراكنده می‌گويند. صحبت از اين است كه دست كم چند ماه طول می‌كشد تا راه بيفتد. در هم‌اين احوال، دكتر عزمی بشاره، عضو عرب كنست، ميتينگی راه انداخته و زده به سيم آخر و گفته است «شارون صلح‌طلب نيست. او جنايت‌كار جنگی است. از دوره‌ی دانش‌گاه او جنايت‌كار جنگی بوده است.» و گفته به قديمه رای ندهيد.
O
اين هم نظر عبدالمالك دهمشه، يكی ديگر از عرب‌های عضو كنست. از نظر او شارون قصاب فلسطينی‌ها است. ظاهرا كه محبوبيت عربی شارون كم نيست.

احمد كاظمی - سردار بازمانده

سردارهايی هستند كه سردار بودنشان برايشان گشاد است. سردارهايی هم هستند كه سردار بودنشان برايشان تنگ است. درباره‌ی احمد كاظمی هم - دست كم حالا كه ديگر نيست و كسی فكر نمی‌كند اين نوشتن‌ها نان به نرخ روز خوردن است - بايد هم‌اين دومی را می‌گفتيم. درجه‌هايش برای او افتخار نبودند. او افتخار اين درجه‌ها بود. اين رضای خوابگرد زمانی به قول خودش يكی از چند هزار نيروی او بوده است. نوشته‌اش را بخوانيد. ما خاكمان را مديون سردارانی مانند او ايم. اين را پيش‌تر هم گفته بودم.
O
اين را هم ببينيد. درست و غلطيش گردن گوينده‌اش.

تحسين يك رياكاری مفيد

حسين درخشان می‌گويد كارش جنگيدن با رياكاری است. واضح است كه دروغ می‌گويد. اگر راست می‌گفت جنگی شخصی راه نمی‌انداخت.
نه قصه‌ی رياكاری ايرانی تنها منحصر در زبان است كه با تغيير در زبان با آن بجنگيم، نه منطقه‌ی ريای زبانی در مستراح و ميان ناف و زانو متمركز است و نه حتا اگر چون‌اين باشد، مشكل رياكاری جنسيتی زبانی، در واژگان ما است كه با تغيير واژگان و كشيدن خلا به وبلاگ حل شود. بگذريم از اين كه دوستانی كه با زبان‌های مختلف از نرمالايز كردن زبان شكوه می‌كنند (چه نازلی كاموری و چه حسين درخشان)، حواسشان نيست كه نسخه‌ای كه خودشان هم می‌پيچند نوعی نرمالايزيشن جديد است. دو سه تا كلمه و چند موضوع را در زبان نرمال رايج می‌گنجانند و چند چيز را حذف می‌كنند و زبان نرمال خودشان را می‌سازند. در اين ميان گمان كنم سيما شاخساری بيش از بقيه حواسش هست و دل به اين نرمال كردن جديد نمی‌دهد.
اما من - بی‌خيال همه‌ی اين‌ها كه گفتم - حسين را تحسين می‌كنم. چون در عمل رياكارانه‌اش، جنگ را از يك دعوای شخصی ابلهانه به جنگی بزرگ‌تر عليه چيزی بد ارتقا داد. كاش اين ارتقا دادن را ياد می‌گرفتيم.
O
پ‌ن: وقتی مهدی جامی رياكاری را تحسين نمی‌كند.

چند پيغام نسبتا خصوصی

رهی، پارسا، بقيه‌ی رفقای ديده و ناديده كه از حجم نوشته‌های اين روزهايم شاكی شده‌ايد و خوش‌رو يا تند اين را گفته‌ايد؛ گمان كنم از شنبه كه درها باز شود و كارها شروع، اين‌جا باز به خواب زمستانی برود. نگران اين سرعت انفجاری نباشيد.
دوست ناشناس كه خواسته بودی نظر بلندت را خصوصی بخوانم. خواندم. جوابش را به كه بگويم؟ يك ای‌ميل برای من بفرست. نشانيم هم‌اين كنار است.
تويی كه دوست داری ضعيفه ببينمت و بگويمت. اگر منظورت زنانه مردانه بودنت است، برای من فرق نمی‌كند. از چشم من آدم آدم است. اگر قصه‌ی ضعف است، من از همه ضعيف‌تر. بگو. حرف زدن باعث آشنايی و كم كردن فاصله‌ها می‌شود. اگر خطا نكنم، پيش از اين هم يك يا دو بار حرف‌هايی زديم و نزديك‌تر از اين شديم و تو ناگهان سكوت كردی. نمی‌گويم اختلاف نيست. هست. شايد اين همه كه تو فكر می‌كنی نباشد. اگر خواستی ای‌ميل بفرست.

كوران عصاكش همه دنباله‌روی هم

حضرت مستطاب عارف نيوز! در يك زندگی‌نامه‌ی كوتاه چند غلط بايد باشد تا آن‌قدر چندش‌آور شود كه نتوان ازش استفاده كرد؟ وقتی روسيه می‌شود لهستان، می‌خواستی پای مجروح نشود شكم؟ بامزه اين كه هم‌اين متن مزخرف پر از غلط را فقط برای اين كه جا به جا به شارون می‌گويد آدم‌كش، عارف نيوز با كمال افتخار و سربلندی از مهر برداشته است.

عقل - اخلاق - اقتصاد

عقل عقل است و اگر درست به كار نبريمش، به كارمان نخواهد آمد. تا وقتی خردمندان حتا اصلاح‌طلب ما فكر می‌كنند اقتصاد چيزی از جنس اخلاق است و بايد با «اعتراف شجاعانه» و از اين حرف‌ها كار را درست كرد، اوضاع كشورمان هم‌اين می‌شود كه هست و رابين‌هودنماهای بی‌مايه محبوب‌ترين‌ها خواهند بود.
البته سوی ديگر هم دوستانمان هستند كه خودآگاه يا ناخودآگاه می‌خواهند اقتصاد را به اقتدار دروغينی برسانند كه زمانی پزشكی و روان‌شناسی داشتند. به آن اولی‌ها بايد گفت اخلاق اقتصاد نيست و به اين دومی‌ها بايد گفت اقتصاد اخلاق نيست.

1/11/2006

فقط هر كس بميرد خوب می‌شود

در ايران جز فولادوند كسی را سراغ ندارم كه با ديدی علمی و انسانی سراغ قرآن رفته باشد و در جايگاه پژوهشگر قرآن را كتاب ديده باشد و نه يك چيز جادويی شفابخش يا چيزی مانند آن.
حالا می‌گويند حسابی مريض است و بيمه هم ندارد. خرت و پرت‌هايی هم كه اسم خودشان را گذاشته‌اند مسئول امور فرهنگی و اين حرف‌ها هنر بزرگشان اين است كه وقتی ازشان می‌پرسند چرا وضع اين‌طور است موبايل كوفتيشان را خاموش كنند. كسی هم نيست بگويدش جناب آقای قورباغه، تو دو سال ديگر چون‌آن فراموش می‌شوی كه كسی اسمت را يادش نيايد. اما فولادوند و هم‌آن نوشته‌هايش كه برای تو مزاحم اند، سال‌ها و قرن‌ها خواهند ماند.

جلوه‌گاه رخ او خواهر پيرش هم هست

خواهر پير شارون كه مدت‌ها بود از او دوری می‌كرد، حالا كه آريك سكته كرده، به گلعاد تلفن زده و حال برادرش را پرسيده است. باور كنيد اين آريك خيلی آدم خاصی است. هر كس او را سرسری بگيرد و فكر كند فقط فلسطينی‌ها با او مشكل دارند، اشتباه كرده است.

صندلی‌ها را هم نگاه كن

فرجامی، صاحب و گرداننده‌ی دبش، می‌گويد اين كه هم‌اين طوری سخن را نيمه رها كنی و بروی دنبال كارت، بی‌ادبی است. بعد هم از كسانی شكوه كرده كه در عالم وبلاگ گاه می‌روند و گاه می‌آيند و بعدتر هم از كسانی گفته كه توی دبش می‌نوشته‌اند و رها كرده‌اند و رفته‌اند. چند نكته‌ی كوچك:
1. با فرجامی موافق ام. رها كردن سخن در ميانه‌ی صحبت بی‌ادبانه است.
2. نمی‌توانم با فرجامی موافق باشم. رها كردن وبلاگ، رها كردن سخن در ميانه‌اش نيست. بيش‌تر مثل مسافرت رفتن است. من در خانه‌ام ميزبان دوستانم هستم، اگر باشم و بتوانم. اما هر وقت مسافرت بروم يا مهاجرت كنم، چه جای گله كه در خانه‌ام بسته است؟
3. من اگر جای فرجامی بودم، ميزبان بزم دبشی بودم، و می‌ديدم ميهمانانم ميان صحبتشان ناگاه عجولانه خداحافظی می‌كنند و گاه دائم و گاه موقت می‌روند، به جای بازنوشتن اخلاق ناصری، می‌رفتم صندلی‌هايی را كه زيرشان نهاده‌ام وارسی می‌كردم. شايد ميخی، سيخی، چيزی. نه؟

قربانی و ايمان

من البته هنوز خيال می‌كنم روز عيد قربان چه برای اهل سنت چه برای شيعه يك روز است. ممكن است به بهانه‌اش چند روز جشن بگيرند. درست مثل نوروز كه روز اول فروردين است و چند روز جشن می‌گيريم. اما از اين كه بگذريم، می‌شود بحث ابراهيم و قربانی باشد و آدم از سورن كيركه‌گور حرف نزند؟
گشتم، نه زياد، و چيز فارسی‌ای جز اين پيدا نكردم. كم‌مايه است و بند دومش پاك به هم ريخته است. چيز انگليسی هم كه برای خواندن تا دلتان بخواهد هست. يكيش اين.
پيش‌تر فكر می‌كردم حق با او است و بايد از هاويه بجهی تا مومن باشی. و فكر می‌كردم ايمان نوعی اعتقاد است. الان نه. الان می‌گويم ايمان ربطی به اعتقاد ندارد. شرح و بسطش باشد وقتی كه سوادم و حوصله‌ام بيش‌تر شود. شايد وقتی ديگر.

دو كلمه توضيح

از من می‌پرسند عيب نوشته‌ی زيدآبادی چی است. گمان كنم نظرم را در هم‌آن چند سطر نوشته بودم. شايد دوباره خواندنش بی‌اثر نباشد. اما تفصيل آن نظر...

نفت را ولش؛ كارت را بكن.

يكی مثانه‌اش پر شده بود، رفت داروخانه. گفت «آقا نفت داريد؟»
داروخانه‌دار گفت «نه.»
گفت «بايد فلان كرد به داروخانه‌ای كه نفت ندارد.» و كارش را كرد و رفت.
فردا و پس فردا هم رفت و هم‌اين بازی را درآورد. داروخانه‌دار ديد اين كه وضع نشد. روز چهارم يك ظرف نفت گذاشت توی داروخانه. تا طرف آمد توی داروخانه و گفت «آقا نفت داريد؟» گفت «بله آقا داريم.»
طرف هم، نامرد، گفت «بايد فلان كرد و بهمان به داروخانه‌ای كه تويش نفت می‌فروشند.» و هر دو كارش را كرد و رفت.
فردا كه از در آمد، تا خواست حرف بزند داروخانه‌دار مايوسانه دستی تكان داد و گفت «چه كار داری كه داريم يا نداريم؟ كارت را بكن و برو.»
حالا شده حكايت من بی‌چاره با يك خواننده‌ی پر و پا قرص كه فكر كرده اين وبلاگ داروخانه است. هر چه من بنويسم می‌آيد و كارش را می‌كند. ادبياتش هم جوری است كه از تمام هفت هشت نظری كه نوشته، من فقط يكيش را توانستم بگذارم كه ديگران ببينند، آن هم گمان كنم يك كلمه بيش‌تر نبود. در بقيه فحش‌های مستراحی می‌دهد. به من هم اكتفا نمی‌كند. پای ديگران را هم وسط می‌كشد. می‌گويم عمری شارون، فحش می‌دهد. می‌گويم شوفر، فحش می‌دهد. می‌گويم دانيل پايپز، فحش می‌دهد. می‌گويم شهبازی فحش می‌دهد.نمی‌دانم چرا زحمت می‌دهد به خودش كه بخواند، خوب بيايد و فحشش را بنويسد و برود. البته يك راه ديگر هم دارد. فحش‌هايش را توی دلش بدهد و دو كلمه حرف بی‌فحش بنويسد كه جز من ديگران هم بتوانند بخوانند و ببينند او چه می‌گويد.
پ‌ن: چند جمله‌ی نسبتا مودبانه‌تر از نظر هم‌آن آقای ظاهرا صيونيست و طرف‌دار شارون پای هم‌اين مطلب. ظاهرا او فكر می‌كند با فحش دادن به من مشكلات عالم حل می‌شود:
خوب می‌كنم گه سگ. حالا ننه من غريبم بازی درمی‌آری از خودت؟ خوب می‌كنم. [....] نمی‌خوای بگم؟ نفس نكش كه زمين آلوده نشه نجاست.
باقی نظرش هم پر است از پايين‌تنه و مستراح. كاش بعد از اين همه فحش، دو كلمه حرف شنيدنی‌تر هم می‌نوشت. شايد بعدتر بنويسد.

عمری تشكر كرد

به گزارش شبكه‌ی هفت اسرائيل، عمری، پسر بزرگ شارون، متنی را برای خبرنگاران و مردم خواند. در اين متن از مردم و كاركنان بيمارستان تشكر كرده بود. قاعدتا اين يعنی مرخص شدن شارون از بيمارستان؛ اما به كدام سمت؟

آمار جنايت در اسرائيل نصف شد

ميكی رزنفلد، سخن‌گوی پليس اسرائيل گفت از وقتی شارون را بستری كرده‌اند، آمار جنايت در اسرائيل پنجاه درصد پايين آمده است.

1/10/2006

عيد قربان در بی‌بی‌سی چند روز است؟

قبول كنيد من تقصير ندارم. اين بی‌بی‌سی فارسی خودش اصلا دلش می‌خواهد. به اين صفحه برويد و عكس شماره‌ی سه را ببينيد. در شرح عكس نوشته است «امروز در افغانستان روز اول عيد قربان بود». اما توضيح نداده عيد قربان چند روز است كه امروز روز اولش بوده است.

اين طرف يار ظريف دل‌برم آن طرف ماه قشنگ نازناز


شنيدم كسی گفته در تبليغ كالاهايتان از نام و منش امام اول استفاده كنيد و بعد افزوده كه البته منظورم اين نيست كه برويد و عكس اميرمومنان را روی زودپزهاتان بزنيد. من البته از اين نمی‌ترسم. نهايت، هر كه چون‌اين كرد زودپزش را نمی‌خريم تا بداند بازار زهدفروشی و رياكاری از آن سوی ديگر است.
اما چه كنيم با رئيس‌جمهوری كه می‌رود در سازمان ملل ميان جماعت اسلام نديده و مهدی نشنيده دعای فرج می‌خواند. يكی هم پيدا می‌شود مثل دانيل پايپز، كه توصيف خودش و آثار نيكش به يك كتاب و دو دفتر و سه منبر نتوان كرد، هم‌اين‌ها را بهانه می‌كند، از احمدی‌نژاد تشكر می‌كند كه واژه‌ی جديد مهدويت را وارد ادبيات سياسی جهان كرده است و اين آغاز را به دو شاهد صحيح و سقيم ديگر می‌چسباند و فضا را خوب آماده می‌كند و در آخر مقاله‌اش هم نتيجه می‌گيرد:
The most dangerous leaders in modern history are those (such as Hitler) equipped with a totalitarian ideology and a mystical belief in their own mission. Mr. Ahmadinejad fulfills both these criteria, as revealed by his U.N. comments. That combined with his expected nuclear arsenal make him an adversary who must be stopped, and urgently.
كسی هم نيست بگويدش كه گيرم اين كه گفتی درست. مگر نمی‌بينی كه كنار گوشت سركار خانم رايس و حضرت آقای جرج بوش پسر، با سه هزار كلاهك اتميشان، در كليسايی كه آن سفيدموی شوريده‌احوال آخرالزمانی می‌گرداندش، به چيزی جز آماده كردن بساط آرماگدون و جنگ آخرالزمان نمی‌انديشند؟ مگر ايدئولوژی مطلقشان را نمی‌بينی و باور رازآلودشان را به ماموريت شخصيشان؟ مگر نمی‌بينی آن‌قدر قدرت گرفته‌اند كه ديگر هيلاری و بيل كلينتون هم مجبور شده‌اند بروند و به حضرت مرشد ابراز ارادت كنند؟ مگر نمی‌بينی كه پشت ديوار ندبه را لوله كشيدند و آب انداختند كه ديوار می‌گريد و ظهور منجی يهود نزديك است؟ ايران خطرناك‌تر است يا جمعيتی سه ميليون نفری با سيصد كلاهك اتمی (هر ده هزار نفر يك كلاهك) و آلوده‌ی باورهای وحشت‌ناك موعودگرايانه؟
اين هم مسابقه‌ی دانيل پايپز، هر كس اثری از قدس در قرآن بيابد پايپز يك ميليون دلارش می‌دهد.
Posted by Picasa

كلونينگ آرش

در جواب كامنت بی‌ربط آرش نازنينم، بايد بگويم بی‌بحث هم نيست. يك سری به سايت باشگاه انديشه بزن و «شبيه‌سازی» را جست‌وجو كن تا ببينی ما هم اندازه‌ی آن ديگران حرف می‌زنيم. اما اين‌جا هم مثل آن جاهای ديگر يك عده حرف می‌زنند و يك عده عمل می‌كنند. ميانشان هم خوش‌بختانه فاصله‌ی معقولی است كه مزاحم هم نشوند. درست مثل جاهای ديگر. مشكل در حرف يا عمل نيست، مشكل در حرف حساب زدن و درست عمل كردن است. چيزی كه انگار ما كم‌تر از ديگران به‌ش عادت داريم.
باز هم اگر هم‌آن نگاه خودت را دوست‌تر داری، دست به نقد اين‌ها را داشته باش:
+ و + و + و + .

اميركبير، عباس امانت، عبدالله شهبازی

درباره‌ی كارهای عبدالله شهبازی چه می‌توان گفت؟ هر بار كه به تلاش بی‌حد و دقت عجيب او فكر می‌كنم از كوچكی كارهای خودم خنده‌ام می‌گيرد. راحت بگويم؟ كسی هم قدردان او نيست. وقتی می‌بينيم كه چنته‌مان بدجوری خالی است، كاسه‌مان را برمی‌داريم و می‌رويم در خانه‌اش. هيچ وقت هم به روی كسی نمی‌آورد. نمی‌پرسد تا حالا كجا بودی. اين هم آخرين مصاحبه‌ی بسيار كوتاه او كه در همشهری چاپ كرده‌اند: + و +.

زنده باد شكرخواه نازنين كه استاد همه‌ی ما است

هر آدمی به اندازه‌ی خودش می‌ارزد. نه بيش و نه كم. اگر هم‌اين به قول نازلی يدالله (حسين درخشان) نبود، شايد من و شما الان وبلاگ نداشتيم و نديده بوديم. اما اگر يونس شكرخواه هم نبود فكر نمی‌كنم روزنامه‌نگاری كشور ما در حد يك دهم اين بود كه الان هست. شكرخواه شبانه‌روز بكوب كار می‌كند و شاگرد تربيت می‌كند و سطح كار حرفه‌ای روزنامه‌نگاری را در ايران بسيار بالا برده است. يك نگاه به وبلاگش بيندازيد تا ببينيد من هنوز يك درصد كارش را هم نتوانسته‌ام بگويم. اخلاق استاديش هم كه به جای خود. فكر نكنم شده باشد كسی، شناس يا ناشناس، برايش نامه بنويسد و چيزی بپرسد و حتا يك روز معطل پاسخ كامل و دقيق جوابش بماند. حالا يدالله گير داده كه چرا شكرخواه با فلانی نشسته و با فلانی هم.
آقا! دلش خواسته. مملكتی دارد از حاصل كارش بهره‌مند می‌شود. گيرم اصلا نشستن با فلان و بهمان جرم. ماده مخففه ندارد اين جرم؟ گاهی تنگ‌نظری بددردی است.

آی حضرت زيدآبادی كوتاه نمی‌آيی؟

من به كی قسم بخورم كه احمد زيدآبادی را دوست دارم و از ديدن اين نوشته‌های صدتايك‌غازش خون به دل می‌شوم؟ هم‌اين سرمقاله‌ی شرق را ببينيد. آقا زشت است. من دارم وبلاگ می‌نويسم، دائم تنم می‌لرزد كه مبادا اشتباه باشد حرفم. بعد او سرمقاله‌ی روزنامه می‌نويسد، از منظر يك متخصص، چهار تا حرف كلی می‌زند و بعد هم يك نتيجه‌ی عجيب و غلط می‌گيرد از هم‌آن حرف‌های كلی و بعضا نادرست. حيف نيست؟
كاش يك نفر اين پيغام من را به او برساند. كاش يكی هم‌اين چند كلمه را پرينت بگيرد و نشانش بدهد.

1/08/2006

يادم نيست كجا بود

ديروز يك جمله يادم آمده بود. از اين جمله‌های شيك و خوش‌رنگ كه خيلی قشنگ اند و معنای خاصی هم ندارند و از گفتنشان هم همه خوش‌خوشانشان می‌شود و به هيچ كس برنمی‌خورد. هر چه فكر كردم كجا خوانده‌امش يادم نيامد. شايد وقتی بچه بودم پشت دفتر يكی از هم‌كلاسی‌ها. يا بعدتر پشت مينی‌بوسی يا كاميونی چيزی. شايد هم هم‌اين روزها توی يك وبلاگ. گمانم وبلاگ‌ها جای خيلی چيزها را می‌گيرند. نه؟

برای چه شوفر می‌زند اين مزرحی؟

مزرحی است. يهودی شرقی، يهودی درجه‌ی دوم. هم از چهره‌اش پيدا است و هم از شوفر زدنش. عكس عجيبی است. نزديك بيمارستان هدثه دارد شوفر می‌زند. خبرگزاری‌ها در توضيح عكس نوشته‌اند شوفر می‌زند تا حال شارون بهتر شود. اما شوفر كه چون‌اين كاربردی ندارد. شوفر را برای خوف از يهوه می‌زنند، و اعلان مرگ و نيز بزرگ‌داشت روزهای خاص.
برای چه شوفر می‌زند؟

با تو كه نديده‌امت

يك وبلاگ زپرتی كه صاحبش خودش را هم بكشد بيش از ميانگين، پنجاه خواننده ندارد، ارزشش را داشت كه اين همه خودت را عذاب بدهی؟ بنشينی نرم‌افزار بنويسی، يا بگردی و پيدا كنی و دانلود كنی، يا رو بزنی از ديگران بگيری و چهار كلمه فحش را دست كم چند صد بار برای نظرگير وبلاگ من بفرستی؟ من را واداری از شب تا صبح بنشينم هرزنظر پاك كنم؟
عزيز جان هرزنظر را می‌شود پاك كرد. اگر نتوانستم هم در نظرگير را می‌بندم. باز اگر نشد در وبلاگ را می‌بندم. يك وبلاگ عاريتی كه بيش‌تر نيست. هست؟ نه خرجش كرده‌ام نه خرجم را می‌دهد.
اما تو با روزگارت چه خواهی كرد؟ شارون را دوست داری؟ دوست داشته باش. اين كم‌ترين حق تو است. اما بد نيست بدانی اين كه من و تو كسی را دوست بداريم به ديگران واجب نمی‌كند او را بپرستند. دو كلمه مطلب اگر اين قدر آشفته‌ات می‌كند، می‌شود با هم اين شيوه‌ها نويسنده‌اش را عاصی كرد تا برش دارد. اما با خود شارون چه می‌كنی؟ با زندگی‌نامه‌ای كه خودش نوشته است چه می‌كنی؟ با مقدمه‌ای كه بر كتاب چتربازان نوشته است چه می‌كنی؟ می‌توانی آن‌ها را هم پاك كنی؟
يك شب با يگان 101 كه او فرمان‌دهشان بود، به روستايی ريختند، با ششصد كيلو مواد منفجره تمام روستا را كه چهل و پنج خانه داشت مثل كف دست من و دل تو صاف كردند. شصت و نه نفر زن و مرد و بچه را با رگ‌بار گلوله كشتند. چون حدس می‌زدند قاتل يك مادر و دختر اسرائيلی اهل آن روستا باشد. پنجاه و سه سال گذشته است اما اين ماجرا را نمی‌توان از ذهن‌ها پاك كرد. ماجرايی كه خود شارون هم آن را با آب و تاب نوشته است.
با يگان دويست و دو و عمليات هارصيون چه می‌كنی؟ اين‌ها بر اساس نوشته‌های خود شارون است. حدس و گمان و اتهام دشمنانش نيست. رفته‌اند داخل مرزهای اردن. شش نفر را ربوده‌اند. در راه پنج نفرشان را يكی يكی با چاقو سلاخی كرده‌اند. تكه تكه ازشان كنده‌اند تا بميرند. بعد ششمی را رها كرده‌اند كه برود و برای ديگران تعريف كند. فقط به اين جرم كه عرب بوده‌اند. از اين هم بيش از پنجاه سال گذشته است.
از مرگ مشكوك زنش گالی چهل و سه سال گذشته است. چرا گالی در جاده‌ای هموار و خلوت و كم رفت و آمد چون‌آن تصادفی كرد؟ چند سال بعد پسر گالی را هم با گلوله كشتند. شارون می‌گويد گلعاد يك سال و نيمه او را با گلوله كشته است. باور كنيم؟ در اسرائيل طبيعی يا مرسوم است كه پسر يك سال و نيمه‌ی زن دوم بزند برادرش را كه تنها فرزند زن اول است با گلوله بكشد؟
گيرم من را ذله كردی و در وبلاگم را تخته كردم. با پرونده‌ی صبرا و شتيلا چه می‌كنی؟ گيرم دادگاه بلژيك با او پدركشتگی دارد. كه هر آدم منصفی می‌داند كه ندارد. با كميسيون تحقيق كنست چه می‌كنی؟ می‌دانی آخرين دفاع شارون در برابر كميسيون تحقيق چه بود؟ چنين جنايت بزرگی را حتا انكار هم نكرد. فقط رو كرد به پرز و گفت من هم‌آن راهی را ادامه داده‌ام كه تو آغاز كردی. مگر در تل زعتر تو هم‌اين كاری را نكردی كه من در صبرا و شتيلا كردم؟
گيرم من را خفه كردی. كتاب موشه شارت را چه می‌كنی؟ نكنه اوهم از نظر تو يك مسلمان دور از انسانيت است؟ نكند به او هم می‌گويی حزب‌اللهی كثافت؟ شارت مسلمان نيست، يهودی است. حزب‌اللهی نيست، صيونيست است. وبلاگ‌نويس هم نيست، اولين وزير خارجه و دومين نخست وزير اسرائيل است.
يادداشت‌های روزانه‌اش را پسرش در تل‌آويو چاپ كرد. بعد ليويا روقح دختر ايسرال روقح، وزير كشور كابينه‌ی شارت به انگليسی ترجمه‌شان كرد. البته خيلی زود جسد ليويا را در اتاقش هتلی در رم يافتند اما كتاب هست و از ميان نمی‌رود. كتاب را و فكر را و دانسته را نمی‌توان ترور كرد.از اين سابقه‌ها بسيار است. من و تو هم سابقه‌ی خودمان را داريم. هيچ كدامش محو نمی‌شود. وقتی بميريم مردم سابقه‌مان را مرور می‌كنند. خوب يا بد هم‌آن را می‌بينند كه بوده‌ايم.

1/07/2006

اين بی‌بی‌سی و آن بی‌بی‌سی‌

من نمی‌دانم بی‌بی‌سی فارسی چه نسبتی با بی‌بی‌سی اصلی و نيز با بعضی آدم‌های محترمی كه تويش كار می‌كنند دارد. اما مطمئن ام مقام دوم را در مسابقه‌‌ی «خبررسانی در عرصه‌ی زبان فارسی و با شيوه‌ی در پيت» به دست خواهد آورد. طبيعتا مقام اول مال وبلاگ مادربزرگ من است كه هنوز افتتاح نشده است.
اين خبرش را ببينيد كه شاه‌كار است. اول خبر می‌فرمايد:
«وزير کشور ايران که در پايان جلسه هيات دولت در استان قم به سوالات خبرنگاران پاسخ می داد اعلام کرده است که "ربايندگان ‪ ۹مرزبان ايرانی در شرق کشور از گروه‌ های تحت تاثير تفکر طالبانيسم هستند". وی که شواهدی بر تاييد اين ادعای خود ارائه نکرده است در عين حال آمريکا را نيز متهم کرده که در اين ماجرا نقش دارد.»
البته در اين كه وزير محترم كشور بسی بی‌نظير است شكی نيست. اما حالا كمی هم صبر كنيد. ادامه‌ی خبر را بخوانيد. تا برسيد به اين‌جا كه می‌فرمايد «اين فيلم را گروهی مسلح که خود را جندالله (ارتش خداوند) می خواند، در اختيار تلويزيون العربيه قرار داده و مسئوليت گروگانگيری نه سرباز ايرانی را به عهده گرفته است.»
حالا يك آزمون هوش ساده. گروهی را تصور كنيد كه در مرزهای شرقی ايران فعاليت می‌كنند. اسمشان جندالله است. با جمهوری اسلامی مشكل دارند و سربازانش را گروگان می‌گيرند. با تلويزيون العربيه روابطی در حدود خر بزن و سگ برقص دارند. اين‌ها چه گروهی هستند؟
حق با شما است. جواب درست اين است «با سلام و درود به غيورمردان عرصه‌ی خبر در بی‌بی‌سی فارسی، با توجه به دو حرف اول نام اين گروه واضح و مبرهن است كه اين گروه از طرف‌داران بانو جنيفر لوپز بوده و به جهت اين كه هم از طالبان در امان باشند و هم از جمهوری اسلامی، در مرزهای شرقی ايران مستقر و زير نام جندالله مخفی شده‌اند. در اين‌جا فرصت را جهت عرض تشكر مجدد از خبرنويسان مسئول و متعهد بی‌بی‌سی فارسی غنيمت شمرده از خداوند منان برايشان توفيق روزافزون مسئلت دارم.»
نگفتم گير می‌دهند به ايران؟ بقرماييد اين هم نمونه‌اش: + و + . حالا بايد منتظر بعد از اين اش باشيم.
رحيم قاسميان عزيز لطف كرده و نشانی اين مطلب را برايم فرستاده با اين اشاره كه تحليل چند روز پيش من هم شبيه اين تحليل بوده است. اگر عضو نيستيد عضو شويد. خرجی ندارد و كلی هم فايده دارد. اين را هم ببينيد. شايد بد نباشد.
اگر اشتباه نكنم، اين اولين بار است كه در هم‌شهری نوشته‌ای از من را چاپ می‌كنند. نمی‌دانم باز هم چون‌اين شود يا نه. ويراستار محترم حالی داده و علاوه بر اين كه نام كوچكم را با دو واو نوشته است، يك خطای مضحك در متن پديد آورده است. ازش ممنون ام.
پ‌ن1: عليرضا جان اشتباه استاد چندان هم مهم نيست. من گفته بودم «مجلس اسراييل، كنست،» و استاد به هوای اين كه مجلس اسرائيل جايی است و كنست جايی ديگر، كرده استش «مجلس اسراييل و كنست».
پ‌ن2: اشتباه ديگری هم هست. «شده» را از «ساخته شده بود» حذف كرده است. نوش جانم. آن همه «شده» از متن بچه‌های بی‌زبان مردم حذف كردم، اين هم يك سوزن به خودم. هر چند من بعد از حذف جايش را صاف می‌كردم. رهايش نمی‌كردم.

1/06/2006

اين داستان عكس با شارون هم دارد خنده‌دارتر از آن می‌شود كه بود. به همان عكس دقت كنيد تا ببينيد اولا كسی كه توی عكس جليقه پوشيده فقط شبيه شارون است اما چهره‌اش كاملا با شارون فرق می‌كند. و از آن مهم‌تر سن و سال و قيافه‌اش. آن آقا هم كه بايد نقش من را بازی كند شماره‌ی عينكش چند نمره بيش‌تر از من است و چيزی هم از چهره‌اش پيدا نيست. می‌تواند شكل شما يا هر كس ديگر باشد. من اين عكس را از سايت يك نفر يهودی روس كه چند سال در اسرائيل درس می‌خوانده برداشته‌ام و تاريخ و جای عكس هم نشان می‌دهد كه ربطی به من ندارد.
روز خداحافظی چند نفر از دوستان از وبلاگ‌نويسی بود. روز تلخی بود. گفتم با گذاشتن اين عكس مزه‌ای بريزم و تلخی را كم كنم.
به هر حال برای اطمينان خاطر دوستان كه كامنت گذاشتند و متاسف ام كه مجبور شدم آن را كه پر از فحش بود حذف كنم می‌گويم من هيچ وقت به فلسطين يا اسرائيل نرفته‌ام. درباره‌ی عبری هم بايد بگويم متاسفانه عبری بلد نيستم، اما تشخيص دادن حروف و نيز خواندن يك تيتر دو كلمه‌ای با ياری لغت‌نامه‌هايی كه روی اينترنت فراوان اند كار سختی نيست. حتا برای من كه دوست دارم در حوزه‌ی خاورميانه روزنامه‌نگاری كنم، شايد لازم باشد.
هم‌آن دوستی كه در كامنتش از اين چيزها پرسيده بود، در مورد دشمنی اسرائيل با ايران هم پرسيده بود. اول، اين ديدگاه شخصی من است. ممكن است كسانی كه در روابط ايران و اسرائيل متخصص هم هستند ديدگاه من را تاييد نكنند.
دوم اين كه به اين نكته‌ها توجه كنيد:
ايران كشوری است با هفتاد ميليون جمعيت (در سال 1357 با 37 ميليون جمعيت) با اكثريت مسلمان، 1648159 كيلومتر مربع وسعت، تنوع قومی و جغرافيايی، اثر عمده در بازار نفت، دست‌رسی به دو مسير آبی بسته و باز در دو سوی كشور و موقعيت ژئوپليتيك در خليج فارس و تنگه‌ی هرمز كه در ميان همسايگانش نيز موقعيتی بی‌نظير دارد.
در برابر اسرائيل در ميان كشورهای عربی محصور است. در ميان مرزهايش (چه مرزهايی كه سازمان ملل پذيرفته است و چه مرزهايی كه در عمل دارد) فلسطينی‌های زيادی زندگی می‌كنند كه دشمنيشان با اسرائيل آشكار است. سيصد كلاهك اتمی دارد و هيچ رابطه‌ی گسترده يا قابل اعتنايی با هيچ كشور مسلمان‌نشينی ندارد.
از نظر اسرائيل ايران حتا اگر متحد بالفعل اسرائيل نيز باشد (كه در زمان پهلوی نيز چون‌اين نبود و ايران تنها با اسرائيل روابط حسته داشت. از روابط حسنه تا اتحاد راه بلندی است) يقينا دشمن بالقوه‌ای برای اسرائيل نيز خواهد بود. برای اسرائيلی كه موجوديتش و استمرار حضورش يك‌سره بر جنگ و خشونت بنا شده است.
نگاهی به حساسيت‌های گزارش‌های ساواك به حضور ماموران اسرائيلی در ايران نشان می‌دهد كه حتا ماموران ساواك نيز به اين استادان خود مظنون بوده‌اند. می‌توان حدس زد اين ظن تنها ظنی خاله‌زنكی نبوده و معنايی بيش‌تر داشته است. سفر پنهانی آريل شارون در همان سال‌ها به تهران از نگاه من تا حدی ارزيابی حريف بوده است و نه مثلا يك چاق سلامتی ساده با چهار نفر بازاری يهودی در تهران.
در عين حال تاكيد می‌كنم اين نظر من است. دليلی ندارد ديگران نظر من را بپذيرند يا بر سر آن با من بحث كنند. بحث را بيش از اين ادامه نخواهم داد چون اين روزها دل‌مشغولی من اين حرف ها نيست. من دوست دارم بدانم اسرائيل چه خواهد شد. از دوستانی كه نظر دادند (چه مودب و چه بی‌ادب) ممنون ام. آن كه فحش نوشته بود اگر لطف كند و تميزتر بنويسد نظرش را حذف نخواهم كرد.

1/05/2006

از هر دو سر ضرر

منابع عربی خبر از مرگ شارون می‌دهند و منابع انگليسی زبان اسرائيلی را نمی‌شود ديد. هجوم مخاطبان زياد است. تيتر اول هاارص عبری اين است «معجزه لازم است.»
اگر هم نمرده باشد، ديگر بعيد است تكانی بخورد. دو بار عملش كرده‌اند و باز حالش شديدا وخيم است. به هر حال اگر دقت كنيد شارون در تمام عمر سياسيش خطر بزرگی برای ايران - با هر نظامی - بوده است و الان مردنش هم باز برای ما دردسرساز است.

شارون، 39 سال پيش، صحرای نقب

خون‌بار و جاودانه

آريل شارون خون‌ريزی درون جمجمه و سكته‌ی مغزی شديدی كرده است و برده‌اندش به بيمارستان هدثّه (اين اسم زنانه‌ی عبری ربطی به حادثه ندارد) تا ببينند برايش چه كار می‌توانند كنند. مرگ يا از كار افتادن شارون تاثير شديدی در آرايش سياسی اسرائيل خواهد گذاشت. شارون در طول زندگيش هميشه توانسته است با چرخش به موقع در مواضع سياسی ايدئولوژيكش قدرت را برای خودش حفظ كند. اين بار هم با تشكيل حزب قديمه (به معنای متقدم و پيش‌رو و نه كاديما يا كديما) توانست در برابر بحرانی كه از يك سو پيروزی عمير پرض در حزب كارگر و از سوی ديگر تخليه‌ی غزه در ليكود پديد آورده بود بايستد و از آن مهم‌تر در نظرسنجی‌ها با يك حزب تازه تاسيس بيش‌ترين آرا را بگيرد. اين پيروزی آن قدر شديد بود كه در روزهای اول تشكيل قديمه ليكود حتا از حزب شاس هم كه يك حزب پرت از همه‌جا است عقب مانده بود و عمير پرض هم با فاصله‌ی زيادی دنبال شارون می‌دويد.
بعد ليكودی‌ها توانستند با قطبی كردن فضا و دامن زدن به بحث دشمن خارجی كمی رای پرض را بشكنند و از آن وضع فلاكت‌بار نجات پيدا كنند. اما خروج شمعون پرز از حزب كارگر و شائول مفاز از حزب ليكود و پيوستنشان به قديمه برگ برنده‌ی بعدی‌ای بود كه شارون رو كرد و باز با اختلاف چشم‌گير پيش‌رو ماند.
اختلاف‌های درون قديمه و نيز پرونده‌ی اختلاس سنگين عمری شارون (پسر بزرگ شارون و عضو كنست) نيز ضربه‌های بعدی بودند كه شارون آن‌ها را هم خيلی خوب دفع كرد. اقتدار او در قديمه قابل بحث و خدشه نبود و عمری نيز با استعفای داوطلبانه‌اش و پذيرفتن بعضی از اتهام‌ها در دادگاه توانست كار را سريع پايان داده و جلوی استفاده‌ی تبليغاتی رقبا را بگيرد.
حالا اما انگار طبيعت روی دست همه بلند شده و حتا شارون را هم ضربه‌ی فنی كرده است. دو هفته‌ی پيش كه اولين سكته از راه رسيد كسی اين اخطار را چندان جدی نگرفت. گفتند يك لخته‌ی خونی مشكل كوچكی ايجاد كرده بود كه مشكل رفع شد و لخته را نيز با دارو باز خواهند كرد. بعد هم گفتند بنا است دستگاهی در رگ‌های شارون بگذارند كه لخته‌های احتمالی را برطرف كند. حتا صحبت مفصلی بر سر اين درگرفت كه اين دستگاه را با بی‌هوشی بكارند يا با بی‌حسی موضعی. اگر شارون می‌پذيرفت كه بی‌هوشش كنند، بايد برای خودش در زمان بی‌هوشی جانشين قانونی معرفی می‌كرد. هنوز بر سر بی‌هوشی و بی‌حسی دعوا بود اما شارون تصميم گرفته بود ايهود المرت را معرفی كند كه خون‌ريزی مغزی و فلج ناحيه‌ی پا امانش نداد و كارش را به بيمارستان كشيد.
بعد از شارون چه خواهد شد؟
بعد از شارون تشتت در فضای سياسی داخل اسرائيل بيش‌تر می‌شود. فضا قطبی‌تر می‌شود. دو قطب اصلی حول كسانی مثل عمير پرض از چپ و موشه فيگلين از راست تشكيل می‌شود. ايده‌های شديدا سوسياليستی و تا حدی عوام‌فريبانه‌ی پرض در اسرائيل نمی‌تواند جای چندانی بيابد. فيگلين هم چندان قوی نيست كه بتواند خود محور گرايش راست شود، اما می‌تواند با ايده‌های افراطيش كاری كند كه جناح راستی‌ها (از نتانياهو در ليكود گرفته تا مفاز در قديمه) به سمت ايده‌های افراطی بچرخند. طليعه‌ی اين چرخش در سخنان همين ديروز مفاز هم كاملا پيدا بود. مفاز از اتحادی ميان حزب‌الله و القاعده عليه اسرائيل قصه‌های بی‌سر و تهی ساخته و گفته بود كه نهايتا ايران و بن‌لادن را بر سر يك سفره (حمله‌ی نظامی متحد به اسرائيل) می‌نشاند.
در چنين فضايی احتمال رای آوردن پرز (سياست‌مدار هميشه بدشانس اسرائيل) و ديگر چهره‌های ميانه‌رو شديدا پايين می‌آيد و نهايتا نخست‌وزير كسی مانند بنيامين نتانياهو يا در بهترين حالت شائول مفاز خواهد بود. اما نه نتانياهو و مفاز معمول، بل كه نتانياهو و مفازی كه برای رای آوردن ناچار بارها از حمله به تاسيسات اتمی ايران و مزخرفاتی از اين دست سخن گفته‌اند و اسرائيلی‌ها را در چنين مواردی طلب‌كار خودشان می‌دانند.وقتی عنوان فرعی كتاب «آريل شارون» نوشته‌ی دوست عزيزم حسين وهابيان را «جاودانگی خون‌بار» می‌گذاشتم، حتا به خواب شب هم نمی‌ديدم اين عنوان در اين روزها برايم اين قدر بامعنا شود.

1/02/2006

خاطره‌های صفحه‌ی پنج (1)

حدود صد روز صفحه‌ی پنج روزنامه‌ی هم‌شهری (صفحه‌ی دانش و فن‌آوری) را تيمی جوان و دوست‌داشتنی درمی‌آورد كه من هم كنارشان بودم و از كار كردن با آن‌ها كلی لذت می‌بردم. البته حالا ديگر مدتی است كه آن گروه مستقيم با روزنامه كار می‌كند و من ديگر در ميان نيستم. دوستشان داشتم و دارم و اگر بخواهم از چيزهای دوست‌داشتنی هر كدامشان بگويم، حرف برای گفتن دارم. اما الان دنبال گفتن اين چيزها نيستم. الان بيش‌تر ياد سه خاطره‌ی تكان‌دهنده‌ی اين روزها هستم؛ دو خبردرباره‌ی روش‌های جديد مداوای سرطان و يكی درباره‌ی خبر بانوی جوان نابغه‌ی ايرانی.اول خبر دوم را برايتان می‌گويم. قصه ساده است. درباره‌ی يك روش جديد درمان سرطان خبری خوانده بوديم و در روزنامه نوشته بوديم. در آزمايشگاهی در انگليس، نوعی ويروس را به جنگ سلول‌های سرطانی می‌فرستادند. خانمی تلفن زده بود و شماره به شماره، بالاخره ما را يافته بود. می‌گفت يك بچه‌ی ده ساله می‌شناسد كه تومور مغزی دارد و پزشك گفته است شش ماه بيش‌تر نخواهد ماند. گفت شايد اين روش بچه را نجات دهد. گفتمش معمولا اين روش‌ها آزمايشی اند و تا به جايی برسند مدت‌ها طول خواهد كشيد. شش ماه فرصت كمی است. گفت می‌دانم. می‌خواهم پيش‌نهاد كنم از او برای آزمايش‌هاشان استفاده كنند. اگر ماند كه ماند. اگر هم رفت، رفتنش بی‌معنا نيست. يا چيزی شبيه اين. گشتم و نام و نشان دقيق آن تيم و آزمايشگاهشان را يافتم و دادمش. چه بگويم؟ اميد به زندگی چيز عجيب و شريفی است.