وقتی مترجم مرجع ضمير را گم میكند
بحث زبان و قدرت را ديگران پيش از ما بيش از ما پيش بردهاند؛ اين درست. اما هر چه هر كه هر وقت هر جا گفت میشود اينجا و الان معتبر باشد؟ آقايی وقتی در كولژ دو فرانس دربارهی زبان و قدرت حرفها زده است. يكيش گمان كنم اين كه زبان ديكتاتور است. اما اين حرف در تهران 1384 و در وبلاگ من چه اندازه درست است؟ اين كه او گفته است معتبرش میكند؛ يا مصداق داشتن و نداشتنش؟
بله. نظام، هنجار، هنجارمندی، اتيك، همه خبر از قدرت میدهند. يقينا ادب هم از هماين گروه است. اما تنيدگی زبان و قدرت تنها در ناحيهی ادب و بیادبی است؟ و چرا هيچ كس جواب نمیدهد كه اگر بر خود و ديگران واجب بدانی كه بیادبی را جای ادب و گاف و ها را جای قاذوره و كاف و واو و نون را جای ماتحت بنشانيد، مشكل حل است؟ اين خود آفريدن هنجاری جديد و اتيكی جديد نيست؟ اگر برای كسی نوشتن مافیالضمير مستراح تابو است برای تو هم كه مودب بودن تابو است. چه فرقی ميان اين نظام با آن نظام است؟
طوری ديگر بگويم. در حوزهی وبلاگنويسی كسی به كسی نمیگويد بد مینويسی چون سلام نمیكنی يا چون مخاطبت را با ضمير جمع نمیخوانی يا چون پيش از اسم آدمها آقا و خانم و جناب و حضرت و مستطاب نمینويسی. اما اين تا چه حد از تنيدگی زبان وبلاگها و قدرت كاسته است؟
چرا آدمهايی اين قدر دانشمند و متنخوانده، اينقدر سادهدل اند كه هنجارهايی بسيار زيرينتر از واژگان و قالبهای زبانی را نمیبينند؟ قبول. قبول. شما قهرمانان هر چه اقتدار كه در زبان بود شستيد و دور ريختيد الا محدودهی ناف و زانو كه آن هم زودا كه براندازيد. وقتی چوناين كنيد زبان از قدرت باز میشود؟ يا حتا بازتر از پيش میشود؟ چرا قصه میگوييد؟ بیربط نيست كه مهدی خلجی میگويد «از نگاهِ من هنر و ادبيات مقامی والاتر از فلسفه و همه شاخههای علمی مفهومساز دارند.» اما دليلی را كه آورده است نمیپذيرم. او میگويد اين اقتضای مدرن بودن است. مگر من و مهدی و ديگران عبدالمدرنيته هستيم؟ مدرنيته مفهومی است آدمساخته. ساختهايمش تا با ما سازگار باشد. هر جا كه نبود، مدرنيته راه خودش را برود، ما راه آدم را خواهيم رفت. در اين شك ندارم و نخواهم داشت.
ماجرای مهدی اين نيست كه ادبيات به درد نفی میخورد و مدرن است، اما مفهوم نه. او خود نمونهای زنده از مدرن بودن مفهومی و مفهومسازانه است. مشكل بنبست است. مشكل اين است كه او هر گاه مفهوم بنا میكند ذهنيت قاضيش كم و بيش بر شانهی او و مفهومهايش سوار میشود و باز او را به هنجار ساختن وامیدارد. ذهنيتی كه از خلال زبان بر او سوار میشود اما نه فقط از خلال واژگان زبان. او از هنجار ساختن به دامان ادبيات میگريزد. منظورم از ادبيات همآن تقلب در زبان است كه يكی از هماين استادان دگرزبان گفته است. منظورم نيز همآن هنجارزدايی و هنجارافزايی است كه آن ديگريشان در توضيح مكانيزم اين تقلب گفته است. اما ادبيات نيز راهی نخواهد گشود اگر گريز از مفهوم را و نامفهوم و گنگ شخوليدن را هنجار كند.
آنچه مشكل را به اينجا میكشاند اين است كه دوستان نازنين ما از مصداق عينی و واقعی به نظريه نمیرسند. نظريه را ترجمه میكنند و پی مرجع ضميرها میگردند. وقتی مرجعی در حد فربهی ضمير متن اصلی نيابند میكوشند با داد و فرياد مرجع لاغرميان اينجايی را فربه كنند تا بتوانند بعدتر به آن بتازند. حرفی نيست. كيشوتوار تاختن رسم اين سوی زمين است هنوز. اما از استادانتان و متنهاشان بپرسيد، پیوند زبان و قدرت تنها در واژگان است؟ و واژگان نجاتبخش تنها به مستراح رفتن و سپوختن مربوط اند؟
گاه اين ميان حرفهای عوامانه – بیپايه و بیمايه و خررنگكن – هم میبينم. میگويد اخلاق خوب است، اما نه اخلاقی كه مثل وضو به يك گوز بند باشد. عزيز جان. جان عزيز من و تو به دو گرم گرد بیمزه كه ناغافل ببندند به نافمان از ميان میرود. گلولهای سربی به اندازهی نخود، كاسهی ريغ رحمت را دستمان میدهد. اين از قدرمان میكاهد؟ از قدر تو اگر میخواهی بكاهد. باقی آدمها قدرشان را حراج نمیكنند.نهايت آنچه میرود جنگ هنجارگرا و هنجارزدا نيست. جنگ هنجارگرای كلاسيك و هنجارگرای مدرن ترجمهای شايد باشد.
بله. نظام، هنجار، هنجارمندی، اتيك، همه خبر از قدرت میدهند. يقينا ادب هم از هماين گروه است. اما تنيدگی زبان و قدرت تنها در ناحيهی ادب و بیادبی است؟ و چرا هيچ كس جواب نمیدهد كه اگر بر خود و ديگران واجب بدانی كه بیادبی را جای ادب و گاف و ها را جای قاذوره و كاف و واو و نون را جای ماتحت بنشانيد، مشكل حل است؟ اين خود آفريدن هنجاری جديد و اتيكی جديد نيست؟ اگر برای كسی نوشتن مافیالضمير مستراح تابو است برای تو هم كه مودب بودن تابو است. چه فرقی ميان اين نظام با آن نظام است؟
طوری ديگر بگويم. در حوزهی وبلاگنويسی كسی به كسی نمیگويد بد مینويسی چون سلام نمیكنی يا چون مخاطبت را با ضمير جمع نمیخوانی يا چون پيش از اسم آدمها آقا و خانم و جناب و حضرت و مستطاب نمینويسی. اما اين تا چه حد از تنيدگی زبان وبلاگها و قدرت كاسته است؟
چرا آدمهايی اين قدر دانشمند و متنخوانده، اينقدر سادهدل اند كه هنجارهايی بسيار زيرينتر از واژگان و قالبهای زبانی را نمیبينند؟ قبول. قبول. شما قهرمانان هر چه اقتدار كه در زبان بود شستيد و دور ريختيد الا محدودهی ناف و زانو كه آن هم زودا كه براندازيد. وقتی چوناين كنيد زبان از قدرت باز میشود؟ يا حتا بازتر از پيش میشود؟ چرا قصه میگوييد؟ بیربط نيست كه مهدی خلجی میگويد «از نگاهِ من هنر و ادبيات مقامی والاتر از فلسفه و همه شاخههای علمی مفهومساز دارند.» اما دليلی را كه آورده است نمیپذيرم. او میگويد اين اقتضای مدرن بودن است. مگر من و مهدی و ديگران عبدالمدرنيته هستيم؟ مدرنيته مفهومی است آدمساخته. ساختهايمش تا با ما سازگار باشد. هر جا كه نبود، مدرنيته راه خودش را برود، ما راه آدم را خواهيم رفت. در اين شك ندارم و نخواهم داشت.
ماجرای مهدی اين نيست كه ادبيات به درد نفی میخورد و مدرن است، اما مفهوم نه. او خود نمونهای زنده از مدرن بودن مفهومی و مفهومسازانه است. مشكل بنبست است. مشكل اين است كه او هر گاه مفهوم بنا میكند ذهنيت قاضيش كم و بيش بر شانهی او و مفهومهايش سوار میشود و باز او را به هنجار ساختن وامیدارد. ذهنيتی كه از خلال زبان بر او سوار میشود اما نه فقط از خلال واژگان زبان. او از هنجار ساختن به دامان ادبيات میگريزد. منظورم از ادبيات همآن تقلب در زبان است كه يكی از هماين استادان دگرزبان گفته است. منظورم نيز همآن هنجارزدايی و هنجارافزايی است كه آن ديگريشان در توضيح مكانيزم اين تقلب گفته است. اما ادبيات نيز راهی نخواهد گشود اگر گريز از مفهوم را و نامفهوم و گنگ شخوليدن را هنجار كند.
آنچه مشكل را به اينجا میكشاند اين است كه دوستان نازنين ما از مصداق عينی و واقعی به نظريه نمیرسند. نظريه را ترجمه میكنند و پی مرجع ضميرها میگردند. وقتی مرجعی در حد فربهی ضمير متن اصلی نيابند میكوشند با داد و فرياد مرجع لاغرميان اينجايی را فربه كنند تا بتوانند بعدتر به آن بتازند. حرفی نيست. كيشوتوار تاختن رسم اين سوی زمين است هنوز. اما از استادانتان و متنهاشان بپرسيد، پیوند زبان و قدرت تنها در واژگان است؟ و واژگان نجاتبخش تنها به مستراح رفتن و سپوختن مربوط اند؟
گاه اين ميان حرفهای عوامانه – بیپايه و بیمايه و خررنگكن – هم میبينم. میگويد اخلاق خوب است، اما نه اخلاقی كه مثل وضو به يك گوز بند باشد. عزيز جان. جان عزيز من و تو به دو گرم گرد بیمزه كه ناغافل ببندند به نافمان از ميان میرود. گلولهای سربی به اندازهی نخود، كاسهی ريغ رحمت را دستمان میدهد. اين از قدرمان میكاهد؟ از قدر تو اگر میخواهی بكاهد. باقی آدمها قدرشان را حراج نمیكنند.نهايت آنچه میرود جنگ هنجارگرا و هنجارزدا نيست. جنگ هنجارگرای كلاسيك و هنجارگرای مدرن ترجمهای شايد باشد.
<< Home