دماغ گنده میكشم برای دخترخاله
درگيری درخشان با ديگران بر سر فحش نيست. هر چند درخشان فحش میدهد و به كسانی كه از شكرخواه دفاع كردهاند، معادل چالهميدانی دستمال به دست را میگويد. و هر چند كه كسانی هم پيدا میشوند كه فحشش بدهند. درگيری مهدی و نازلی نيز بر سر زبان است نه فحش. ممكن است هر يك زبان آن ديگری را نفهمد و فكر كند كه او دارد فحشش میدهد، اما من كه از بيرون نگاه میكنم چوناين چيزی نمیبينم و اميدوار ام با تلاش و انصاف و مدارای بيشتر بفهمند كه آن ديگری – هر چند موافق نباشد و سرسختانه مخالف باشد – فحش نمیدهد.
من دربارهی كار كسی حرف میزنم كه در وبلاگش يا در نظرگير وبلاگ ديگران، با نام يا بینام، فحش مینويسد و چيز ديگری نمیگويد.
نمیدانم كسی، جز آن دو نفر كه نظر نوشتند، حوصله كرد كه اين نوشته را بخواند يا نه. قبول دارم كه طولانی بود و كمی هم ناهموار. اما شايد ايدههای اصليش قابل اعتنا بودند. مثلا ايدهی زبان كروكی عالم خارج است. كسی كه به ديگران فحش میدهد، بی اين كه واقعا فكر كند جملهاش گزارش درستی از احوال طرف است، چه میكند؟ كسی كه به ديگری میگويد تولهسگ، گوساله، پتياره، حرامزاده، قواد يا چيزهايی شبيه اين، چه میكند؟ به گمان من دارد در كروكی عالم دست میبرد. اين دست بردن بيش از هر چيز ناشی از ناتوانی و نااميدی و شايد خشم است. چيزی او را میآزارد و نمیتواند تغييرش دهد، سعی میكند در توصيف زبانی آن چيز دست ببرد. ديدهايد بچهها برای عكس كسانی كه دوستشان ندارند، ريش و سبيل و خال و دماغ گنده میكشند؟ فحش – در خيابان، در وبلاگ، در نظرگير وبلاگ ديگران، با نام خود، با نام مستعار – به هر حال، چيزی از اين جنس است.
اگر كسی به من فحش میدهد و زنجيری نيست – و گاهی حتا وقتی زنجيری هم هست – از من آزرده است و از عوض كردن آنچه آزارش میدهد و نيز از تحملش ناتوان.
من میتوانم احمقانه رفتار كنم، پتهی ناتوانيش را بر آب بريزم و پيش همه رسوايش كنم و شاد باشم كه رسوا شد. اما اين حماقت است. نفرت از آن دسته چيزها است كه هر چند سخت زبانی و انتزاعی است، نتايجی عينی دارد. و ناديده گرفتن اين نتايج عينی، گاه آثار و عواقبی عينیتر دارد. راه ديگر اين است كه بگذاری او تا چندی، تنها نفرتش را فرياد كند. شايد بعد ازآن همه فرياد، راهی هم برای گفتن و شنودن باز شود. البته فقط شايد.
میدانم كه گاه مدارا خود برهمزننده است. او را كه از سر درد فرياد میزده تبديل میكند به آدمی هميشه طلبكار و بی چاك دهان. اما با اين بهانه نبايد راه هر مدارايی را بست و نبايد دردمندان و آزردگان را با شامورتیبازها و عربدهكشها و باجگيرها يكی كرد.
اينها همه را گفتم، چون گمان نمیكنم عاقلانه و جوانمردانه باشد كه به آن كه فحش میدهد بگوييم فحاش و بیادب و هرزه و بيمار، و دامان خود را بالا بگيريم و وانمود كنيم از جنس ديگری هستيم. تمام ما از جنس انسان ايم. همآن حيوان ناطق ارسطو.
من دربارهی كار كسی حرف میزنم كه در وبلاگش يا در نظرگير وبلاگ ديگران، با نام يا بینام، فحش مینويسد و چيز ديگری نمیگويد.
نمیدانم كسی، جز آن دو نفر كه نظر نوشتند، حوصله كرد كه اين نوشته را بخواند يا نه. قبول دارم كه طولانی بود و كمی هم ناهموار. اما شايد ايدههای اصليش قابل اعتنا بودند. مثلا ايدهی زبان كروكی عالم خارج است. كسی كه به ديگران فحش میدهد، بی اين كه واقعا فكر كند جملهاش گزارش درستی از احوال طرف است، چه میكند؟ كسی كه به ديگری میگويد تولهسگ، گوساله، پتياره، حرامزاده، قواد يا چيزهايی شبيه اين، چه میكند؟ به گمان من دارد در كروكی عالم دست میبرد. اين دست بردن بيش از هر چيز ناشی از ناتوانی و نااميدی و شايد خشم است. چيزی او را میآزارد و نمیتواند تغييرش دهد، سعی میكند در توصيف زبانی آن چيز دست ببرد. ديدهايد بچهها برای عكس كسانی كه دوستشان ندارند، ريش و سبيل و خال و دماغ گنده میكشند؟ فحش – در خيابان، در وبلاگ، در نظرگير وبلاگ ديگران، با نام خود، با نام مستعار – به هر حال، چيزی از اين جنس است.
اگر كسی به من فحش میدهد و زنجيری نيست – و گاهی حتا وقتی زنجيری هم هست – از من آزرده است و از عوض كردن آنچه آزارش میدهد و نيز از تحملش ناتوان.
من میتوانم احمقانه رفتار كنم، پتهی ناتوانيش را بر آب بريزم و پيش همه رسوايش كنم و شاد باشم كه رسوا شد. اما اين حماقت است. نفرت از آن دسته چيزها است كه هر چند سخت زبانی و انتزاعی است، نتايجی عينی دارد. و ناديده گرفتن اين نتايج عينی، گاه آثار و عواقبی عينیتر دارد. راه ديگر اين است كه بگذاری او تا چندی، تنها نفرتش را فرياد كند. شايد بعد ازآن همه فرياد، راهی هم برای گفتن و شنودن باز شود. البته فقط شايد.
میدانم كه گاه مدارا خود برهمزننده است. او را كه از سر درد فرياد میزده تبديل میكند به آدمی هميشه طلبكار و بی چاك دهان. اما با اين بهانه نبايد راه هر مدارايی را بست و نبايد دردمندان و آزردگان را با شامورتیبازها و عربدهكشها و باجگيرها يكی كرد.
اينها همه را گفتم، چون گمان نمیكنم عاقلانه و جوانمردانه باشد كه به آن كه فحش میدهد بگوييم فحاش و بیادب و هرزه و بيمار، و دامان خود را بالا بگيريم و وانمود كنيم از جنس ديگری هستيم. تمام ما از جنس انسان ايم. همآن حيوان ناطق ارسطو.
O
نكتهی بیربط: بخت اگر يار شود، به توضيح فرق زبانی انسان و حيوان هم خواهم پرداخت. يادم نرفته است.
<< Home