اسرائيل و روشن كردن موضع من
يك نفر پرسيده «چرا اين قدر به اسرائيل گير مىدهى؟»
گير؟ من به مسائل اسرائيل علاقه دارم. اسمش را بگذاريد كنجكاوى روزنامهنگارانهى آماتور. اين گير دادن است؟
پرسيده چرا از ايران نمىنويسى؟ چه بنويسم؟ ايران را كه همه مىبينيد و از وضعش خبر داريد. براى آنها هم كه نيستند و نمىبينند و خبر ندارند، اين همه مجراى رسمى و غير رسمى و موافق و مخالف و اين طرفى و آن طرفى هست كه مىنويسد. در چوناين فضايى گمان نكنم نوشتن من به درد كسى بخورد. الا اين كه من را ياد آن كاريكاتور هفتهنامهى طنز بهلول مىاندازد.
چند صباحى بعد از انقلاب، مجلهاى منتشر مىكردند به نام بهلول. يك مجلهى طنز. آن زمان بحثهاى سياسى ميان گروهها كه چند صدتايى بودند مد بود. و يكى از جملههايى كه در اين بحثها مىگفتند و طرف را آچمز مىكردند اين بود كه «شما اول موضعت را دربارهى فلان موضوع روشن كن.»
بهلول يك كاريكاتور كشيده بود كه يك نفر آدم سبيل از بناگوش دررفتهى كلهتراشيده (به قول رايج آن روزها چماقدار) يك پيت نفت و يك مشعل روشن دستش گرفته و دارد مىرود جايى. كاراكتر مجله كه پيرمردى ريش و سبيل و مو سفيد و خندان بود به نام بهلول (چيزى شبيه شاغلام گلآقا) مىپرسيد كجا مىروى؟ و طرف در جواب مىگفت مىروم موضع فلان روزنامه را روشن كنم.
اگر موضوع موضع من و روشن كردنش است. باور كن مدتها است روشنش كردهاند. من متولد ايران ام. كشورم را دوست دارم. زمان انقلاب (سال 1357) هفت ساله بودم و خاطرات خوشى از آن روزها دارم كه بازگفتنش براى كسى كه آن روزها را نديده به دروغ مىماند. هميشه مديون آنان ام كه نگذاشتند كشورم به دست صدام ديوانه بيفتد و از كسانى كه با نام آنان براى خود كيسه مىدوزند بيش از صدام متنفر ام. هماين طور با هر كس كه (چه داخل ايران چه بيرون آن، چه درون نظام چه بيرون آن) چشم ندارد آرامش و امنيت و سربلندى اين كشور را ببيند يا با نادانى و حماقتش اين آرامش و امنيت و سربلندى را به باد مىدهد دشمن ام.
گمان مىكنم اگر كسى جز من فكر مىكند صحبت با او نعمت بزرگى است كه گاه به شنيدن چند دشنام هم مىارزد. وقتى به دنيا آمدم نه سنى داشتم و نه تجربهاى. الان سى و پنج سالهام و يقينا در اين مدت بسيار تغيير كردهام.
گير؟ من به مسائل اسرائيل علاقه دارم. اسمش را بگذاريد كنجكاوى روزنامهنگارانهى آماتور. اين گير دادن است؟
پرسيده چرا از ايران نمىنويسى؟ چه بنويسم؟ ايران را كه همه مىبينيد و از وضعش خبر داريد. براى آنها هم كه نيستند و نمىبينند و خبر ندارند، اين همه مجراى رسمى و غير رسمى و موافق و مخالف و اين طرفى و آن طرفى هست كه مىنويسد. در چوناين فضايى گمان نكنم نوشتن من به درد كسى بخورد. الا اين كه من را ياد آن كاريكاتور هفتهنامهى طنز بهلول مىاندازد.
چند صباحى بعد از انقلاب، مجلهاى منتشر مىكردند به نام بهلول. يك مجلهى طنز. آن زمان بحثهاى سياسى ميان گروهها كه چند صدتايى بودند مد بود. و يكى از جملههايى كه در اين بحثها مىگفتند و طرف را آچمز مىكردند اين بود كه «شما اول موضعت را دربارهى فلان موضوع روشن كن.»
بهلول يك كاريكاتور كشيده بود كه يك نفر آدم سبيل از بناگوش دررفتهى كلهتراشيده (به قول رايج آن روزها چماقدار) يك پيت نفت و يك مشعل روشن دستش گرفته و دارد مىرود جايى. كاراكتر مجله كه پيرمردى ريش و سبيل و مو سفيد و خندان بود به نام بهلول (چيزى شبيه شاغلام گلآقا) مىپرسيد كجا مىروى؟ و طرف در جواب مىگفت مىروم موضع فلان روزنامه را روشن كنم.
اگر موضوع موضع من و روشن كردنش است. باور كن مدتها است روشنش كردهاند. من متولد ايران ام. كشورم را دوست دارم. زمان انقلاب (سال 1357) هفت ساله بودم و خاطرات خوشى از آن روزها دارم كه بازگفتنش براى كسى كه آن روزها را نديده به دروغ مىماند. هميشه مديون آنان ام كه نگذاشتند كشورم به دست صدام ديوانه بيفتد و از كسانى كه با نام آنان براى خود كيسه مىدوزند بيش از صدام متنفر ام. هماين طور با هر كس كه (چه داخل ايران چه بيرون آن، چه درون نظام چه بيرون آن) چشم ندارد آرامش و امنيت و سربلندى اين كشور را ببيند يا با نادانى و حماقتش اين آرامش و امنيت و سربلندى را به باد مىدهد دشمن ام.
گمان مىكنم اگر كسى جز من فكر مىكند صحبت با او نعمت بزرگى است كه گاه به شنيدن چند دشنام هم مىارزد. وقتى به دنيا آمدم نه سنى داشتم و نه تجربهاى. الان سى و پنج سالهام و يقينا در اين مدت بسيار تغيير كردهام.
<< Home