5/31/2005

دی‌شب به بهت و خنده ره خواب می‌زدم.

اگر حوصله نداری همه‌اش را بخوانی، برو چند خط آخرش را بخوان.

دی‌شب گفت‌وگوی خبری شبكه‌ی دو – به گفته‌ی مجريش مرتضی حيدری – طولانی‌ترين گفت‌وگوی خبری اين شبكه بود و تا ساعت ده دقيقه به يك ادامه يافت. موضوع بحث اقتصاد در دولت آينده بود. دكتر نوبخت نماينده‌ی هاشمی بود، دكتر علی‌احمدی نماينده‌ی احمدی‌نژاد و دكتر ياوری نماينده ی قاليباف. متاسفانه ضبطش نكردم و همه را از ذهن بازگو می‌كنم.
ياوری به سياست‌های اقتصادی شانزده سال اخير (برنامه‌های توسعه‌ی اول و دوم و سوم) انتقاد داشت. سعی می‌كرد انتقادهاش مستند به آمار و در عين حال تحليلی باشد. به نظرم آمد علی‌احمدی بيش‌تر انتقادهای ياوری را تاييد می‌كند و گه‌گاه هم چيزهايی راجع به حرام و حلال می‌گويد. نوبخت رسما بيانيه‌ی تبليغاتی برای هاشمی می‌‌خواند. چيزهايی مثل اين كه «جناب آقای هاشمی برنامه‌ای دارند كه نه تنها عدالت اجتماعی برقرار می‌كند و توسعه را نيز هم‌راه آن برای ما به ارمغان خواهد آورد، بل‌كه امنيت اجتماعی و نيازهای معنوی انسان‌ها نيز درش تامين خواهد شد.»
بحث با صحبت‌های ياوری شروع شد و تا حدود زيادی به بررسی عمل‌كرد دولت سازندگی گذشت. ياوری در دور اول صحبتش چند آمار مختصر داد و گفت نتيجه می‌گيرد كه دولت‌های شانزده سال اخير اشتباهات بزرگی كرده‌اند. در پاسخش نوبخت گفت «با كلی‌گويی كه نمی‌شود يك كار بزرگ اقتصادی را نقد كرد.»
ياوری آمارهای جزئی‌تر و به تفكيك سال و دوره آورد و گفت از اين آمارها چه نتيجه‌ای می‌شود گرفت. مغز تئوريش اين بود كه چون ما تا ام‌روز با قيمت ارز بازی كرده‌ايم و با جابه‌جا كردنش تراز بودجه را تامين كرده‌ايم، هزينه‌ی توليد، بهره‌ی بانكی و ريسك سرمايه‌گذاری بالا رفته، انتقال تكنولوژی ناممكن شده و از دنيا به شكلی مسخره عقب مانده‌ايم. نمونه‌اش هم صنعت خودرومان با مصرف دوازده ليتر بنزين در صد كيلومتر پيكان و آردی در زمانی كه ماشين‌های هم‌حجم با پيكان و آردی مصرف بنزينشان به چهار ليتر در صد كيلومتر نمی‌رسد.
نوبخت: اين‌ها كه شما می‌گوييد بحث‌های جزئی است. با چند بحث جزئی نمی‌شود يك گذشته‌ی پرافتخار را نقد كرد. ما می‌توانيم سر فرصت بنشينيم و تا صبح راجع به اين مسائل جزئی بحث كارشناسی كنيم. اما الان وقتش نيست. من چند آمار برايتان می‌خوانم.
آمارهای نوبخت در تمام بحث، تنها مال سال 1368 و سال 1376 بود. گفت كه آمارهايش نشان می‌دهد كه سرمايه‌گذاری در كشور رشد كرده، فاصله‌ی طبقاتی و نرخ بی‌كاری هم كم شده است.
ياوری: من البته به آمارهای منابع رسمی استناد می‌كنم، اما از سر ناچاری. در عين اين كه می‌دانم اين آمارها درست نيست. بارها مسئولين اقتصادی به دليل افشای يك آمار درست مجبور شده‌اند استعفا بدهند.
و بعد توضيح داد كه بعضی از اين پديده‌ها نه به دليل تلاش موفق دولت سازندگی كه به دليل چيزهای جنبی – مانند گپ در توزيع نسلی جمعيت و نيز پايان جنگ – رخ داده است. دست آخر هم گفت حتا اگر بپذيريم تمام اين‌ها حاصل تلاش دولت سازندگی بوده من يك سوال دارم كه فكر می‌كنم مهم باشد. بعد رقمی از آمارهای رسمی‌ای كه نوبخت گفته بود را تكرار كرد و گفت «دكتر نوبخت اشاره كرد كه اين رقم را برای اين پيش‌رفتی كه می‌گويند هزينه كرده‌ايم. از نظر ايشان اين هزينه برای اين نتيجه معقول است؟»
دعوا بالا گرفت. ده دقيقه‌ی پايانی بحث هنوز ياوری راجع به اين كه در شش ماه چه كارهايی می‌توان كرد و در چهار سال چه كارهايی، نرخ ارز، وارد كردن تكنولوژی نوين و اين چيزها حرف می‌زد و سوال می‌پرسيد. نوبخت و علی‌احمدی هم رسما به هم متلك‌های كلفت می‌گفتند.
نوبخت: اين كارها دقيق است. ما تجربه كرده‌ايم. نمی‌شود هر بچه‌ای از راه برسد بدهيم دستش.
علی‌احمدی: پس نسل دوم و سوم چی؟ آن‌ها را شما اصلا به كار نخواهيد گرفت؟
نوبخت: هه. اين‌ها كه ديگه شعار اه. نسل دوم! نسل سوم! اين كارها را بايد درست انجام داد. مگه ما نمی‌گيم امام زمان می‌آد و بايد اين پرچم رو به دست اون بسپريم؟
علی‌احمدی: يعنی پس شما تا امام زمان بياد نمی‌خوايد كار رو به كسی بسپريد؟ رسما داريد اين رو می‌گيد؟
نوبخت: آره. طول هم نمی‌كشه. شما داريد جاده‌اش رو می‌سازيد ديگه.
علی‌احمدی (جا خورده و عصبانی): آقای دكتر! ممكن اه اعتقادات مذهبی مردم با اعتقادات تكنوكراتی شما جور در نياد. اون خودش يه بحث ديگه است كه جاش اين‌جا نيست.
نوبخت: آره. اعتقادات مذهبی. ما هم معتقد ايم. برا هم‌اين می‌گيم به جای اين كارها بريد يه ذره به وضع مردم برسيد. بريد چاله چوله‌های تهران رو پر كنيد.
ياوری: به نظر شما اين ضريب چهار در هيچ جای دنيا معقول تلقی می‌شه؟ شما هم می‌دونيد كه اين واقعا مذموم اه. اين را بايد با نگاه درست و تصحيح برنامه‌ی چهارم تصحيح كرد.

5/27/2005

شمشير كوچك من

وقتی می‌خواهم برای ديگران توضيح بدهم كه چرا رأی می‌دهم، اول دو گزاره‌ی كوچك تمثيلی می‌گويم ، بعد باقی حرفم را می‌زنم. دو گزاره‌ی كوچك تمثيلی من اين‌ها اند؛ «رأیْ شمشیر كوچك من است.» و «رأی‌گيری تقسيم ارث است، نه مهمانی».
سريال جك وينسنت را يادتان هست؟ دريانورد درست‌كار و شمشيرباز كاردرستی در قرن نمی‌دانم چند در انگليس كه از نيروی دريايی انداخته بودندش بيرون و با قاچاق امرار معاش می‌كرد. گه‌گاه اين طرف و آن طرف هم مجبور می‌شد با كسانی بجنگد و از خودش دفاع كند. كسانی كه معمولا قاچاق‌چيان بزرگی بودند كه در رده‌های بالای نظام جا و دست داشتند. گاه هم او را جايی گير می‌انداختند و با او شمشيربازی و دوئل می‌كردند. دست كم كاری می‌كردند كه خودشان فكر می‌كردند دوئل است.
تصور كنيد وينسنت دارد در كاخ ارل مارلبورو آرام آرام و دزدكی دنبال فلان رفيق زندانيش می‌گردد كه يك دفعه محاصره‌اش می‌كنند و خود ارل می‌آيد و او را به دوئل دعوت می‌كند. دوئل در حالی كه وينسنت خيس و خسته است و شمشيری كه به‌ش می‌دهند بيست سانت بيش‌تر درازا ندارد. در عوض ارل سرحال است، روی بلندی ايستاده‌ است، شمشيرش طول معقولی دارد و تمام آن‌ها كه گردشان حلقه زده‌اند سگان هار او هستند. فكر می‌كنيد جك وينسنت شروع می‌كند بحث فلسفی كند كه چيزی كه طولش بيست سانت است نمی‌تواند شمشير باشد؟ يا وقت می‌خواهد كه به قضات ديوان عالی نامه بنويسد كه اين شرايط عادلانه نيست؟ يا مثلا شمشير را می‌اندازد و می‌گويد «برو بينيم بابا! اين نامردی اه!»
فكر می‌كنم نه. او با هم‌آن شمشير مسخره تا لحظه‌ای كه نفس دارد از خودش دفاع می‌كند. من هم، تنها سلاحی كه دارم رأيم است. تا آخرين لحظه هر كار بتوانم با اين سلاح می‌كنم. دليلی نمی‌بينم كه هم‌اين سلاح كوچك را زمين بگذارم تا حريف هر چه می‌خواهد بر سرم بياورد.و ديگر اين كه رأی‌گيری جنگ است. مهمانی نيست. وقتی دعوتم كرده باشند به مهمانی، اگر به‌م توهين كنند، قهر می‌كنم، دعوا می‌كنم و می‌روم. اما وقت تقسيم ارث، هر چه هم به‌م تنگ بگيرند، هر چه هم توهين كنند، نمی‌روم. آن‌ها اين كارها را می‌كنند كه من بروم. من هم نخواهم رفت. می‌مانم و تمام تلاشم را می‌كنم تا هر چه قدر كه می‌توانم از سهمم بگيرم. اين است كه مهم است.

5/26/2005

دوستی شاخه گلی است

مدتی است اين ماجرای اخلاق و انتخابات ذهنم را مشغول كرده است. من قبلا هم گفته‌ام؛ شايد به قاليباف رای بدهم. فكر می‌كنم او بيش از هاشمی به من امكان آزاد زيستن و بهره‌مندی خواهد داد و فكر می‌كنم معين اصلا شانسی برای بردن و پس از آن برای ماندن ندارد.
اين‌ها همه حدس‌های من اند. من نمی‌توانم مطمئن باشم كه حدسم درست است. بهمن دوست من است. حدس‌هايی می‌زند. بر پايه‌ی حدس‌هاش احتمالا به معين رای خواهد داد. نه من می‌توانم از سر يقين حرف از آينده‌ای كه نيامده بزنم، نه بهمن، نه هيچ كس ديگر. دليلی هم نمی‌بينم كه به هم يا به ديگران توهين كنيم.
اگر هاشمی - كه ازش خوشم نمی‌آيد - يا معين - كه ازش بدم نمی‌آيد - رئيس جمهور شوند، به طرف‌دارانشان تبريك خواهم گفت و خوش‌حال خواهم بود كه بالاخره در هم‌اين فضای محدود هم مردم يكی را از ميان هشت تا برگزيدند تا نگذارند ديگران - در داخل و خارج - جای آنان برگزينند.
اگر من نتوانم ديگران را به خودم و به نام‌زدی كه فكر می‌كنم بهتر است جلب كنم، ضعف از من يا از آن نام‌زد است، نه از ديگران. اصلا انتخابات برای پيدا شدن اين ضعف‌ها و قوت‌ها و اعتنا به آن‌ها است. نمی‌شود دنيا را آن‌گونه كه من می‌خواهم درست كرد و همه‌ی آن‌ها را كه مخالف اند از دنيا بيرون ريخت.
از همه‌ی اين حرف‌ها گذشته، انتخابات در نهايت رئيس جمهور چهار سال را معلوم می‌كند، اما بی‌اخلاقی رياست يك عمر كشور جان ما را به دست بدی می‌سپرد.
من تعجب می‌كنم كه كسی مثل علی پيرحسين‌لو با آن اخلاق خوبی كه ازش سراغ دارم پيش‌نهاد بدهد لوگوی «از فلانی متنفر ام» طراحی كنند. مگر اولين مشكل من و علی با اقتدارگراها اين نيست كه «نفرت‌پراكن» اند؟
من تعجب می‌كنم كه كسی بكوشد هاشمی يا معين را با نوشتن و گفتن شايعه و باز كردن پرونده‌های آن‌چون‌آنی از پا بيندازد. مگر ما اين‌كاره ايم؟
ما واقعا در مرحله‌ی انتخاب رئيس جمهور هستيم، اما از آن مهم‌تر و واقعی‌تر در مرحله‌ی انتخاب روش زندگيمان هستيم. روش خوب زندگی كردن را به آرزوی پيروزی در انتخابات فروختن كار عاقلانه‌ای نيست.
نمی‌دانستم اين‌ها را بنويسم يا نه. اما ديدم گيسو به اين خوبی راه را باز كرده. شجاع شدم و نوشتم. از او ممنون ام كه ياد همه‌مان آورد كه می‌توانيم خوب باشيم، دوست باشيم، اما اختلاف هم داشته باشيم و تحمل عقايد مخالف را هم داشته باشيم.

5/24/2005

شهرزاد و خاتمی

آن‌وقت‌ها كه هنوز هر كورش عليانی‌ای وبلاگ‌نويس نشده بود و فقط يك عده آدم خيلی پايه وبلاگ می‌نوشتند، فقط يك دختر ميانشان بود؛ شهرزاد. حالا شهرزاد مدتی است از شهر شلوغ گريخته و ديگر نمی‌نويسد. اين را برای من و چند تا از دوست‌ها فرستاده كه در وبلاگمان بگذاريم.
«سلام آقای خاتمی
امروز دوم خرداد بود. روزی که 8 سال پیش با اکراه و از سر آن که هوز نمی شناختمتان، اما نمی خواستم جناح خاصی بر اریکه قدرت تکیه زند، به شما رای دادم.
امروز روزی بود که 4 سال پیش با علم و اعتقاد از این که شما بر هیچ قدرتی تکیه نمی کنید و همان سید محمد خاتمی می مانید به شما رای دادم.
و حالا می خواهم از شما به خاطر 8 سال صبر و بردباری , 8 سال خون دل خوردن از هر دو دم این تیغ تشکر کنم. از این که هم از حاکمان شنیدید و هم از ما مردم بی مهری دیدید، اما هیچ گاه اراده و راستی و درستیتان را به قدرت نفروختید.
به هیچ امیدی که امیدی نیست دیگر
شهرزاد عالم فتحی»

5/23/2005

رد صلاحيت معين و عاقبت انتخابات

وقتی در روز 29 فروردين اين را می‌نوشتم، من هم خبر نداشتم چه خواهد شد. نه از داستان سكه‌های بی‌صدا و پر اثر اتاق فكر خبر داشتم و نه از داستان سكه‌های نامرئی معين. نه فكر می‌كردم صلاحيت معين را اين طور رد كنند و نه فكر می‌كردم احمدی‌نژاد خود را در قد و قواره‌ای ببيند كه بماند و صلاحيتش را تاييد كنند. اما هنوز بر سر تمام آن حرف‌ها كه آن‌جا نوشتم هستم.
هنوز هم فكر می‌كنم هر يك از اين‌ها (يا حتا معين و يزدی) كه رئيس جمهور شود، دوره‌ی دوست‌نداشتنی‌ای در پيش نخواهد بود. فكر می‌كنم كار من و تو اين است كه تا جايی كه بتوانيم از ضرر و خسارت‌های اين دوره بكاهيم. بر خلاف آن‌چه دوست عزيز و ناديده‌ام پارسا گفته است، من پارانويا نگرفته‌ام و فكر نمی‌كنم قاليباف نام‌زد مناسبی برای رياست جمهوری است. هيچ كدام از اين‌ها (از جمله قاليباف و اكبر هاشمی) در قد و قواره‌ی رياست جمهوری نيستند. من تنها حدس می‌زنم كه ضرر قاليباف كم‌تر باشد. با هر اعتراض مدنی‌ای به رد صلاحيت معين موافق ام، اما از پيش بی‌ثمر بودن اين اعتراض‌ها برايم آشكار است.
به هر حال كاری كه شورای نگه‌بان كرد تبعات آشكاری دارد. گروهی از آنان كه اميد داشتند با آمدن و رای دادن - در انتخاباتی كه هنوز می‌شد فكر كرد نتيجه‌اش از پيش معلوم نيست - كاری كنند، دست از انتخابات خواهند شست. اين يعنی كم كردن ميزان رای‌دهنده‌ها به نفع آرای نسبتا ثابت يك نام‌زد خاص يعنی اكبر هاشمی. فكر می‌كنم تنها راه مقابله با اين كار اين است كه باز هم در انتخابات شركت كنيم و رياست جمهوری را مانند مجلس و شورای شهر تهران از پيش واگذار نكنيم. من احتمالا به قاليباف رای خواهم داد. اما به هيچ كس توصيه نمی‌كنم به رياست جمهوری او خوش‌بين باشد يا رای سفيد ندهد. رای سفيد نيز اعتراضی است كه صدايش به وضوح شنيده خواهد شد. تنها عيبش اين است كه انتخاب بد از ميان بدترها را به ديگران وا خواهد گذاشت. اما اگر نام‌زدهای فعلی برايتان مطلقا فرقی ندارند و می‌خواهيد چون‌اين كنيد، در صدوقی رای سفيدتان را بيندازيد كه به امانت مسئولانش اطمينان داريد و می‌دانيد كسی برايتان نامی روی برگه‌تان نخواهد نوشت يا رای سفيدتان را باطل نخواهد كرد.
يقينا موج‌هايی از حركت‌های احساسی راه می‌افتد كه توصيه می‌كند در برگه نام معين يا يزدی يا «نه» بنويسيد. اين كارها هيچ فايده‌ای نخواهد داشت و رای شما را «باطله» خواهد كرد.
پنهان نمی‌كنم كه از شنيدن اين نتيجه‌ی بررسی صلاحيت‌ها حس می‌كنم دردمند ام و سينه‌ام سخت خراشيده است. خنده‌دار است كه احمدی‌نژاد رجل سياسی باشد و خنده‌دار است كه صلاحيت معين را رد كنند و خنده‌دار است كه علی لاريجانی و محسن رضايی و مهدی كروبی هنوز اميد دارند كه اتفاقی بيفتد. گمان می‌كنيد چه خواهد شد؟

5/18/2005

دوستی با مردم دانا نكو است

پيش‌تر از الای وايسل و توان عجيبش در دروغ گفتن نوشته بودم. يادم هست كه آن روزنامه‌نگار چاق زد و هم آن مطلبم را سر و دست شكسته و بی‌خبر چاپ كرد و اين داستان‌ها. حالا بنا است اين آقا و ملك عبدالله اردنی در ميان جماعتی در پترا بنشينند و راه برای بقای اين كره‌ی كوچك پيش بنهند. نمی‌دانستم كه اين دو نفر با هم دوست اند و كار مشترك هم می‌كنند.

خشم و حد

خشم چيزی نيست كه آسان بيايد يا آسان برود. من هم از كارهای كوچك‌زاده سخت رنجيده‌ام. اين كارها نه توهين به يك نفر يا صنف كه توهين به آدمی‌زادگی ما است. خشم، در كنار ناتوانی، كوتاه‌دستی و نااميدی چيز وخشت‌ناك و پرخطری است. خشم را بايد مهار كرد و به بند حد و حدود كشيد. اگر من خشم‌گين نتوانم خشمم را لگام بزنم، و هر چه می‌توانم و دستم می‌رسد بگويم و بكنم تا از خشم‌گين‌كننده‌ام انتقام بگيرم، فرق چندانی با او نخواهم داشت.
هم‌اين است كه با ابراهيم نبوی و اين دمل‌تركاندن‌هاش مخالف ام. آخر اين چه كاری است؟ فرق نبوی و كوچك‌زاده در چی است؟ هر كدامشان هر چه بتواند می‌كند. فرقشان تنها در ميزان توانستنشان است؟

بچه‌بلاگ مظلوم

گاهی به اين طفلك بچه‌بلاگ هم كه آن پايين است نگاهی بكنيد. طفلك مشتری ندارد. دلش می‌سوزد.
پ.ن.: دست راست را نگاه كن. ستون پی‌وندستان را می‌بينی؟ پايينش يك موجود طفلكی است كه اسمش بچه بلاگ است. تا حالا نديده بوديش؟ حالا يك نگاه به‌ش بينداز. گناه دارد طفلك.

5/17/2005

بابا انگار جدی جدی همه عليه قاليباف

تازه باخبر شده‌ام اما منبعش موثق است كه در ستاد يكی از نام‌زدها يك تيم قوی درست كرده‌اند و تنها كارشان تخريب قاليباف است. در مورد اين كه صاحب ستاد خودش از اين ماجرا خبر دارد يا نه حرف‌های ضد و نقيضی شنيده‌ام. بعضی می‌گويند روحش هم خبر ندارد و بعضی می‌گويند خودش عضو تينك تنك عليه قاليباف است. به هر حال چه سردار دكتر كاپيتان خبر داشته باشه چه نداشته باشد، توی ستاد خودش دارند دخلش را می‌آورند. نمونه‌اش را می‌خواهيد ببينيد؟ سری به سايتش بزنيد، اين رنگ قهوه‌ای غيژمال (يا به قول باب راس قهوه‌ای پوشكين) را ببينيد تا دست‌گيرتان شود چه می‌گويم. انگار طراح و گرافيست نازنين به اين نتيجه رسيده كه مشكی را رضا صادقی با آن ترانه‌ی مشهورش (مشكی رنگ عشقه) برای عشق رجيستر كرده و می‌ماند قهوه‌ای پوشكين برای قاليباف. منتظر می‌مانيم تا اين ترانه را در ميتينگ‌های قاليباف بشنويم كه:
پوشكين رنگ بافه، كه قالی رو می‌بافه. پوشكين رنگ بافه. پوشكين رنگ بافه....

5/13/2005

مجيد هم عروسی شد

Posted by Hello
آن‌ها كه می‌شناسندش، می‌دانند مجيد سعيدی آن‌قدر كم‌رنگ است كه ممكن است زير آفتاب گمش كنيد. حالا ام‌شب قرار است برويم جشن عروسيش. يعنی ايران است و تهران است و از سرمای كلگری در امان است. نه؟ گفتم كه خوش‌حال شويد. خبرهای بعدی را هم بعد خواهم گفت. فعلا در فكر شام ام.