2/21/2006

حال شمر و دعايش

می‌گويند بعد از واقعه‌ی كربلا، شمر را ديدند كه دامن كعبه را گرفته بود و دعا می‌كرد «رب انی شريف و انت تعلم. فاغفرلی». يعنی خدايا من شريف ام و تو می‌دانی، پس ببخشم.
نه خنده‌دار، كه دردناك است كه می‌بينم اين روزها و هم‌اين اطراف هم، كسانی دعايی مثل اين می‌خوانند. خيال می‌كنند اگر آدم بی‌گناه را زخم بزنند، باز هم شريف می‌مانند و خدا می‌بخشدشان؟

2/09/2006

می‌توانی بی‌خشونت كنار آن‌ها زندگی كنی؟

سردبیر روزنامه دانمارکی گفته است: می‌خواستم ثابت کنم که مسلمانان و مسیحیان نمی‌توانند صلح‌آمیز در کنار هم زندگی کنند. + .

محسن از غيرت سخن گفته است

محسن از غيرت سخن گفته است. «عزيز جان تو با اين غيرتي که داري بسيار ترسناک مي‌شوي. من هم مثل هر آدم طبيعي ديگري از چيزهاي ترسناک مي‌ترسم!» + . نوشته‌ی 20 بهمن با نام غيرت.

لعنت بر او كه چون‌اين تعليمت كرد

پدرم دوران سربازيش آش‌پز تيمسار فاضلی بوده است. هيچ وقت از تيمسار بد نگفته است. بارها از عرضه و لياقت و شرف و وجدانش برايم تعريف كرده است. می‌گفت «خانم تيمسار هر از چندی دستور می‌داد غذا می‌پختيم، چلو خورش قرمه‌سبزی، زياد. ظرف يك‌بار مصرف هم نبود. می‌ريختيم توی كاسه‌های رويی و يك بشقاب رويی هم درش می‌گذاشتيم.»
از كيفيت غذا هم زياد تعريف می‌كرد كه به چشم بيا نبوده ولی خوب و كافی و شاه‌وار بوده است. می‌برده‌اند در پايين‌ترين محله‌های شهر. دروازه‌غار. گود عرب‌ها. می‌داده‌اند به مردم گرسنه. با ظرفش. و برمی‌گشته‌اند. نمی‌دانم چند وقت يك بار. هفته‌ای يا ماهی.
حالا بياييد و اين را بخوانيد. زنك بی‌شرم ديوانه سالی سی‌ميليون تومان خرج می‌كند كه نذر دارم. هشت‌صد كيلو گوشت گوساله. دو ميليون تومان هزينه‌ی آش‌پز. كه چه؟ كه بدهد همسايه‌هايش بخورند. مردم نيازمند و گرسنه‌ی ديباجی. حتا قصاب به صدا درآمده كه «چرا آن‌جا؟ گرسنه اگر آن‌جا نيست جاهای ديگر هست.»
جواب شنيده «آخه نذر من اون‌جا است.»
لعنت به كسی كه به تو اين نذر و اين دين را آموخت. لعنت به كسی كه تو را با اين آداب بزرگ كرد. می‌خواهی گند تفرعن و حيوانيتت را همه ببينند؟ چرا حسين را بدنام می‌كنی؟ چرا دين را به گند می‌كشی؟ لعنت به اعتقادهای اين‌چون‌اين.

بابا چه كرديد؟ داد حسام هم درآمد

اين هم حسام‌الدين شايسته از اتريش. می‌گويد «یعنی هر کسی آتش نزد، دلش به درد نیامده.» + .

كی شما روزه گرفتيد؟

دی‌شب باران كه گرفت، اين همه فرياد و غريو كجا رفت؟ ام‌روز تا نزديك ظهر كجا بودند؟ از اول عمرشان تا حالا كم خوانده‌اند «ياليتنی كنت معكم»؟ چند نفر ماندند؟ وقت ناهار چند نفر شدند؟ محمد كاظم كاظمی لابد هم‌اين‌ها را ديده بود كه می‌گفت «ای جماعت نه اگر بیش کمی عار کنید/كی شما روزه گرفتید که افطار کنید؟» اين‌ها با تقريب خوبی هم‌آن‌ها هستند كه وقت اذان ظهر روز دهم محرم نماز نمی‌خوانند كه «شور حسين ما را گرفته است.» اين‌ها هم‌آن‌ها هستند كه در مقابله با آمريكا و دفاع از وطن چون‌آن رجز می‌خوانند كه ما احساس بی‌غيرتی و بی‌دينی و وطن‌فروشی كنيم. هم‌آن‌ها كه روز حادثه تا موبايلشان قطع شود، حسين را می‌فروشند، علی را می‌فروشند، كس و كار و وطنشان را می‌فروشند. هم‌آن‌ها كه لاف برادريشان گوش فلك را كر كرده. يقين كاظمی هم‌اين‌ها را ديده بود كه گفت «گفتيد لب ببند، كه با هم برادر ايم/من يوسف ام، كه است كه با من برادر است؟»
فردا اگر جنگی شود اول از همه هم‌اين جوجه‌های مزلف پرمدعای بی‌هنر ميدان را خالی خواهند كرد. مدافعی اگر بماند هم‌آن تن و دل شكسته‌های يادگار جنگ پيشين اند. چرا آن‌ها را خانه‌نشين كرده‌ايم و پرچم غيرت را دست اين قرتی‌ها داده‌ايم كه هر نام بلندی را به لوث خودشان بيالايند؟ اين همه خفت و جهالت بس نيست؟

گير افتاده‌ايم وسط دو گروه کينه‌‌جو و ديوانه

داد داريوش هم از ملكوت به آسمان بلند است. چه دادی هم. بخوانيد: + .
دكتر سروش هم به سبك خودش انشايی نوشته است سعدی‌وار. بخوانيد: + .
مصطفی ملكيان هم از خشونت عشق گفته است. + . دوستش دارم. اما گمان من اين است كه پروژه‌اش شكست‌خورده است.

خواهد گفت این چیزی است که ایران می‌خواهد

اين هم گزارش رهی از فرانسه. چه استعدادی داريم در نشان دادن خودمان به شكل آن‌چه كه نيستيم. + .

نام محمد را به آن‌چه نمی‌پسنديد پی‌وند نزنيم

محمد را اگر دوست داريد، هم‌آن‌گونه بخواهيدش كه خود گفت «رحمة‌للعالمين» نه آتش‌افروز و سنگ‌پران. + . دم مهدی جامی گرم.

پسر جان! جانت بالا می‌آمد كمی زودتر؟

اين هم يك اعتراض مدنی بعد از مرگ حضرت سهراب. + . يك معاهده‌ی بين‌المللی يافته‌اند كه بر اساسش می‌توانند مثل بچه‌ی آدم از ناشر كاريكاتورها شكايت كنند.

2/08/2006

آتش زدن برای بودن؟

شايان هم به اين نتيجه رسيده كه اين‌ها پی‌رو مكتب «آتش می‌زنم، پس هستم» هستند. + .

كنار می‌گذارند؟ از چه؟

سميرا می‌گويد «می‌آیی دو کلام دوستانه نظر بدهی، به قول ِ دوستمان محترمانه می‌فرستندت بیرون.» من می‌پرسم «كدام تو؟ كدام بيرون؟» من و تو از اولش تويی نبوديم. ما پی‌وندی با كسی نداريم. تنها دل‌بسته‌ی پاكی و درستی ايم. نه عضو حزب ايم نه نوچه‌ی حضرات. بخوانيد: + .

يك نامه از يك قرن پيش

درست صد سال پيش، حدود سه ماه پيش از صدور فرمان مشروطيت، آيت‌الله سيد محمد طباطبايی نامه‌ای به مظفرالدين‌شاه نوشت. صد سال گذشته است. مشروطه را امضا كردند. تهران را گرفتند، سلسله را عوض كردند، نظام را هم. به چه اندازه از آن‌چه می‌خواستند رسيدند؟
متن را ببينيد.
«اعلی‌حضرتا! مملکت خراب، رعيت پريشان و گدا است. [دست] تعدی حکام و مأمورين بر مال و عرض و جان رعيت دراز. ظلم حكام و مأمورين اندازه ندارد، از مال رعيت هرقدر ميلشان اقتضا کند، می برند. قوه‌ی غضب و شهوتشان به هر چه ميل و حکم کند، از زدن و کشتن و ناقص کردن، اطاعت می‌کنند. اين عمارت و مبل‌ها و وجوهات و املاک، در اندک زمان، از کجا تحصيل شده؟ تمامْ مال رعيتِ بی‌چاره است. اين ثروتِ هم‌آن فقرای بی‌مكنت (اند)[است] كه اعلی‌حضرت بر حالشان مطلع ايد. در اندك زمان از مال رعيت صاحب مكنت و ثروت شدند. پارسال دخترهای قوچانی را در عوض سه ری گندم ماليات كه نداشتند بدهند، گرفته، به تركمان‌ها و ارامنه‌ی عشق‌آباد به قيمت گزاف فروختند. ده‌هزار رعيت قوچانی از ظلم به خاک روس فرار کردند. هزارها رعيت ايران از ظلم حکام و مأمورين به ممالک خارجه هجرت کرده، به حمالی و فعلگی گذران می‌کنند و در ذلت و خواری می‌ميرند. حالت حاليه‌ی مملکت اگر اصلاح نشود، عن‌قريب اين مملكت جزء ممالک خارجه خواهد شد. البته اعلی‌حضرت راضی نمی‌شوند در تواريخ نوشته شود در عهد همايونی ايران به باد رفت، اسلام ضعيف و مسلمين ذليل شدند.اعلی‌حضرتا! تمام اين مفاسد را مجلس عدالت، يعنی انجمنی مركب از تمام اصناف مردم كه در آن انجمن به داد عامه‌ی مردم برسند، شاه و گدا در آن مساوی باشند[، چاره خواهد كرد]. مجلس اگر باشد اين ظلم‌ها رفع خواهد شد، خرابی‌ها آباد خواهد شد، خارجه طمع به مملکت نخواهدکرد.»

باز هم لينكی دگر در باب آتش‌بازها

هنوز ترجيح می‌دهم چيزی نگويم و فقط لينك بدهم. + .

2/07/2006

اين هم از آن لينك‌های ظاهرا بی‌ربط

اين هم از آن لينك‌های ظاهرا بی‌ربط به ماجرای دی‌شب كه در عمقش پی‌وند محكمی با آن داستان دارد. + (مطلب بی‌نام سه‌شنبه هجده بهمن).

باز هم ماجرای دی‌شب

برای اين كه داد و فرياد نكنم ساكت می‌مانم و هيچ نمی‌‌‌گويم. اين دو مطلب را هم بخوانيد. + و + .

عقل و غيرت، جهل و حيرت

براى سربلندى عقل و غيرت لازم است. نه از سر نفهمى زير چتر حمايت جفتك و چهاركش زدن و اداى غيرت درآوردن و همه جا را به گند كشيدن و از گند خود لذت بردن. بايد دست هر كس را كه در گفتن اين كوتاهى نكرد و گفت اين حمله جز بلاهت چيزى نيست بوسيد. نه نبى اكرم محتاج اين طرف‌داران بى‌خرد است نه ايران چون‌اين شهروندانى نياز دارد. كفايت پليس و ماموران نظممان هم ستودنى است كه اعلام مى‌كنند هيچ كس را دست‌گير نكرده‌اند. اگر كسى در مجلس وظيفه‌اش را بداند، بايد بپرسد كه چرا و با چه مجوزى مى‌توان به سفارتى حمله كرد، گرفت و بعد به خانه رفت بى‌ اين كه حتا بازجوييت كنند. بخوانيد: + (مطلب 18 بهمن) و + .
اين را هم هر چند در ظاهر بى‌ربط است بخوانيد: + .

2/06/2006

چند عدد و رقم

مركز پژوهش‌هاى مجلس گزارشى در مورد انحراف بودجه‌ى 85 از اهداف برنامه‌ى چهارم توسعه تنظيم كرده است: + .

غزل زخم‌های چركين

دمر می‌اندازندت روی تخت چوبی. از بيخ گردن تا كمرت را آن قدر با شلاق زده‌اند كه پر از شيارهای عميق شده. خون آمده، دلمه شده، باز آمده، لايه لايه بسته، نفست درنمی‌آيد. جان نداری. جان نمانده برايت. چشم‌هايت را نيم‌نا باز می‌كنی. چشمت به رخت جاندارمی می‌افتد كه تنم است. دهانت را باز می‌كنی كه تف بيندازی. جان نداری. آب دهانت پر از خون‌آبه از كنار لبت پايين می‌ريزد. با مشت كوبيده‌اند توی دهانت.
دور و بر را می‌پايم. كسی نيست. با دست‌مال دهانت را پاك می‌كنم. يك لته كهنه برمی‌دارم با يك لگن‌چه آب. زخم‌ها را می‌شويم. می‌دانم. دردت می‌آيد. اما اگر نشويم بدتر می‌شود. چرك می‌كند. می‌دانم. فكر می‌كنی اين هم ادامه‌ی شكنجه است. درد به‌ت جان می‌دهد. ناله‌ات بلند می‌شود. ناله است اما پر از خشم و كلمه‌های نيم‌جويده. گوشم بايد عادت كرده باشد. اما هنوز نكرده. هنوز وقتی اين صدا را می‌شنوم قلبم درد می‌گيرد.
جان گرفته‌ای. يك‌ريز فحش می‌دهی. فحش‌هايت همه درنده است. تهديد هم می‌كنی. تو آينه ای. هر چه گرفته‌ای پس می‌دهی. من آرام لته را روی زخم‌ها می‌كشم و توی لگن‌چه می‌شويم. گرمی دستم كه گاه به تنت می‌خورد برايت رنگ هر چه داشته باشد، رنگ محبت ندارد. زخم‌هايت می‌سوزند. فحش می‌دهی. فحش می‌دهی.
لگن‌چه پر از سياهی خون دلمه شده است. می‌شويمش. مركوركرم می‌ريزم تويش. ظرف پنی‌سلين را برمی‌دارم. شكل نمك‌پاش است. پر و پيمان روی زخم‌هايت می‌پاشم. داد می‌كشی. دست‌هايت را به تخت بسته‌ام. فحش می‌دهی. فحش‌هايت درنده اند. تو آينه ای؟ فحش‌هايت هر چه می‌گذرد پررنگ‌تر می‌شوند. چشم‌هايت را نگاه می‌كنم. دارند از حدقه بيرون می‌زنند. تمام باز و عصبی. لته را توی مركوركرم فرو می‌كنم. می‌گويم «درد دارد. بايد تحمل كنی.» دريده‌تر فحش می‌دهی. طولانی‌تر. عصبی‌تر. رگ‌های چشمت سرخ و سياه توی سفيدی چشمت درشت شده‌اند. لته را روی پشتت می‌كشم. آرام می‌خوانم «لالا لالا گل پونه/بخواب نازم نگير بونه». نمی‌شنوی. گوش‌هات را تيز می‌كنی. بعد عصبی‌تر می‌شوی. چه جانی گرفته‌ای. چه تقلايی می‌كنی. تمام پشتت را دوا می‌زنم. گوش‌هايم را پنبه می‌گذارم. جلوی چشمت. و آرام لالايی می‌خوانم. می‌دانم درد داری. اين را هم می‌دانم كه اگر عصبی‌تر شوی، چشم‌هات هم خون‌ريزی می‌كنند. زخم‌ها عميق اند و مدت‌ها طول می‌كشد تا خوب شوند. «لالا لالا گل پسته/شده‌م از روزگار خسته».

2/05/2006

اندكى عقل نياز است. بيار.

هم‌اين. اندكى عقل نياز است. تقريبا همه بر سر اين نياز با هم موافق ايم. اين در ادامه‌ى آن حرف كه گفتم نوبت ما هم مى‌رسد. اما درباره‌ى نياز به عقل: + و + .

ديگر ولى ندارد

عزيز من اگر تو هم مى‌بينى كه زندگى قشنگ است، چرا بعدش مى‌گويى «ولى»؟ ديگر ولى ندارد. دنيا با همه چيزش قشنگ است. آن‌ها هم كه تو زشت مى‌بينى قشنگ است. شاعر شدن من و تو هم قشنگ است. چرا مى‌گويى ولى؟ مگر تو نبودى كه از ولى بدت مى‌آمد؟ مگر تو نبودى كه تا مى‌گفتند فردا وليت را بياور، مى‌گفتى اى بابا! باز ولى. خوب حالا ديگر ولى نياور توى كار. من ام و تو و او. ما و شما و ايشان. دنياى بزرگ و زيبا. ولى هم ندارد. مى‌خواهى برقصى؟ برقص. من هم برايت كف مى‌زنم. دنيا تنگ نيست. زندان نيست. بله. من هم مثل تو شنيده‌ام الدنيا سجن المومن. ايمان آرام و قرار است. من و تو هم هر وقت به آرام و قرار رسيديم، هر وقت دنيا را خورديم و لذتش را برديم، هر وقت ديگر كارى نداشتيم در اين دنيا، دلمان بيش‌تر مى‌خواهد. دلمان مى‌خواهد برويم جايى كه بيش‌تر و بزرگ‌تر باشد. الدنيا سجن المومن معنيش اين است. نه اين كه دنيا چرك و پليد است. كى‌ گفته؟ تو پليدى مى‌بينى؟ من كه نمى‌بينم. همه‌اش خوب است. من هم خوب ام. تو هم خوب اى. او هم خوب بود.

رنگ زندگی

زندگی كه قهوه‌ای نيست. تو داری قهوه‌ای می‌بينيش. بس كه زبانت تلخ است. بس كه فكرت بد است. آس‌مان بالای سرت را نگاه كن، آبی است به چه قشنگی. زمين زير پايت را ببين. سبز است. مثل مخمل سبز. دستت را دراز كن از ظرف ميوه بردار و بخور. ليموی زرد، پرتقال نارنجی، انار سرخ.
به من نگاه كن. به ديگران نگاه كن. خيال نكن. نگاه كن. تقريبا هرجای زندگی كه نگاه كنی قشنگ است. قشنگ‌تر از نبودنش است. حالا تو دوست داری توی دل و چشم و سرت پر از آتش و چرك و خون‌آبه باشد؟ چرا؟ حيف تو نيست؟ حيف زندگی نيست؟

2/04/2006

ما را كه از غم رهاند؟

من و بسياری ديگر، اين روزها كه انگار دويست سال است حاج اسماعيل دولابی ديگر جان در بدن ندارد، هنوز بنده‌ی نوازش‌های او هستيم. آن سال كه او رفت، من نشستم و صد روز روزی يك مطلب در وبلاگی به ياد او و با لحن او نوشتم. بعد هم برش داشتم و رفتم سر زندگی خودم. ام‌روز هوس كردم - و كسی كه نديده‌ام و نمی‌شناسمش باعث اين هوس شد - كه باز هم‌آن نوشته‌ها را بگذارم روی يك وبلاگ.

2/02/2006

عناصر لازم برای دريافتن يك لطيفه

مامور پنتاگون: آدم خوبی كه چند سال پيش، القاعده و ملحقات را ايجاد كرده است و حالا دارد دنبالشان می‌گردد كه قضيه‌شان را حل كند.
كی‌ال‌ای: ارتش آزادی‌بخش كوزوو. يك گروه توپ القاعده‌ای كه كارش آزاد كردن كوزوو، جهاد با صرب‌ها و قاچاق آدم مخصوصا دختران تن‌فروش اوكراينی است.
پاكستانی: مسلمان ساده‌دلی كه خيال می‌كند القاعده يعنی سپاه فرستادگان خدا و بر هر مسلمان واجب است كه دوستشان بدارد تا به بهشت برود.
بهشت: بدجايی نيست جان شما.
جهنم: بدجايی است به هم‌آن جان شما.
اما متن لطيفه.
مامور پنتاگون، خطاب به پاكستانی: به نظر تو اعضای كی‌ال‌ای به بهشت می‌روند يا جهنم؟
پاكستانی، با قاطعيت: به بهشت.
م: آفرين. دقيقا. حالا بگو چرا؟
پ: چون در راه خدا جهاد می‌كنند و شما كافرها را به جهنم می‌فرستند.
م: نه ديگر. اشتباه كردی. چون اگر بفرستدشان جهنم يك هفته‌ای جهنم را خالی می‌كنند، همه را قاچاقی رد می‌كنند بهشت.

دوساعت رانتانپلان، برابر يك عمر لاكی‌‌لوك



Posted by Picasa اين رفيقمان را يادتان هست؟ اسمش رانتانپلان است. سگ ولگرد كميك‌استريپ لاكی لوك. توی تلويزيون انگار به‌ش می‌گفتند بوشوِگ. نمی‌دانم چرا. اين رفيقمان يك خاصيت جالب داشت. خيلی گيج بود. هميشه می‌رفت درست وسط ميدان جنگ دالتون‌ها و لوك می‌نشست و به فكر فرو می‌رفت. فكر فلسفی هم نمی‌كرد. زور می‌زد كه يادش بيايد اسم لوك چی بوده است. آخرش هم به اين نتيجه می‌رسيد كه او كالاميتی بيل است يا مثلا جان استوارت. اين وسط لوك بايد هم با دالتون‌ها می‌جنگيد هم مراقب رانتانپلان می‌بود.

نمی‌دانم چرا ولی اين روزها، حسين درخشان عجيب من را ياد رانتانپلان می‌اندازد. البته نه به دليل خاصی. هم‌اين‌طوری.