لعنت بر او كه چوناين تعليمت كرد
پدرم دوران سربازيش آشپز تيمسار فاضلی بوده است. هيچ وقت از تيمسار بد نگفته است. بارها از عرضه و لياقت و شرف و وجدانش برايم تعريف كرده است. میگفت «خانم تيمسار هر از چندی دستور میداد غذا میپختيم، چلو خورش قرمهسبزی، زياد. ظرف يكبار مصرف هم نبود. میريختيم توی كاسههای رويی و يك بشقاب رويی هم درش میگذاشتيم.»
از كيفيت غذا هم زياد تعريف میكرد كه به چشم بيا نبوده ولی خوب و كافی و شاهوار بوده است. میبردهاند در پايينترين محلههای شهر. دروازهغار. گود عربها. میدادهاند به مردم گرسنه. با ظرفش. و برمیگشتهاند. نمیدانم چند وقت يك بار. هفتهای يا ماهی.
حالا بياييد و اين را بخوانيد. زنك بیشرم ديوانه سالی سیميليون تومان خرج میكند كه نذر دارم. هشتصد كيلو گوشت گوساله. دو ميليون تومان هزينهی آشپز. كه چه؟ كه بدهد همسايههايش بخورند. مردم نيازمند و گرسنهی ديباجی. حتا قصاب به صدا درآمده كه «چرا آنجا؟ گرسنه اگر آنجا نيست جاهای ديگر هست.»
جواب شنيده «آخه نذر من اونجا است.»
لعنت به كسی كه به تو اين نذر و اين دين را آموخت. لعنت به كسی كه تو را با اين آداب بزرگ كرد. میخواهی گند تفرعن و حيوانيتت را همه ببينند؟ چرا حسين را بدنام میكنی؟ چرا دين را به گند میكشی؟ لعنت به اعتقادهای اينچوناين.
<< Home