غزل زخمهای چركين
دمر میاندازندت روی تخت چوبی. از بيخ گردن تا كمرت را آن قدر با شلاق زدهاند كه پر از شيارهای عميق شده. خون آمده، دلمه شده، باز آمده، لايه لايه بسته، نفست درنمیآيد. جان نداری. جان نمانده برايت. چشمهايت را نيمنا باز میكنی. چشمت به رخت جاندارمی میافتد كه تنم است. دهانت را باز میكنی كه تف بيندازی. جان نداری. آب دهانت پر از خونآبه از كنار لبت پايين میريزد. با مشت كوبيدهاند توی دهانت.
دور و بر را میپايم. كسی نيست. با دستمال دهانت را پاك میكنم. يك لته كهنه برمیدارم با يك لگنچه آب. زخمها را میشويم. میدانم. دردت میآيد. اما اگر نشويم بدتر میشود. چرك میكند. میدانم. فكر میكنی اين هم ادامهی شكنجه است. درد بهت جان میدهد. نالهات بلند میشود. ناله است اما پر از خشم و كلمههای نيمجويده. گوشم بايد عادت كرده باشد. اما هنوز نكرده. هنوز وقتی اين صدا را میشنوم قلبم درد میگيرد.
جان گرفتهای. يكريز فحش میدهی. فحشهايت همه درنده است. تهديد هم میكنی. تو آينه ای. هر چه گرفتهای پس میدهی. من آرام لته را روی زخمها میكشم و توی لگنچه میشويم. گرمی دستم كه گاه به تنت میخورد برايت رنگ هر چه داشته باشد، رنگ محبت ندارد. زخمهايت میسوزند. فحش میدهی. فحش میدهی.
دور و بر را میپايم. كسی نيست. با دستمال دهانت را پاك میكنم. يك لته كهنه برمیدارم با يك لگنچه آب. زخمها را میشويم. میدانم. دردت میآيد. اما اگر نشويم بدتر میشود. چرك میكند. میدانم. فكر میكنی اين هم ادامهی شكنجه است. درد بهت جان میدهد. نالهات بلند میشود. ناله است اما پر از خشم و كلمههای نيمجويده. گوشم بايد عادت كرده باشد. اما هنوز نكرده. هنوز وقتی اين صدا را میشنوم قلبم درد میگيرد.
جان گرفتهای. يكريز فحش میدهی. فحشهايت همه درنده است. تهديد هم میكنی. تو آينه ای. هر چه گرفتهای پس میدهی. من آرام لته را روی زخمها میكشم و توی لگنچه میشويم. گرمی دستم كه گاه به تنت میخورد برايت رنگ هر چه داشته باشد، رنگ محبت ندارد. زخمهايت میسوزند. فحش میدهی. فحش میدهی.
لگنچه پر از سياهی خون دلمه شده است. میشويمش. مركوركرم میريزم تويش. ظرف پنیسلين را برمیدارم. شكل نمكپاش است. پر و پيمان روی زخمهايت میپاشم. داد میكشی. دستهايت را به تخت بستهام. فحش میدهی. فحشهايت درنده اند. تو آينه ای؟ فحشهايت هر چه میگذرد پررنگتر میشوند. چشمهايت را نگاه میكنم. دارند از حدقه بيرون میزنند. تمام باز و عصبی. لته را توی مركوركرم فرو میكنم. میگويم «درد دارد. بايد تحمل كنی.» دريدهتر فحش میدهی. طولانیتر. عصبیتر. رگهای چشمت سرخ و سياه توی سفيدی چشمت درشت شدهاند. لته را روی پشتت میكشم. آرام میخوانم «لالا لالا گل پونه/بخواب نازم نگير بونه». نمیشنوی. گوشهات را تيز میكنی. بعد عصبیتر میشوی. چه جانی گرفتهای. چه تقلايی میكنی. تمام پشتت را دوا میزنم. گوشهايم را پنبه میگذارم. جلوی چشمت. و آرام لالايی میخوانم. میدانم درد داری. اين را هم میدانم كه اگر عصبیتر شوی، چشمهات هم خونريزی میكنند. زخمها عميق اند و مدتها طول میكشد تا خوب شوند. «لالا لالا گل پسته/شدهم از روزگار خسته».
<< Home