شمشير كوچك من
وقتی میخواهم برای ديگران توضيح بدهم كه چرا رأی میدهم، اول دو گزارهی كوچك تمثيلی میگويم ، بعد باقی حرفم را میزنم. دو گزارهی كوچك تمثيلی من اينها اند؛ «رأیْ شمشیر كوچك من است.» و «رأیگيری تقسيم ارث است، نه مهمانی».
سريال جك وينسنت را يادتان هست؟ دريانورد درستكار و شمشيرباز كاردرستی در قرن نمیدانم چند در انگليس كه از نيروی دريايی انداخته بودندش بيرون و با قاچاق امرار معاش میكرد. گهگاه اين طرف و آن طرف هم مجبور میشد با كسانی بجنگد و از خودش دفاع كند. كسانی كه معمولا قاچاقچيان بزرگی بودند كه در ردههای بالای نظام جا و دست داشتند. گاه هم او را جايی گير میانداختند و با او شمشيربازی و دوئل میكردند. دست كم كاری میكردند كه خودشان فكر میكردند دوئل است.
تصور كنيد وينسنت دارد در كاخ ارل مارلبورو آرام آرام و دزدكی دنبال فلان رفيق زندانيش میگردد كه يك دفعه محاصرهاش میكنند و خود ارل میآيد و او را به دوئل دعوت میكند. دوئل در حالی كه وينسنت خيس و خسته است و شمشيری كه بهش میدهند بيست سانت بيشتر درازا ندارد. در عوض ارل سرحال است، روی بلندی ايستاده است، شمشيرش طول معقولی دارد و تمام آنها كه گردشان حلقه زدهاند سگان هار او هستند. فكر میكنيد جك وينسنت شروع میكند بحث فلسفی كند كه چيزی كه طولش بيست سانت است نمیتواند شمشير باشد؟ يا وقت میخواهد كه به قضات ديوان عالی نامه بنويسد كه اين شرايط عادلانه نيست؟ يا مثلا شمشير را میاندازد و میگويد «برو بينيم بابا! اين نامردی اه!»
فكر میكنم نه. او با همآن شمشير مسخره تا لحظهای كه نفس دارد از خودش دفاع میكند. من هم، تنها سلاحی كه دارم رأيم است. تا آخرين لحظه هر كار بتوانم با اين سلاح میكنم. دليلی نمیبينم كه هماين سلاح كوچك را زمين بگذارم تا حريف هر چه میخواهد بر سرم بياورد.و ديگر اين كه رأیگيری جنگ است. مهمانی نيست. وقتی دعوتم كرده باشند به مهمانی، اگر بهم توهين كنند، قهر میكنم، دعوا میكنم و میروم. اما وقت تقسيم ارث، هر چه هم بهم تنگ بگيرند، هر چه هم توهين كنند، نمیروم. آنها اين كارها را میكنند كه من بروم. من هم نخواهم رفت. میمانم و تمام تلاشم را میكنم تا هر چه قدر كه میتوانم از سهمم بگيرم. اين است كه مهم است.
سريال جك وينسنت را يادتان هست؟ دريانورد درستكار و شمشيرباز كاردرستی در قرن نمیدانم چند در انگليس كه از نيروی دريايی انداخته بودندش بيرون و با قاچاق امرار معاش میكرد. گهگاه اين طرف و آن طرف هم مجبور میشد با كسانی بجنگد و از خودش دفاع كند. كسانی كه معمولا قاچاقچيان بزرگی بودند كه در ردههای بالای نظام جا و دست داشتند. گاه هم او را جايی گير میانداختند و با او شمشيربازی و دوئل میكردند. دست كم كاری میكردند كه خودشان فكر میكردند دوئل است.
تصور كنيد وينسنت دارد در كاخ ارل مارلبورو آرام آرام و دزدكی دنبال فلان رفيق زندانيش میگردد كه يك دفعه محاصرهاش میكنند و خود ارل میآيد و او را به دوئل دعوت میكند. دوئل در حالی كه وينسنت خيس و خسته است و شمشيری كه بهش میدهند بيست سانت بيشتر درازا ندارد. در عوض ارل سرحال است، روی بلندی ايستاده است، شمشيرش طول معقولی دارد و تمام آنها كه گردشان حلقه زدهاند سگان هار او هستند. فكر میكنيد جك وينسنت شروع میكند بحث فلسفی كند كه چيزی كه طولش بيست سانت است نمیتواند شمشير باشد؟ يا وقت میخواهد كه به قضات ديوان عالی نامه بنويسد كه اين شرايط عادلانه نيست؟ يا مثلا شمشير را میاندازد و میگويد «برو بينيم بابا! اين نامردی اه!»
فكر میكنم نه. او با همآن شمشير مسخره تا لحظهای كه نفس دارد از خودش دفاع میكند. من هم، تنها سلاحی كه دارم رأيم است. تا آخرين لحظه هر كار بتوانم با اين سلاح میكنم. دليلی نمیبينم كه هماين سلاح كوچك را زمين بگذارم تا حريف هر چه میخواهد بر سرم بياورد.و ديگر اين كه رأیگيری جنگ است. مهمانی نيست. وقتی دعوتم كرده باشند به مهمانی، اگر بهم توهين كنند، قهر میكنم، دعوا میكنم و میروم. اما وقت تقسيم ارث، هر چه هم بهم تنگ بگيرند، هر چه هم توهين كنند، نمیروم. آنها اين كارها را میكنند كه من بروم. من هم نخواهم رفت. میمانم و تمام تلاشم را میكنم تا هر چه قدر كه میتوانم از سهمم بگيرم. اين است كه مهم است.
<< Home