نفت را ولش؛ كارت را بكن.
يكی مثانهاش پر شده بود، رفت داروخانه. گفت «آقا نفت داريد؟»
داروخانهدار گفت «نه.»
گفت «بايد فلان كرد به داروخانهای كه نفت ندارد.» و كارش را كرد و رفت.
فردا و پس فردا هم رفت و هماين بازی را درآورد. داروخانهدار ديد اين كه وضع نشد. روز چهارم يك ظرف نفت گذاشت توی داروخانه. تا طرف آمد توی داروخانه و گفت «آقا نفت داريد؟» گفت «بله آقا داريم.»
طرف هم، نامرد، گفت «بايد فلان كرد و بهمان به داروخانهای كه تويش نفت میفروشند.» و هر دو كارش را كرد و رفت.
فردا كه از در آمد، تا خواست حرف بزند داروخانهدار مايوسانه دستی تكان داد و گفت «چه كار داری كه داريم يا نداريم؟ كارت را بكن و برو.»
حالا شده حكايت من بیچاره با يك خوانندهی پر و پا قرص كه فكر كرده اين وبلاگ داروخانه است. هر چه من بنويسم میآيد و كارش را میكند. ادبياتش هم جوری است كه از تمام هفت هشت نظری كه نوشته، من فقط يكيش را توانستم بگذارم كه ديگران ببينند، آن هم گمان كنم يك كلمه بيشتر نبود. در بقيه فحشهای مستراحی میدهد. به من هم اكتفا نمیكند. پای ديگران را هم وسط میكشد. میگويم عمری شارون، فحش میدهد. میگويم شوفر، فحش میدهد. میگويم دانيل پايپز، فحش میدهد. میگويم شهبازی فحش میدهد.نمیدانم چرا زحمت میدهد به خودش كه بخواند، خوب بيايد و فحشش را بنويسد و برود. البته يك راه ديگر هم دارد. فحشهايش را توی دلش بدهد و دو كلمه حرف بیفحش بنويسد كه جز من ديگران هم بتوانند بخوانند و ببينند او چه میگويد.
داروخانهدار گفت «نه.»
گفت «بايد فلان كرد به داروخانهای كه نفت ندارد.» و كارش را كرد و رفت.
فردا و پس فردا هم رفت و هماين بازی را درآورد. داروخانهدار ديد اين كه وضع نشد. روز چهارم يك ظرف نفت گذاشت توی داروخانه. تا طرف آمد توی داروخانه و گفت «آقا نفت داريد؟» گفت «بله آقا داريم.»
طرف هم، نامرد، گفت «بايد فلان كرد و بهمان به داروخانهای كه تويش نفت میفروشند.» و هر دو كارش را كرد و رفت.
فردا كه از در آمد، تا خواست حرف بزند داروخانهدار مايوسانه دستی تكان داد و گفت «چه كار داری كه داريم يا نداريم؟ كارت را بكن و برو.»
حالا شده حكايت من بیچاره با يك خوانندهی پر و پا قرص كه فكر كرده اين وبلاگ داروخانه است. هر چه من بنويسم میآيد و كارش را میكند. ادبياتش هم جوری است كه از تمام هفت هشت نظری كه نوشته، من فقط يكيش را توانستم بگذارم كه ديگران ببينند، آن هم گمان كنم يك كلمه بيشتر نبود. در بقيه فحشهای مستراحی میدهد. به من هم اكتفا نمیكند. پای ديگران را هم وسط میكشد. میگويم عمری شارون، فحش میدهد. میگويم شوفر، فحش میدهد. میگويم دانيل پايپز، فحش میدهد. میگويم شهبازی فحش میدهد.نمیدانم چرا زحمت میدهد به خودش كه بخواند، خوب بيايد و فحشش را بنويسد و برود. البته يك راه ديگر هم دارد. فحشهايش را توی دلش بدهد و دو كلمه حرف بیفحش بنويسد كه جز من ديگران هم بتوانند بخوانند و ببينند او چه میگويد.
پن: چند جملهی نسبتا مودبانهتر از نظر همآن آقای ظاهرا صيونيست و طرفدار شارون پای هماين مطلب. ظاهرا او فكر میكند با فحش دادن به من مشكلات عالم حل میشود:
خوب میكنم گه سگ. حالا ننه من غريبم بازی درمیآری از خودت؟ خوب میكنم. [....] نمیخوای بگم؟ نفس نكش كه زمين آلوده نشه نجاست.
باقی نظرش هم پر است از پايينتنه و مستراح. كاش بعد از اين همه فحش، دو كلمه حرف شنيدنیتر هم مینوشت. شايد بعدتر بنويسد.
<< Home