4/22/2006

در جواب اين نظرخواهى من فقط هادى نيلى چيزى نوشت و والسلام. پاى مطلبش هم تقريبا نظرى نيامد. اين چند پيام دارد. يكيش كه به من مربوط است اين است كه «تو چرا اين قدر خودت را جدى مى‌گيرى؟»
يكيش هم كه به شما مربوط است – و راستش من از اول هم‌اين را حدس زده بودم و مى‌خواستم به شما هم نشان بدهم – اين است كه «اين دور و بر كسى حوصله ندارد به جنگ و احتمالاتش فكر كند.» البته نمى‌دانم اين دور و بر چه قدر شبيه كوچه‌هاى تهران يا مركزهاى تصميم‌گيرى در ايالات متحد است.
O
خدمت همه‌ى دوستانى كه وقت باارزششان را حرام مى‌كنند كه براى من نامه بنويسند و اين طرف و آن طرف – مثلا در وبلاگ ديگران – بنويسند كه فلانى چون‌اين است و چون‌آن، عرض كنم كه شما هم مخاطب آن پيام اول هستيد. كورش عليانى آن قدر هم كه شما فكر مى‌كنيد جدى و توانا نيست. وقتتان را حرام مى‌كنيد.
معمولا مى‌گويند عليانى بى‌سواد است. خوب مگر من جايى مدعى سواد شدم؟
يكى نامه نوشته كه شما يهودى‌هاى ايران چرا اين قدر بى‌حال ايد؟ خب دوستان عزيز، من اصلا يهودى نيستم.
يكى نامه نوشته كه تو يك فلسطينى استشهادى فلان‌فلان شده هستى و بقيه‌ى نامه‌اش هم فحش آب‌نكشيده كه چرا دولت پنجاه ميليون دلار به فلسطين كمك مى‌كند. خب من فلسطينى نيستم، اصلا عرب زبان نيستم، استشهادى نيستم، با كمك مالى به فلسطين موافق نيستم، روابط عمومى احمدى‌نژاد يا مجلس هم نيستم، تقريبا با بسيارى از سياست‌هاى اين حضرات هم موافق نيستم. زمان انتخابات هم كه ديديد طرف‌دارشان نبودم.
يكى در وبلاگش نوشته اين جوان است و خام است و استشهادى است. راستش دوست دارم جوان باشم، اما نزديك 35 سال از تولدم مى‌گذرد. شايد خام هم باشم. همه آدمى‌زاد ايم و ممكن است گاهى خامى كنيم. استشهادى هم كه يك بار گفتم نيستم. قبل‌تر هم گفته بودم حمله به هدف‌هاى غيرنظامى را در هر جنگى نادرست مى‌دانم و در اين مورد بحث هم نمى‌كنم.
يكى هم هست كه معتقد است من صيونيست اسلامى هستم. حواله‌اش مى‌دهم به عقل سليم. يكى ديگر هم من را وهابى مى‌بيند. او را هم به هم‌آن عقل سليم حواله مى‌دهم.
چرا بعضى باور نمى‌كنند كه تو هم ممكن است – فارغ از هر تئورى پيچيده‌ى توطئه كه آن‌ها مثل فيلم سينمايى در ذهنشان مى‌پردازند – آدمى معمولى باشى كه دوست دارى چيزهايى بدانى؟
O
راستى! ‌شايد اين روزها كار جديدى كردم. خدا را چه ديديد؟

4/19/2006

نيكان، حمله به ايران، نظرخواهان و كار جديدمان

الف. برای نيكان جان جان.
الاهی درد و بلات بخوره تو سر هر چی آدم نفهم (يكيش هم من). دل‌واپس نباش. من تازگی‌ها دارم در يك جای جديد كار می‌كنم. عرض شود كه اين جای جديد ساعت كارش مثل ساعت كار آدم حسابی‌ها است. هشت صبح بايد كار را شروع كرد و گاهی تا شش شب يا حتا هشت شب هم طول می‌كشد. ديگر نا و نوايی نمی‌ماند كه بخواهی وبلاگ از خودت دربياوری. بعد هم اين كه تازگی‌ها كشف كرده‌ام كه آدم‌حسابی‌ها (يعنی هم‌كاران جديد) همه‌شان وبلاگ می‌خوانند، اما هيچ كدامشان وبلاگ نمی‌نويسند. انگار توی حمامی باشی كه تويش دوربين مخفی گذاشته باشند. اين است كه گمان كنم بهتر است كم‌كم كم‌تر بنويسم و بيش‌تر بخوانم.
O
ب. برای نيكان و بدان و دوستان و دش‌منان و هر كه در اين عالم مجاز فارسی می‌نويسد و می‌خواند:
همه از حمله‌ی احتمالی آمريكا حرف می‌زنند. من نظری ندارم. گمان كنم حتا هنوز هم نوبت ما نرسيده است كه در اين بازی شركت كنيم. و هنوز هم گمان كنم ما هم زمانی امكان خواهيم داشت كه نقشی در اين ميان بازی كنيم. اما حالا اين حرف‌ها به كنار. اگر – بر فرض؛ باز هم می‌گويم بر فرض – آمريكايی‌ها روی جاهايی در ايران بمب بريزند، تو چه خواهی كرد؟
1. من چه كار دارم؟ نان و ماستم را می‌خورم.
2. آن وقت يك پتيشن جدی امضا می‌كنيم، با كمك دوستان خارج از ايران در كشورهای مختلف لابی می‌كنيم و از كوفی عنان و سران كشورها می‌خواهيم جلوی اين كارهای ديوانه‌وار را بگيرند.
3. می‌روم در بسيج محله‌مان اسم می‌نويسم تا از وطنم دفاع كنم.
4. يك nasty shit bomb می‌سازم و برمی‌دارم و می‌روم سراغ اولين موسسه يا تاسيسات آمريكايی.
5. هم‌آن nasty shit bomb را برمی‌دارم و می‌روم سراغ بی‌عقل‌هايی كه باعث اين حمله شدند.
6. كاری می‌كنم كه آمريكايی‌ها اسم بن‌لادن و زرقاوی را فراموش كنند و با اسم‌های ايرانی آشناتر شوند.
7. چه كار می‌توانم كنم؟ آمريكا است. شوخی كه نيست.
8. فكر می‌كنم. فكر می‌كنم تا راه حل عاقلانه‌ای پيدا كنم. پيدا كردن يك راه حل عاقلانه گاه خيلی مشكل است اما هيچ گاه ناشدنی نيست.
لطفا اگر دوست داشتيد جواب بدهيد، در وبلاگتان بنويسيد، هر چه مفصل‌تر احتمالا بهتر. بعد برای من هم يك ای‌ميل بزنيد تا لينكش را اين‌جا بگذارم. فقط برای اين كه مجموعه‌ی جواب‌ها يك جا جمع شوند.

4/18/2006

سخت نگير بابا جان

همين ديگر. سخت نگير.

4/03/2006

متظاهرانه متشكر ام

می‌پرسند چرا جواب حسين درخشان را نمی‌دهی. نمی‌دانم چه جوابی بايد بدهم.
اول. بايد ممنونش باشم كه وبلاگ‌های بی‌رونق من را پرخواننده كرد. نگاهی به آمارگير وبلاگم كنيد تا دستتان بيايد چه می‌گويم.
دوم. قبلا درباره‌ی نوشتن نام‌های عبری به فارسی كمی حرف زده بودم. به هر حال اين نام را در عبری با ק می‌نويسند نه با כּ. انگليسی‌زبان‌ها راه سرراستی برای تفكيك ميان تلفظ اين دو ندارند، اما ما داريم و می‌توانيم استفاده كنيم. اين به عربی ربطی ندارد. به فارسی و عبری مربوط است.اين‌ها را ببينيد: قف، كاف، قديمه.
سوم. قبلا درباره‌ی معنای نام اين حزب هم توضيح داده بودم: + و +. بعيد است حسين درخشان كه رفته و تا دوهزار سال پيش من را كاويده اين‌ها را نديده باشد.
چهارم. ديديم كه حتا مقاله‌ای از ويكيپديا كه درخشان به آن لينك داده است نيز تلفظ اين نام را با Q آغاز كرده است نه با K و اين يعنی نويسنده تلفظ ק را مانند من می‌بيند نه مانند درخشان.
پنجم. پرونده‌سازی از نوع نيمه‌ی پنهانی كار بدی است. آسمان را به ريسمان بچسبانی كه چه؟ به فرض (فرضی كه نمی‌دانم با چه شاهدی می‌شود تأييدش كرد) من تلفظ نامی عبری را لجوجانه غلط می‌نويسم و كسی هم در وبلاگش من را استاد خطاب كرده، حالا از كجا معلوم كه اين كار من به قول درخشان «deliberately misspell» است، آن هم با قصد «reverse its meaning»؟ و بی‌تعارف خاك بر سر «anti-Israeli propaganda machine» كنند كه من عضوش باشم و برای ستيز با اسرائيل بيايم بكوشم نام حزب شارون را غلط معنا كنم. غلط معنا كنم كه چه شود؟ كه يهوديان فارسی زبان ساكن اسرائيل كه عبری نمی‌دانند (اصلا چون‌اين كسی وجود دارد؟) و همه هم خواننده‌ی وبلاگ من اند، به اولمرت رأی ندهند و به پرض يا بی‌بی رأی بدهند؟ اين می‌شود اسرائيل ستيزی؟
ششم. اميدوار باشيم اين ماجرای نوشته‌ی درخشان به اين دو نوشته‌ی چند ماه پيش من ربطی نداشته باشد: + و + .
هفتم. هم‌آن ابتدای كار نامه‌ای برايش نوشتم و همه‌ی اين‌ها را كم و بيش در آن نامه توضيح دادم. ظاهرا او حتا نوشتن يك كلمه «received» را هم در جواب من كاری متظاهرانه می‌داند، و گر نه دليلی نداشت كه ناديده‌اش بگيرد.
هشتم. در نظرگير وبلاگش هم چند نظر هست. بامزه است. يكی پنداشته من اخراجی دانش‌گاه هستم، يكی فرض كرده من استاد دانش‌گاه ام. يكی فحشم داده كه نوچه‌ی گوبلزام. يكی از درخشان خواسته هر چند من در ترجمه خطا كرده‌ام، ببخشايدم و با من غيراخلاقی برخورد نكند. (مگر من چيزی را ترجمه كرده‌ام؟) يكی گفته من مثل بلبل عبری حرف می‌زنم (بلبل كه عبری حرف بزند چه شود) و يكی حتا سطری به عبری نوشته است به اين مضمون كه «دارم سعی می‌كنم عبری بنويسم». يكی دو نفر هم بودند كه كوشيده بودند با ماجرای تلفظ قف علمی برخورد كنند و به مقاله‌هايی در اين‌باره ارجاع داده بودند. از دور رويشان را می‌بوسم.
نهم. در كار گلاب و گل حكم ازلی اين بود، كان شاهد بازاری وين پرده‌نشين باشد. چه عيب دارد؟ بگذار من عربی متظاهر به دانايی باشم و نان‌خور دست‌گاه تبليغی ضداسرائيل در ايران و شاهد بازاری، حسين درخشان هم آريايی دانای فروتن پاك‌دامن پرده نشين رياستيز. عيبی دارد؟
دهم. دوست ندارم در كار نيكان فضولی كنم. ای بسا اگر من هم به قول او «يك تبعيدی عصبانی» بودم، شلوار تر مخالفان تردامنم را دو متر بالاتر به ميخ رسوايی می‌آويختم. اما گمان می‌كنم چيزی كه برای درخشان مهم است جنگيدن است نه چون‌آن كه ادعا می‌كند جنگيدن با اين آدم يا آن منش. او با شكرخواه باسواد هم می‌جنگد، با من بی‌سواد هم می‌جنگد. با معماريان نجيب هم می‌جنگد، با من نانجيب هم می‌جنگد. پيش از اين نامه‌ی محبت‌آميز هم در جواب نامه‌ام نوشته است. بنای بودن او نه بر درخشان بودن كه بر ضد فلان بودن اُست‌وار است و تير خلاصش اين است كه با او نجنگی.