متظاهرانه متشكر ام
میپرسند چرا جواب حسين درخشان را نمیدهی. نمیدانم چه جوابی بايد بدهم.
اول. بايد ممنونش باشم كه وبلاگهای بیرونق من را پرخواننده كرد. نگاهی به آمارگير وبلاگم كنيد تا دستتان بيايد چه میگويم.
دوم. قبلا دربارهی نوشتن نامهای عبری به فارسی كمی حرف زده بودم. به هر حال اين نام را در عبری با ק مینويسند نه با כּ. انگليسیزبانها راه سرراستی برای تفكيك ميان تلفظ اين دو ندارند، اما ما داريم و میتوانيم استفاده كنيم. اين به عربی ربطی ندارد. به فارسی و عبری مربوط است.اينها را ببينيد: قف، كاف، قديمه.
سوم. قبلا دربارهی معنای نام اين حزب هم توضيح داده بودم: + و +. بعيد است حسين درخشان كه رفته و تا دوهزار سال پيش من را كاويده اينها را نديده باشد.
چهارم. ديديم كه حتا مقالهای از ويكيپديا كه درخشان به آن لينك داده است نيز تلفظ اين نام را با Q آغاز كرده است نه با K و اين يعنی نويسنده تلفظ ק را مانند من میبيند نه مانند درخشان.
پنجم. پروندهسازی از نوع نيمهی پنهانی كار بدی است. آسمان را به ريسمان بچسبانی كه چه؟ به فرض (فرضی كه نمیدانم با چه شاهدی میشود تأييدش كرد) من تلفظ نامی عبری را لجوجانه غلط مینويسم و كسی هم در وبلاگش من را استاد خطاب كرده، حالا از كجا معلوم كه اين كار من به قول درخشان «deliberately misspell» است، آن هم با قصد «reverse its meaning»؟ و بیتعارف خاك بر سر «anti-Israeli propaganda machine» كنند كه من عضوش باشم و برای ستيز با اسرائيل بيايم بكوشم نام حزب شارون را غلط معنا كنم. غلط معنا كنم كه چه شود؟ كه يهوديان فارسی زبان ساكن اسرائيل كه عبری نمیدانند (اصلا چوناين كسی وجود دارد؟) و همه هم خوانندهی وبلاگ من اند، به اولمرت رأی ندهند و به پرض يا بیبی رأی بدهند؟ اين میشود اسرائيل ستيزی؟
ششم. اميدوار باشيم اين ماجرای نوشتهی درخشان به اين دو نوشتهی چند ماه پيش من ربطی نداشته باشد: + و + .
هفتم. همآن ابتدای كار نامهای برايش نوشتم و همهی اينها را كم و بيش در آن نامه توضيح دادم. ظاهرا او حتا نوشتن يك كلمه «received» را هم در جواب من كاری متظاهرانه میداند، و گر نه دليلی نداشت كه ناديدهاش بگيرد.
هشتم. در نظرگير وبلاگش هم چند نظر هست. بامزه است. يكی پنداشته من اخراجی دانشگاه هستم، يكی فرض كرده من استاد دانشگاه ام. يكی فحشم داده كه نوچهی گوبلزام. يكی از درخشان خواسته هر چند من در ترجمه خطا كردهام، ببخشايدم و با من غيراخلاقی برخورد نكند. (مگر من چيزی را ترجمه كردهام؟) يكی گفته من مثل بلبل عبری حرف میزنم (بلبل كه عبری حرف بزند چه شود) و يكی حتا سطری به عبری نوشته است به اين مضمون كه «دارم سعی میكنم عبری بنويسم». يكی دو نفر هم بودند كه كوشيده بودند با ماجرای تلفظ قف علمی برخورد كنند و به مقالههايی در اينباره ارجاع داده بودند. از دور رويشان را میبوسم.
نهم. در كار گلاب و گل حكم ازلی اين بود، كان شاهد بازاری وين پردهنشين باشد. چه عيب دارد؟ بگذار من عربی متظاهر به دانايی باشم و نانخور دستگاه تبليغی ضداسرائيل در ايران و شاهد بازاری، حسين درخشان هم آريايی دانای فروتن پاكدامن پرده نشين رياستيز. عيبی دارد؟
دهم. دوست ندارم در كار نيكان فضولی كنم. ای بسا اگر من هم به قول او «يك تبعيدی عصبانی» بودم، شلوار تر مخالفان تردامنم را دو متر بالاتر به ميخ رسوايی میآويختم. اما گمان میكنم چيزی كه برای درخشان مهم است جنگيدن است نه چونآن كه ادعا میكند جنگيدن با اين آدم يا آن منش. او با شكرخواه باسواد هم میجنگد، با من بیسواد هم میجنگد. با معماريان نجيب هم میجنگد، با من نانجيب هم میجنگد. پيش از اين نامهی محبتآميز هم در جواب نامهام نوشته است. بنای بودن او نه بر درخشان بودن كه بر ضد فلان بودن اُستوار است و تير خلاصش اين است كه با او نجنگی.
اول. بايد ممنونش باشم كه وبلاگهای بیرونق من را پرخواننده كرد. نگاهی به آمارگير وبلاگم كنيد تا دستتان بيايد چه میگويم.
دوم. قبلا دربارهی نوشتن نامهای عبری به فارسی كمی حرف زده بودم. به هر حال اين نام را در عبری با ק مینويسند نه با כּ. انگليسیزبانها راه سرراستی برای تفكيك ميان تلفظ اين دو ندارند، اما ما داريم و میتوانيم استفاده كنيم. اين به عربی ربطی ندارد. به فارسی و عبری مربوط است.اينها را ببينيد: قف، كاف، قديمه.
سوم. قبلا دربارهی معنای نام اين حزب هم توضيح داده بودم: + و +. بعيد است حسين درخشان كه رفته و تا دوهزار سال پيش من را كاويده اينها را نديده باشد.
چهارم. ديديم كه حتا مقالهای از ويكيپديا كه درخشان به آن لينك داده است نيز تلفظ اين نام را با Q آغاز كرده است نه با K و اين يعنی نويسنده تلفظ ק را مانند من میبيند نه مانند درخشان.
پنجم. پروندهسازی از نوع نيمهی پنهانی كار بدی است. آسمان را به ريسمان بچسبانی كه چه؟ به فرض (فرضی كه نمیدانم با چه شاهدی میشود تأييدش كرد) من تلفظ نامی عبری را لجوجانه غلط مینويسم و كسی هم در وبلاگش من را استاد خطاب كرده، حالا از كجا معلوم كه اين كار من به قول درخشان «deliberately misspell» است، آن هم با قصد «reverse its meaning»؟ و بیتعارف خاك بر سر «anti-Israeli propaganda machine» كنند كه من عضوش باشم و برای ستيز با اسرائيل بيايم بكوشم نام حزب شارون را غلط معنا كنم. غلط معنا كنم كه چه شود؟ كه يهوديان فارسی زبان ساكن اسرائيل كه عبری نمیدانند (اصلا چوناين كسی وجود دارد؟) و همه هم خوانندهی وبلاگ من اند، به اولمرت رأی ندهند و به پرض يا بیبی رأی بدهند؟ اين میشود اسرائيل ستيزی؟
ششم. اميدوار باشيم اين ماجرای نوشتهی درخشان به اين دو نوشتهی چند ماه پيش من ربطی نداشته باشد: + و + .
هفتم. همآن ابتدای كار نامهای برايش نوشتم و همهی اينها را كم و بيش در آن نامه توضيح دادم. ظاهرا او حتا نوشتن يك كلمه «received» را هم در جواب من كاری متظاهرانه میداند، و گر نه دليلی نداشت كه ناديدهاش بگيرد.
هشتم. در نظرگير وبلاگش هم چند نظر هست. بامزه است. يكی پنداشته من اخراجی دانشگاه هستم، يكی فرض كرده من استاد دانشگاه ام. يكی فحشم داده كه نوچهی گوبلزام. يكی از درخشان خواسته هر چند من در ترجمه خطا كردهام، ببخشايدم و با من غيراخلاقی برخورد نكند. (مگر من چيزی را ترجمه كردهام؟) يكی گفته من مثل بلبل عبری حرف میزنم (بلبل كه عبری حرف بزند چه شود) و يكی حتا سطری به عبری نوشته است به اين مضمون كه «دارم سعی میكنم عبری بنويسم». يكی دو نفر هم بودند كه كوشيده بودند با ماجرای تلفظ قف علمی برخورد كنند و به مقالههايی در اينباره ارجاع داده بودند. از دور رويشان را میبوسم.
نهم. در كار گلاب و گل حكم ازلی اين بود، كان شاهد بازاری وين پردهنشين باشد. چه عيب دارد؟ بگذار من عربی متظاهر به دانايی باشم و نانخور دستگاه تبليغی ضداسرائيل در ايران و شاهد بازاری، حسين درخشان هم آريايی دانای فروتن پاكدامن پرده نشين رياستيز. عيبی دارد؟
دهم. دوست ندارم در كار نيكان فضولی كنم. ای بسا اگر من هم به قول او «يك تبعيدی عصبانی» بودم، شلوار تر مخالفان تردامنم را دو متر بالاتر به ميخ رسوايی میآويختم. اما گمان میكنم چيزی كه برای درخشان مهم است جنگيدن است نه چونآن كه ادعا میكند جنگيدن با اين آدم يا آن منش. او با شكرخواه باسواد هم میجنگد، با من بیسواد هم میجنگد. با معماريان نجيب هم میجنگد، با من نانجيب هم میجنگد. پيش از اين نامهی محبتآميز هم در جواب نامهام نوشته است. بنای بودن او نه بر درخشان بودن كه بر ضد فلان بودن اُستوار است و تير خلاصش اين است كه با او نجنگی.
<< Home