چند روز پيش به خواهش دوستی كه ناديده عزيزش میدارم اين نامه را نوشتم. اما نشد كه برايش بفرستم. نگاهش داشتم كه كمی اصلاحش كنم و بفرستم. خبر نداشتم امروز بنا بوده چوناين كنند.
امروز شنيدم مخالفان دفن جسد شهيدان، بعد از اين كه موافقان كتكشان زدهاند، به دفتر رئيس دانشگاه حمله كردهاند، شيشهها را شكستهاند و او را كتك زدهاند. من اين رئيس را میشناسم. میدانم مرد معتدل و سليمی است. اگر نبود هم، گمان نكنم كسی حق داشته باشد با كتك زدن او اعتراضش را نشان دهد. داستان همآن است كه بارها به هم گفتهايم. دو سوی دعوا وقتی مخالفشان را میزنند چون زورشان میرسد، يك اندازه از عقل و رفتار عقلانی تهی اند. فرقشان اين است كه يكی قدرت دارد و ديگری ندارد. اما اين فرق هيچ حقانيتی برای هيچ كدام نمیآورد.
يكی صدايش را به سرش میاندازد و كار زشت خودش و هواداران بیمايهاش را با دفن امام دوم مقايسه میكند و آن ديگری كه زورش به حداديان و همراهان نمیرسد سهرابپور را كتك میزند. واقعا دانشجو يعنی كسی كه سهرابپور را كتك بزند؟ يادم هست كه صدرنژاد رئيس دانشگاه بود. ما را نشان میداد و میگفت «شما خوارج ايد» بعد خودش را نشان میداد و میگفت «امامتان را رها كردهايد و به قرآن صامت چسبيدهايد.»
اما ما هرگز با او كتككاری نكرديم. البته يك بار يك نفر اين كار را كرد، اما خودسر. وقتی كه ما نبوديم. روش ما اين نبود. هر بار كه طرح تحصن و راهپيمايی و اعتراضی را ريختيم، پنهانی كسانی را مامور كرديم كه نگذارند كسی به صدرنژاد آسيبی برساند. میگفتيم ما دانشجو ايم و كتك زدن كار ما نيست. اما حالا؟ چه بگويم؟ اين هم نامهی نفرستاده.
O
سلام
چه بنويسم؟
بگذاريد دفن كنند. بگذاريد با كارهايشان دنيا را به كام هر كه خواهند كنند.
میخواهيد بدانيد چه میكنند؟
مفهوم شهادت را به شهيد تقليل میدهند. شهيد را به تن شهيد. تن زندهی شهيد را به جسد بیجانش. جسد بیجان را به استخوانپارههايی در حال زوال. استخوانپارهها را نيز در هر معبری در گوری و پشت گنبد و بنايی مینهند. ميل به قرب به معنا و عالم عليا را نيز به ميل به قرب به اهل معنا میكاهند. اهل معنا را نيز به استخوانپارههای زير اين بناها و مقبرهها. ميل به قرب را بدل به ميل به لمس میكنند و شيعه را از مترقیترين چهرهاش تهی میكنند و شيعيان را مردمی مینمايند كه منتظر اند تا خدا خودش مهدی سياف را بر اسب سپيد برساند و روزگارشان را خوش كند. مردمانی كه عشقشان و غايتشان اين است كه دستی بر ضريحی و مقبرهای بسايند و ندانند آن كه بوده است كه اين زير خفته است. بازی خمينیزدايی زود به ثمر نشسته است. با نام خود او و با استخوانپارههای شهدای راهی كه او ترسيم كرد، دارند او را میزدايند. هر كه میگويد نه؛ به من بگويد رسم خمينی اين بود؟
نگوييد او گفته است تربت اينان مزار عارفان و دلسوختگان خواهد شد. اين حركت به كوچه و بازار كشاندن مزار شهيدان با اين توجيهات خنك كه «ببينند و خجالت ببرند و سر بر شانهی هم ننهند» كجا و آن نگاه و جملههای آتشناك او كجا؟
اين خمينیزدايی نه تنها به نفع ياران و ياوران و دوستداران و ارادتمندان او نيست، كه به نفع مخالفان مدرن او نيز نيست. چه اين زدودن با حاكم كردن تصويری خرافهآلود و متحجر است كه نه به صغير رحم میكند و نه به كبير رحمت میآورد.
اين زدودن حتا به نفع مخالفان متحجر خمينی نيز نيست. اينان شايد بتوانند در پستوهاشان با خرافههای جاهلانه و شركآلود، با طلسم آويختن بر ديوارهای خانهشان و شكستن آنتن تلويزيون و چسب زدن به دهانهی ضبط صوت روزگاری ديگر به حياتشان ادامه دهند. اما باور كنند به نفعشان نيست كه مردم ببينند در نهانخانههاشان با چه صنمهايی عشق میبازند. فرزندانشان نيز از گردشان خواهند پراكند، كه روی پاسخ گفتن به اين سوال ديگران را نخواهند داشت كه پدران شما كاهنان و جادوگران اديان باستان اند يا شيعيان علی.
طنز روزگار را ببين كه آنان كه فرياد میكشند و میكوشند از دزديدن حرف اهل تاريخ و تحقيق دربارهی هلوكاست برای خود كلاه مشاورت و قبای معاونتی بدوزند، خود با پارههای بازماندهی تن والاترين شهيدان و عزيزترين و پربركتترين جوانان و پيران برنادل اين كشور دكانی چون هلوكاست میسازند.
امروز شنيدم مخالفان دفن جسد شهيدان، بعد از اين كه موافقان كتكشان زدهاند، به دفتر رئيس دانشگاه حمله كردهاند، شيشهها را شكستهاند و او را كتك زدهاند. من اين رئيس را میشناسم. میدانم مرد معتدل و سليمی است. اگر نبود هم، گمان نكنم كسی حق داشته باشد با كتك زدن او اعتراضش را نشان دهد. داستان همآن است كه بارها به هم گفتهايم. دو سوی دعوا وقتی مخالفشان را میزنند چون زورشان میرسد، يك اندازه از عقل و رفتار عقلانی تهی اند. فرقشان اين است كه يكی قدرت دارد و ديگری ندارد. اما اين فرق هيچ حقانيتی برای هيچ كدام نمیآورد.
يكی صدايش را به سرش میاندازد و كار زشت خودش و هواداران بیمايهاش را با دفن امام دوم مقايسه میكند و آن ديگری كه زورش به حداديان و همراهان نمیرسد سهرابپور را كتك میزند. واقعا دانشجو يعنی كسی كه سهرابپور را كتك بزند؟ يادم هست كه صدرنژاد رئيس دانشگاه بود. ما را نشان میداد و میگفت «شما خوارج ايد» بعد خودش را نشان میداد و میگفت «امامتان را رها كردهايد و به قرآن صامت چسبيدهايد.»
اما ما هرگز با او كتككاری نكرديم. البته يك بار يك نفر اين كار را كرد، اما خودسر. وقتی كه ما نبوديم. روش ما اين نبود. هر بار كه طرح تحصن و راهپيمايی و اعتراضی را ريختيم، پنهانی كسانی را مامور كرديم كه نگذارند كسی به صدرنژاد آسيبی برساند. میگفتيم ما دانشجو ايم و كتك زدن كار ما نيست. اما حالا؟ چه بگويم؟ اين هم نامهی نفرستاده.
O
سلام
چه بنويسم؟
بگذاريد دفن كنند. بگذاريد با كارهايشان دنيا را به كام هر كه خواهند كنند.
میخواهيد بدانيد چه میكنند؟
مفهوم شهادت را به شهيد تقليل میدهند. شهيد را به تن شهيد. تن زندهی شهيد را به جسد بیجانش. جسد بیجان را به استخوانپارههايی در حال زوال. استخوانپارهها را نيز در هر معبری در گوری و پشت گنبد و بنايی مینهند. ميل به قرب به معنا و عالم عليا را نيز به ميل به قرب به اهل معنا میكاهند. اهل معنا را نيز به استخوانپارههای زير اين بناها و مقبرهها. ميل به قرب را بدل به ميل به لمس میكنند و شيعه را از مترقیترين چهرهاش تهی میكنند و شيعيان را مردمی مینمايند كه منتظر اند تا خدا خودش مهدی سياف را بر اسب سپيد برساند و روزگارشان را خوش كند. مردمانی كه عشقشان و غايتشان اين است كه دستی بر ضريحی و مقبرهای بسايند و ندانند آن كه بوده است كه اين زير خفته است. بازی خمينیزدايی زود به ثمر نشسته است. با نام خود او و با استخوانپارههای شهدای راهی كه او ترسيم كرد، دارند او را میزدايند. هر كه میگويد نه؛ به من بگويد رسم خمينی اين بود؟
نگوييد او گفته است تربت اينان مزار عارفان و دلسوختگان خواهد شد. اين حركت به كوچه و بازار كشاندن مزار شهيدان با اين توجيهات خنك كه «ببينند و خجالت ببرند و سر بر شانهی هم ننهند» كجا و آن نگاه و جملههای آتشناك او كجا؟
اين خمينیزدايی نه تنها به نفع ياران و ياوران و دوستداران و ارادتمندان او نيست، كه به نفع مخالفان مدرن او نيز نيست. چه اين زدودن با حاكم كردن تصويری خرافهآلود و متحجر است كه نه به صغير رحم میكند و نه به كبير رحمت میآورد.
اين زدودن حتا به نفع مخالفان متحجر خمينی نيز نيست. اينان شايد بتوانند در پستوهاشان با خرافههای جاهلانه و شركآلود، با طلسم آويختن بر ديوارهای خانهشان و شكستن آنتن تلويزيون و چسب زدن به دهانهی ضبط صوت روزگاری ديگر به حياتشان ادامه دهند. اما باور كنند به نفعشان نيست كه مردم ببينند در نهانخانههاشان با چه صنمهايی عشق میبازند. فرزندانشان نيز از گردشان خواهند پراكند، كه روی پاسخ گفتن به اين سوال ديگران را نخواهند داشت كه پدران شما كاهنان و جادوگران اديان باستان اند يا شيعيان علی.
طنز روزگار را ببين كه آنان كه فرياد میكشند و میكوشند از دزديدن حرف اهل تاريخ و تحقيق دربارهی هلوكاست برای خود كلاه مشاورت و قبای معاونتی بدوزند، خود با پارههای بازماندهی تن والاترين شهيدان و عزيزترين و پربركتترين جوانان و پيران برنادل اين كشور دكانی چون هلوكاست میسازند.
دل قوی داريد. ايستادن و پای فشردن چارهی كار نيست. كنار شرار بولهبی چراغ مصطفوی همواره روشن است. متاع كفر و دين بیمشتری نيست. اين جنگ تا قيامت مستدام است و نه باطل از پا نشستنی است و نه حق خفتنی. يقين دارم امروز جهاد با جدال احسن با جهل و متحجران مانند جهاد آن شهيدان ماجور خواهد بود. اما جهاد با جدال احسن. از اين میترسم كه هر درگيریای جای عقل را بستاند و به جايش دشنام و جهالت بنشاند.
<< Home