8/11/2006

چند حرف كوتاه

1. عباس با من برادر است. برادری يعنی اين كه وقت انتقاد عيب را ببينی و بگويی اما نه اين طور كه چشمت را ببندی و دهانت را باز كنی. به قول معروف، گوشت هم را اگر خورديد، استخوان را دور نيندازيد. دو سه ساعتی تلفنی حرف زديم. اين را بعد از آن صحبت نوشته است. خواندنش خيلی چيزها را برای رفقای تازه به دوران رسيده‌مان كه داغ كرده‌اند آشكار می‌كند. گفتم كه. برادر ايم.
2. خيلی وقت‌ها كسی در اينترنت كاری را شروع می‌كند، گرم هم می‌رود، اما بعد يك‌باره ته می‌كشد. اما مانی‌ ب در چهارديواريش انگار از اين ماجرا مستثنا است. از اول ماجرای لبنان شروع كرده درباره‌ی اسرائيل نوشتن و ترجمه كردن. انتخاب‌هاش اغلب وب اند، كارش هم با كيفيت است. از دست ندهيد. + آخرينش هم‌اين جست‌وجوی وطن در ذهنيت يهودی.
3. ملای رومی هم گاهی خوب گفته:
يك پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا
من خمره افيونم زنهار سرم مگشا
آتش به من اندر زن آتش چه زند با من؟
كاندر فلك افكندم صد آتش و صد غوغا
گر چرخ همه سر شد ور خاك همه پا شد
نی سر بهلم آن را نی پا بهلم اين را
يا صافية الخمر في آنيةِ المولی
اَسكـِر نفراً لـُدّاً و السـُّكرُ بنا اولی
4. بله. خبر دارم. صحبت از كار مانی كردم و از اسرائيل و از يهودی‌ها. بايد منتظر فحش‌های متعددی باشم. گمان كنم خيالی نيست.