5/22/2006

چند ماجرای تأسف‌بار


1. احتمالا خبر خداحافظی دكتر رضا داوری را از فصل‌نامه‌ی نامه‌ی فرهنگ شنيده‌ايد. دكتر را هميشه متهم كرده‌اند كه شاگرد فرديد است و خشونت‌طلب است و تئوريسين و تقديس‌گر خشونت حكومتيان. اما واقعيت جز اين است. فرديد او را محض اين كه مستقل فكر می‌كرد وحشيانه از خود راند و حكم به كوفتن او به هر روش و هر قيمت داد. ديگران نيز هرگاه آماجی لازم داشتند كه فحشش بدهند و از فضائل آزادی‌خواهانه و خردمندانه‌ی خود بگويند، او را آماج اين حمله‌ها كرده‌اند، چون می‌دانسته‌اند كه نجيب است و جواب ناسزا را با نجابت و سخن آرام می‌دهد. نمی‌دانم پی‌وندش با حكومت و تئوريسين حكومت بودنش را چه‌گونه باور كنم كه اين استعفا خود از هر توضيحی گوياتر است. متن نامه‌ی خداحافظی دكتر و نيز يادداشت حميد ابك را در صفحه‌ی انديشه‌ی روزنامه‌ی شرق يك‌شنبه بخوانيد. همی قصه‌ای هست پر آب چشم.
2. داستان افسانه‌سرايی امير طاهری را هم كه ديديد. من شكوه‌ای از نشنال پست ندارم. برای آنان ايران يا كشوری است در رديف ديگر كشورهايی كه درست نمی‌شناسندشان، يا لقمه‌ای است برای بلعيدن. اما چه نامی می‌توان داد به كسی كه آگاهانه و عامدانه با فريب و دروغ (و نه حتا دست بردن در واقعيت) زمينه فراهم می‌كند كه كسانی به ميهنش بتازند كه در كارنامه‌شان جز خشونت و دريدن بی‌حساب و كتاب و استناد به افسانه‌ها چيز ديگری ندارند. مگر بنا نبود ملاعمر و بن لادن را دست‌گير كنند؟ مگر بنا نبود از زير تخت صدام سلاح اتمی كشف كنند؟ مگر نگفتند افغانستان و عراق را امن و دموكراتيك می‌كنند؟ در كنار اين‌ها از ابوغريب و گوانتانامو و بازداشت‌گاه‌های پرنده چيزی گفتن عين حماقت خواهد بود. كسی كه جاده‌صاف‌كن حمله‌ی اينان به ميهنش باشد چه جور آدمی است؟ به هر حال ديدم كسانی رفته‌اند و كمی از سوابق اين جناب را يافته‌اند. يكی مهدی نويسنده‌ی ژرف و يكی عبدالله شهبازی. مهدی كمی از سابقه‌ی اخير امير طاهری را يافته و شهبازی پيش‌ترهای او را كاويده است. برايم جالب بود كه كسی كه تكثر احزاب را در جهان عوام‌فريبی می‌ناميده و از فرماندهی يگانه و بی‌همتای شاهنشاه آريامهر در حزب رستاخيز خشنود بوده است، حالا به بهانه‌ی هش‌دار عليه ظهور دوباره‌ی حركات فاشيستی عليه يهوديان ميهنش را به بی‌يگانگان می‌فروشد.
3. گاه چيزی چون‌آن واضح است كه همه‌مان با همه‌ی اختلاف‌هامان در برابرش موضع يك‌سانی می‌گيريم. يكيش هم‌اين داستان گرفتن رامين جهانبگلو به جرم جاسوسی. چه آن دوستانم كه فعالانه با دولت نهم مخالف اند، چه امثال من كه صبر و سكوت پيشه كرده‌اند و چه كسانی مانند شهبازی كه بيش از ما به اين دولت اميد بسته بودند، همه متفق شده‌ايم كه اين كاری است كه با خرد نمی‌خواند. همه متفق ايم كه رامين جهانبگلو حتا اگر تمام توانش را هم صرف كند اصلا نمی‌تواند جاسوسی كند. همه مطمئن ايم كه اين بازی بی‌معنا به نفع كشورمان نيست. شهبازی با جهانبگلو چندآن بر سر محبت نيست، اما عنوان مطلبش خود عميقا گويا است «جاسوس يعنی كيم فيلبی، نه جهانبگلو». گمان می‌كنم يادداشت‌های اخير او يك زنجير به هم پيوسته و تا حدی سربسته است. اگر می‌خواهيد خوب متوجه منظورش شويد به دو چيز توجه كنيد، كاريكاتوری كه در اين صفحه كنار عنوان مطلب جهانبگلو گذاشته است و اين مطلب. در سايه‌ی چون‌اين تحليلی است كه او با وجود اين كه می‌دانست تحريمش خواهند كرد در برابر ماجرای اشغال حسينيه‌ی شريعت موضع گرفت و اين كار را محكوم كرد.
4. شب چشمان آهو را ادامه خواهم داد. فقط اگر بدانم كه كسی می‌خواندش.