شب چشمان آهو (1)
حسين (كه من حسين صدايش نمیكنم) تلفن زد. گفت در اين يك ماه چند بار ديگر هم تلفن زده و يا خانه نبودهايم، يا تلفنمان اشغال بوده است. گفت فردا علی (كه من علی صدايش نمیكنم) و همسرش آرزو (كه اسمش آرزو نيست) دارند برمیگردند لبنان.
گفتم «نديدمشان كه.»
گفت زنگ زدهام كه قرارش را بگذاريم. برای امشب يا فردا صبح زود.
گفتم امشب، شام.
گفت آخر، زحمت.
گفتم نمیگذارم مهربان همسر دست به سياه و سفيد بزند (لافِ گزاف). فقط بياييد.
دلم میخواست ماشين داشتم و میپريدم تا سر گاندی و از روشه شيرينی لبنانی میگرفتم. كه نداشتم و نمیشد. تلفن زدم به رستوران بيروت بگويم غذای لبنانی بياورند. گفتند از اينجا رفتهاند. دلم گرفت.
مهمانها آمدند. آرزو را نديده بودم. اما انگار ديده باشم. مثل بقيهی دخترهای لبنانی. مستقل. خونگرم. آرام. گمانم اثر آرامشی است كه در لبنان زياد میبينيم. مثل دخترهای عراقی چادر عبايی پوشيده بود. میدانستم كه علی عاشق اين چادرها است.
علی همآن بود كه بود. هنوز هم لباس آخوندی نمیپوشد. هنوز هم آخوندی حرف نمیزند و فكر نمیكند. نمیدانم تا كی میتواند نگاه منتظر اطرافيانش را تاب بياورد. هنوز هم گمان كنم درگير تئاتر و نوشتن و اين كارها است.
حسين هم كه رد فطرت را گرفته، مثل ستون مورچهها و میرود. نمیدانم تا كجا خواهد رفت و به چه خواهد رسيد.
يك جعبهی فلزی هم سوغات آورده بودند. با سليقهی حسين و زحمت علی و آرزو. چشمان آهو. عيون المهاء. نوعی شيرينی لبنانی است. درست مثل چشم آهو است. قطر كوچكش 1.5 تا 2 سانت و قطر بزرگش 4 سانت. ميانش شكافی مانند مردمك چشم.
شيرينی لبنانی خيلی ملايم است و بايد تامل كنی تا شيرينيش را حس كنی. بر خلاف شيرينیهای عربی (عراق و سوريه) كه از شدت شيرينی خفهات میكنند. عيون المهاء نيز بسيار ملايم است. مزهاش به مزهی شير و كودكی شبيه است. يكی دو سال پيش از مدرسه.
گفتم «نديدمشان كه.»
گفت زنگ زدهام كه قرارش را بگذاريم. برای امشب يا فردا صبح زود.
گفتم امشب، شام.
گفت آخر، زحمت.
گفتم نمیگذارم مهربان همسر دست به سياه و سفيد بزند (لافِ گزاف). فقط بياييد.
دلم میخواست ماشين داشتم و میپريدم تا سر گاندی و از روشه شيرينی لبنانی میگرفتم. كه نداشتم و نمیشد. تلفن زدم به رستوران بيروت بگويم غذای لبنانی بياورند. گفتند از اينجا رفتهاند. دلم گرفت.
مهمانها آمدند. آرزو را نديده بودم. اما انگار ديده باشم. مثل بقيهی دخترهای لبنانی. مستقل. خونگرم. آرام. گمانم اثر آرامشی است كه در لبنان زياد میبينيم. مثل دخترهای عراقی چادر عبايی پوشيده بود. میدانستم كه علی عاشق اين چادرها است.
علی همآن بود كه بود. هنوز هم لباس آخوندی نمیپوشد. هنوز هم آخوندی حرف نمیزند و فكر نمیكند. نمیدانم تا كی میتواند نگاه منتظر اطرافيانش را تاب بياورد. هنوز هم گمان كنم درگير تئاتر و نوشتن و اين كارها است.
حسين هم كه رد فطرت را گرفته، مثل ستون مورچهها و میرود. نمیدانم تا كجا خواهد رفت و به چه خواهد رسيد.
يك جعبهی فلزی هم سوغات آورده بودند. با سليقهی حسين و زحمت علی و آرزو. چشمان آهو. عيون المهاء. نوعی شيرينی لبنانی است. درست مثل چشم آهو است. قطر كوچكش 1.5 تا 2 سانت و قطر بزرگش 4 سانت. ميانش شكافی مانند مردمك چشم.
شيرينی لبنانی خيلی ملايم است و بايد تامل كنی تا شيرينيش را حس كنی. بر خلاف شيرينیهای عربی (عراق و سوريه) كه از شدت شيرينی خفهات میكنند. عيون المهاء نيز بسيار ملايم است. مزهاش به مزهی شير و كودكی شبيه است. يكی دو سال پيش از مدرسه.
<< Home