6/04/2005

خيلی از دوستان من علی‌رضا اشتری را می‌شناسند. آن‌ها هم كه نمی‌شناسندش بدانند كه زمانی دانش‌جوی شريف بوده و مثل من كله‌اش خراب بوده و تا جايی كه يادم است بابابزرگ انجمن شريف هم بوده است.
اين را علی‌رضا نوشته است كه ديگر مريم كوچولوش امانش را بريده و جايی برای سياست و وبلاگ توی زندگيش نگذاشته است. پرسيد «می‌گذاريش تو وبلاگت؟» ما هم كه بچه‌ی خوب؛ عرض كرديم «سمعا و طاعتا.» فقط يك‌جا جهت رفع سوء تفاهم چند كلمه اضافه كرده‌ام؛ آن هم با اجازه‌ی خودش.


مانده‌ام كه چرا مشاوران كارشناس كاربلد تبليغاتی هر هشت نفر اين كانديداها، اين نكته‌ی ساده‌ی تبليغاتی را كه هر نوجوان دبيرستانی هم می‌داند، نمی‌فهمند. يا شايد هم می‌فهمند ولی مجبورند كه خودشان را بزنند به نادانی؛ اين را كه ديگر دوره‌ی خنده‌های مليح عكس‌های تبليغاتی رياست جمهوری گذشته است.
مانده‌ام كه چرا اين مشاوران كارشناس كاربلد تبليغاتی هشت سال از مردم كوچه و بازار عقب مانده‌اند و هنوز نفهميده‌اند كه دوره‌ی لبخند مليح، همان هشت سال پيش بود كه همين سيد كتابدار فرصت‌سوز، به مردم تحويل داد و مردم هم صادقانه و اميدوارانه جوابش را ريختند توی صندوقهای دوم خرداد. حالا بماند كه اميدشان نااميد شد يا نه.
اما حالا ديگر دوره‌ی لبخند و پوزخند و هر جور خنده‌ی ديگری گذشته است. الان مملكت يكی را می‌خواهد كه مردم را از لب اين چاه ويل برهاند. الان مردم يكی را می‌خواهند كه بتواند مردانه بايستد و گليم خودش و اين مملكت را از توی اين دريايی كه كنارش پر از گرگ و ميانش پر از نهنگ و كوسه‌ی قاتل است بيرون بكشد.
شايد هم اين مشاوران بيچاره اين را می‌فهمند، ولی چاره‌ای هم غير از همين عكس‌ها ندارند.