6/24/2005

دل تپيدن كافی است؟

دوستان من، آن دوستانم كه اغلب ناديده می‌شناسمشان، و درمی‌يابم كه قلبشان برای مردم و برای همه‌ی چيزهای خوب می‌تپد، هيجان‌زده اند. حق هم دارند. كسی آمده است كه اميد دارند حق را از آنان كه دهان‌های بزرگ و جيب‌های بزرگ‌تر دارند بگيرد و به مردم باز پس دهد. من با تمام وجودم به اين اميد و عشق احترام می‌گذارم.
شايد بسياری از اينان از من جوان‌تر باشند. من هم البته جوان ام. من هم تجربه‌های كمی دارم. اما اين روزها يكی دو تا از اين تجربه‌ها دائم در ذهن من زنده است. يكی تجربه‌ای كه می‌توانست بس‌يار شبيه تجربه‌ی انتخابات اخيرمان باشد، اگر شاهی يك‌دنده و نظامی مسدود در كار نبودند. اگر محمدرضا پهلوی به نصيحت‌های آرام روح‌الله الموسوی الخمينی كه در قم نشسته بود توجه می‌كرد، نيازی نداشت كه برود و در غربت بميرد. ايران نيز می‌توانست آرام و باثبات و نه مضروب جنگ و حصر اقتصادی رشد كند و روزگاری خوش‌تر را ببيند. اين را از ورق زدن صفحه‌های اول جلد اول صحيفه‌ی نور می‌شود فهميد. من تقريبا مطمئن ام آن‌چه نگذاشت شاه نصيحت بشنود دو چيز بود؛ غرور بی‌جا و فساد. آن روز هم كه گفت «صدای انقلابتان را شنيدم» ديگر ما شنيدنش را باور نكرديم. ديگر دير بود، خيلی دير. و من هنوز پس از سال‌ها هر چه تامل می‌كنم می‌بينم باز هم جايی برای باور كردنش نمی‌يابم. اين جنايت ناشنوايی او بزرگ‌ترين جنايتش بود و از اعدام‌ها و فسادش پليدتر.
حالا پس از بيست و شش سال، دوباره آن‌ها كه در حاشيه اند، آن‌ها كه كام‌روايان به حاشيه رانده‌اندشان يا فراموششان كرده‌اند، خسته و دل‌زده از پيش و اميدوار به آينده چيزی می‌خواهند. چيزی بس‌يار اندك. سهمشان را از يك زندگی سالم می‌خواهند. عدالت، بهره‌مندی حداقلی، نترسيدن از سياهی فردای هر روز، امنيت، اين‌ها چيز زيادی نيست. اما ما كه حتا اگر بهره‌مند هم نبوديم دست كم رانده و در حاشيه هم نبوديم، اين‌ها را ناديده گرفتيم. چه رسد به آن‌ها كه بهره‌مند بودند و غارت‌گر بودند و باز هم بيش‌تر می‌خواستند. اين كه می‌گويم «ما» يك سرشت جمعی را می‌گويم. اگر نه، هم‌آن زمان هم می‌ديديم كه كسانی هم از ميان هم‌اين ما گفتند و ديگران نشنيدند.
بی‌سبب نيست كه صدا و سيما هم برای عقب نماندن از اين قافله‌ی بركناران و محرومان كه به جنبش آمده‌اند، تشت را وارو كرده و زير آتش هر چه آواز و سرود و آهنگ و ترانه‌ی حماسی است می‌دمد. اين هم‌آن حركتی است كه ضرغامی از بهمن سال پيش آغاز كرد و ام‌روز حاصلش را می‌بينيم. حاصلی كه چندآن عجيب نيست اگر ضرغامی هم در چيدنش سهمی نداشته باشد. خلق كه در خروش آمدند، سهم‌خواهی من و تو بی‌معنا است.
ما بچه بوديم. اما در هم‌آن بچگی قلبمان برای مردم و همه‌ی چيزهای خوب می‌تپيد. هيجان‌زده بوديم. حق هم داشتيم. كسی آمده بود كه اميد داشتيم حق را از آنان كه دهان‌های بزرگ و جيب‌های بزرگ‌تر داشتند بگيرد و به مردم باز پس دهد. هاشمی اگر زمان انتخابات مجلس سوم نصيحت می‌شنيد و در بيان را نمی‌بست، ام‌روز مجبور نبود با وعده‌ی ده ميليون تومان سهام برای هر خانواده‌ی ايرانی به من و شما التماس كند. نمی‌دانم مردم باور می‌كنند كه او صدايشان را شنيده است يا نه. البته بعيد است. هر طرف كه نگاه می‌كنم ناباوری می‌بينم. راستش من هم نمی‌توانم باور كنم.
تا حال از شباهت‌های انتخابات فردا و انقلاب بهمن 1357 گفتم. حالا كمی هم تفاوت‌هايش. ما رهبری مثل امام خمينی داشتيم. مردی كه توانش و نگاهش اعجاب‌آور بود. مردی كه زندگی چند نسل متوالی از مردم اين كشور را زير و زبر كرد. اما رهبر اين جنبش پابرهنگان دكتر محمود احمدی‌نژاد است. دوستان هيجان‌زده‌ی ما وقتی در حقش غلو می‌كنند می‌گويند رجايی زمان است و ما كه رجايی را ديده‌ايم و می‌دانيم كه چه اندازه از رهبر ما كوتاه‌تر بود، باز نمی‌دانيم به اين سوءتفاهم بخنديم، يا بكوشيم رفعش كنيم، يا سكوت كنيم و انديشه‌ناك شويم.
مقابل ما شاه ايستاده بود، شاه با همه‌ی هواداران خارجيش. ام‌روز مقابل اين جنبش پابرهنگان و محرومان هاشمی است. هاشمی هر كه و هر چه باشد، محمدرضا پهلوی نيست.
آن روز مردم صندوقی نمی‌يافتند تا رايشان را درش بريزند و بگويند دست كم از ميان دو نفر كدام‌يك را نمی‌پسندند، ام‌روز صندوق‌ها هستند و رای‌ها حاصل كار را معلوم می‌كنند نه خون و گلوله.
ها. راستی. ما بچه‌ها با رهبرمان و بزرگ‌ترهامان سال‌ها كوشيديم. دست شاه و شاه‌بچه‌ها و شاه‌باباها را كوتاه كرديم، اما ام‌روز می‌بينيم باز مردم در حاشيه اند و بحران جدی است. چه خواهيم كرد اگر باز پس از چند سال ببينيم از ميان هم‌اين محرومان كه جنبش كرده‌اند، يكی بالا بيايد كه به او گمان فساد می‌بريم؟ مگر هاشمی از دل انقلاب بيرون نيامده است؟ اميدوار ام كسی اين قدر ساده نباشد كه بگويد اين بار مواظب ايم. به پدرها و برادرها و پدربزرگ‌هاتان رجوع كنيد. آن‌ها هم هر بار گفته‌اند اين بار مواظب ايم.
و يك چيز ديگر. در ايران و جاهايی مانند ايران، هر ربع يا نيم قرن، ميل مردم به اصلاح عميق و ريشه‌ای به تحولی عظيم می‌انجامد. اين تحول عظيم نيز دست‌آوردهايی دارد. اما در كنار اين دست آوردها يك اتفاق ساده هم می‌افتد. تجربه‌ی حكومت و حاكميت و مديريت از ميان می‌رود. من بر اين پندار ام كه تغيير حكومت در بهمن پنجاه و هفت به اين گسست تجربه‌ی حكومت و حاكميت و مديريت می‌ارزيد. اما فكر می‌كنيم اين جنبش محرومان هم به اين تجربه خواهد ارزيد؟
در برابر ايران و مانند آن، كشورهايی را هم می‌شناسم كه دائم در حال اصلاح اند. اصلاح آرام اما هوش‌مندانه. اصلاح دائمی‌ای كه هميشه خواسته‌ها و نيازهای جديد را می‌بيند و جدی می‌گيرد. در نتيجه تنش و گسست در كارشان نيست. ما نيز اگر از خود اين توان را نشان می‌داديم، ام‌روز وضعمان اين‌گونه نبود.
اين اولين تجربه. تجربه‌ی دوم هم بماند برای روزی ديگر. و تا آن روز يادتان نرود كه ما هم‌آنها ايم كه دلمان برای مردممان و هر چه خوبی است می‌تپيد و می‌تپد. تپش دل نيازی به قسم ندارد.

6/23/2005

ناگفته‌ای نمانده به جان تو ای عزيز

گاه به مهر و گاه با قهر، گاه با طعنه و كنايه، گاه حتا با اندكی زهر، از من می‌پرسند چرا نمی‌نويسی. چيز ناگفته‌ای ندارم. همه را قبلا گفته‌ام. نه هيجان‌زده ام نه نااميد و نه اميدوار. همه چيز روشن است. حتا می‌توانست روشن باشد. مگر از مرزنشين‌ها و فقر مردم نگفته بودم؟ مگر از خستگی مردم نگفته بودم؟ مگر از تبعات رشد تنها در يك جنبه نگفته بودم؟ مگر نگفته بودم كه استراتژی تبليغی احمدی‌نژاد هوش‌مندانه‌ترين استراتژی است؟ مگر معلوم نشد كه اين‌ها همه درست بوده؟ آن قدر درست كه حتا به فكر من هم كه اين‌ها را گفته بودم نمی‌رسيد.
حالا هم كار زيادی نمی‌شود كرد. من چندان تفاوتی ميان اين دو نفر نمی‌بينم. هر چه فكر می‌كنم می‌بينم لطفی نيست كه يكی از اين دو بتواند در حق من و مردم كند و آن ديگری نتواند. كارنامه‌ی هر دو سخت درخشان است.
از كارنامه‌ی هاشمی پيش از اين اندكی گفته‌ام و اين روزها هم باز می‌گويند. نيازی به گفتن نيست. از كارنامه‌ی احمدی نژاد البته اين‌ها به نظر من جالب است.
در اردبيل استان‌دار بوده و از 492114 رای كه به صندوق‌ها ريخته‌اند، 34090 رأی مال او است. يعنی بسی كم‌تر از هفت درصد مردم او را پسند كرده‌اند. اين لابد از اثر خدمت است.
حرف‌هاش را راحت می‌گويد. اما با ناز و ادايی كه مردم متوجهش نشوند. در گفت‌وگوی خبری شبكه‌ی دو حيدری ازش پرسيد «آقای احمدی‌نژاد؛ می‌خوايد با دنيا چه كار كنيد؟»
در حالی كه كاغذهاش را جمع می‌كرد و نگاهش هم پايين بود پرسيد «با دنيا؟» زيرزيركی خنديد و بعد گفت «خيلی كارها.» در حالی كه «ی» بعد از «خ» را می‌كشيد و ابروهاش را بالا می‌داد.
ازش می‌پرسند «با زندانيان سياسی چه خواهی كرد؟» بعد از پنج شش بار گفتن «چی؟» و تكرار سوال، جوابش اين است «يعنی توی آمريكا اون‌هايی كه زندانی سياسی اند؟»
اين خوش‌مزگی‌ها يقينا كسانی را خواهد خنداند. اميدوار ام بعدها نگرياندشان.
برای دوستانی كه گمان می‌كنند مذهبی اند و گمان می‌كنند چون مذهبی اند بايد خودشان را به گند و كثافت تبليغ به هر قيمتی برای فلانی آلوده كنند هم، چند چيز هست كه گفتنش بد نيست. يكی اطلاعيه‌ی حاج آقا مجتبا تهرانی است. ديگری نامه‌ی هم‌سر شهيد رجايی است. سوم گفته‌های پسر آيت‌آلله جوادی آملی است از محبت‌ها كه اين جماعت هنوز بر سر كار نيامده با اين پيرمرد كرده‌اند. و باز نامه‌ی هم‌سر شهيد قدوسی و دختر علامه طباطبايی است. آن‌ها كه دل‌بستگی من با قهرمانان جنگ را به رخ من می‌كشند تا بازخواستم كنند كه چرا از فلان حمايت كرده‌ام، شايد بد نباشد بروند و از اسوه‌های تقوا و خرد مثل ضرغامی و لاريجانی بپرسند چرا پخش تصوير و صدای هم‌سر شهيد همت در صدا و سيمای جمهوری اسلامی قدغن است. من اگر از كسی حمايت كرده‌ام از حق شهروندی خودم مايه گذاشته‌ام نه از امكانات رسانه‌ای كشور. كارنامه‌ام هم بهترين شاهد است.‌
بگذريم. تنها دو چيز ميان اين دو نام‌زد تفاوتی بس باريك می‌كشد. يكی اين كه آمدن احمدی‌نژاد با زعامت دوستانش بر دو قوه‌ی ديگر و نهادهای ناظر و رسانه‌ای رسمی هم‌راه است و اين يعنی قدرت يك‌دست كه من نمی‌دانم اگر بدهيمش چه‌گونه پسش خواهيم گرفت. در برابر هاشمی اگر بيايد در ميان جمعی از ديگران خواهد آمد. ضعيف خواهد بود و دو راه هم پيش رو خواهد داشت. يا باجی سنگين به اينان بدهد و وزارت‌خانه‌های مورد علاقه‌شان را بدهدشان، يا بار تنش‌های پياپی را بر دوش بكشد.
نكته‌ی دوم درك عجيبی است كه هاشمی در مورد دو مقوله‌ی اقتصاد و معاش از خودش نشان می‌دهد. دركی كه پيش‌تر كاملا از آن بی‌بهره بود. در برابرش حرف‌های عوام‌پسندانه و چندرغازی خوش‌چهره و احمدی‌نژاد درباره‌ی اين دو مقوله كه حتا يك عدد و رقم معقول و مقبول هم درشان نمی‌بينی.
هر چند برای گرفتن رأی مردم گاه هم‌اين حرف‌ها كافی است و اين يقينا نقص ما است كه بوق روشن‌فكری می‌زنيم و از مردممان خبر نداريم و نه نقص مردم.

6/16/2005

پدرخوانده و طرف‌داران بافرهنگ و مدنيش

اين طرف‌داران هاشمی واقعا احساس پدرخوانده و دن كورلئونه دارند. گرفته‌اند نسيمی‌ها را توی ونك كتك زده‌اند. خجالت هم نمی‌كشند بی‌حياها با آن ستادهاشان. پژو دويست و شش پوستر بزن در ده روز پانصد تومان بگير. پرايد و رنو دويست تومان. با هم‌اين وقاحت و كثافت كه می‌بينيد. عكس‌ها را اين‌جا نگاه كنيد.

تحريمی و نسيمی

من دی‌روز رفتم ميدان ولی‌عصر و راه‌آهن پيش بچه‌های نسيم. كارشان خوب بود. برای خودشان هم خوب بود. از ديدن تفاوت ديدگاه‌ها در دو ميدان كاملا تعجب‌زده بودند. ولی‌عصری‌ها اغلب بحث سياسی می‌كردند. راه‌آهنی‌ها اغلب از معاششان گله داشتند و با سياست كاری نداشتند. نسيمی‌ها از اين كه من رفته بودم تعجب می‌كردند و البته استقبال. فقط يكی از دوستان نزديك خودم تا من را ديد اخم‌هاش را كرد توی هم و گفت «شما اين‌جا چه كار می‌كنی؟» گفتم «حمايت از معين.» گفت «تو مگر به قاليباف رأی نمی‌دهی؟ نظرت عوض شده؟ به معين رأی می‌دهی؟» گفتم «نه. هنوز هم به احتمال زياد به قاليباف رأی می‌دهم اما از معين هم حمايت می‌كنم.»
اين تحريمی‌ها اصل نمك اند. اين گفت‌وگو را در ميدان ولی‌عصر خودم ديدم.
تحريمی: هر كس خائن نباشد در روز انتخابات در خانه‌اش می‌ماند.
نسيمی: بله. می‌ماند. اما چرا؟
تحريمی: كه رأی‌ها پايين بيايد. كسی رأی ندهد.
نسيمی: آفرين. خوب. بعد چه می‌شود؟
تحريمی: اين حكومت مشروط نيست. دنيا اين را می‌فهمد.
نسيمی: بله. اگر رأی ندهيم مشروعيت حكومت می‌رود زير سوال. بعد چه می‌شود؟
تحريمی: دنيا اين را می‌فهمد. دنيا صدای ما را می‌شنود.
نسيمی: آفرين. آفرين. بعد چه می‌شود؟
تحريمی: بعد دنيا صدای ما را می‌شنود.
نسيمی: بله. گفتی. می‌شنود. خوب بشنود. بعد چه می‌شود؟
تحريمی: بعد خيلی اتفاق‌ها می‌افتد.
نسيمی: عجب. خيلی خوب است. مثلا چه اتفاق‌هايی؟
تحريمی: خب خيلی اتفاق‌ها.
نسيمی: مثلا چی؟
يك نسيمی ديگر: بابا مگه دنيا نمی‌دونه عربستان دموكراتيك نيست؟ مگه حكومتش مشروعيت داره؟ خوب يارو داره حكومتش رو می‌كنه به ريش ملتش هم می‌خنده.
تحريمی: تو حق نداری اين‌جا رو با عربستان مقايسه كنی.
نسيمی اول: بله خوب. نبايد مقايسه كرد. كار درستی نيست. اما چرا؟
تحريمی: عربستان يك كشور... يك كشور...
نسيمی اول: آفرين يك كشور چی؟
تحريمی: داره با نفت كشورش رو می‌گردونه.
نسيمی‌ها: نه كه ايران رو دارند با آب ميوه می‌گردونند؟

چه می‌كنم من با اين پاسخ‌گويی

سياوش جان هميشه عصبانی. سلام. جزئيات حرف‌هات زياد اند، گاه درست اند و گاه آدم را به فكر می‌اندازند. شايد با تو در بسياری از دانسته‌هات موافق باشم. فقط چيزهای كوچكی می‌گويمت كه نشان می‌دهد كجا من طور ديگری می‌بينم و فكر می‌كنم.
اول. از نگاه تو حاكميت يك چيز يك‌پارچه است. از نظر من حتا سپاه پاسداران لايه‌ها و گوشه‌های متفاوت و مختلف و متضادی دارد.
دوم. اگر تو و دوستانت در يك نهاد شبه امنيتی باشيد – البته به فرض – و ببينيد كسانی در اتاق بغلی ممكن است عليه رئيس جمهور قانونی كشور كارهايی كنند، ممكن نيست در شرايطی پيچيده به اين نتيجه برسيد كه با نوشتن نامه‌ای با امضای خودتان و اهداف اتاق بغلی‌ها به رئيس جمهور هم خبر بدهيد و هم مستندات لازم برای اقدام را؟ حالا فرض كن دوستانت وقتی نامه را بنويسند كه تو نباشی. اگر برگردی و ببينی اسم تو را هم پای نامه زده‌اند حاضر ای هزينه‌ی تكذيب امضايت را بدهی؟ حالا فرض كن يكی از اتاق بغلی‌ها نسخه‌ی نامه را پيدا كند و بدهد كيهانی‌ها كه چاپش كنند. بر خلاف توافق اتاق شما با رئيس جمهور البته. حالا امضايت را تكذيب می‌كنی؟
سوم. من ترجيح می‌دهم در كشور با بغل‌دستيم مذاكره كنم و در نيا با روبه‌روييم. پشت سريم هم مردم باشند.
چهارم. طرح خودكفايی گندم مال دوران فرمان‌دهی قاليباف در قرارگاه سازندگی است. اصولا طرح‌های او در بسياری موارد مبتنی بر استفاده از مصالح موجود در يك شرايط جديد و با يك نگاه جديد است. دوره هم دوره‌ی ابن‌سينا نيست. اما اگر يك نفر توانست چند كار كند توی سرش بزنيم و بگوييم برو بمير؟ اين همه مديران ناموفق جمهوری اسلامی را كه از اين وزارت قل می‌خورند به آن وزارت رها كرده‌ای يقه‌ی اين يكی را گرفته‌ای كه دست كم هر جا رفته يك ارتقای مختصر و نسبی ايجاد كرده؟ نمونه‌هاش آقازاده و صفدر حسينی و زنگنه.

حرف‌های يك نفر را هم در نظرهای نوشته‌ی قبلی در وبلاگ پرشن‌بلاگ بخوانيد. بد نيست.

مهدی هم شش ايراد به قاليباف گرفته. مطابق ايرادهايش من هم می‌گويم:
اول. من نمی‌دانم كی گفته قاليباف قرار است اقتصاد را در كابينه‌اش به توكلی بسپارد. هم‌آهنگ‌كننده‌ی رسمی‌ای كه قاليباف برای تيم اقتصاديش معرفی كرد دكتر ياوری (دانشگاه شهيد بهشتی و هتل‌های هما) است. ديدگاه اقتصادی‌ای هم كه ياوری درباره‌اش صحبت كرد و گفت اجرا خواهند كرد و از جزئياتش هم حرف زد، ديدگاه نوكلاسيك است و نه ديدگاه خيال‌بافانه‌ی توكلی كه من به‌ش می‌گويم چپ خيال‌باف.
دوم. تو پشت قاليباف باش تا از اثر اين‌ها كه الان پشتش هستند كم كنی. تنها آدم غير راستی‌ای كه با تيمش آمد پشت سر قاليباف، بهرامی (حيات نو اقتصادی و ستاد مبارزه با قاچاق كالا و ارز) بود. چرا از دوستان غير راستی نپرسيم كه چرا از قاليباف حمايت نمی‌كنند؟ يعنی همه‌شان حامی معين اند؟ يا غير از معينی‌ها تعدادی هم هستند كه عجيبا غريبا بعد از يك عمر نقد كردن هاشمی ناگهان شيفته ی اخلاق او شده‌اند؟
سوم. كاملا موافق ام. تجربه‌ی كلان ندارد. اين ريسك را بالا می‌برد؛ شديدا بالا می‌برد.
چهارم. نمی‌دانم چه طور می‌شود گفت به معلول می‌پردازد و نه به علت. صريحا در تلويزيون (پيش از انتخابات و به عنوان رئيس ستاد مبارزه با قاچاق كالا و ارز) گفت من نمی‌توانم در حالی كه مرزنشين ما معاشش لنگ است و ما حق همگانی را سوبسيد بنزين می‌كنيم و به كسانی می‌دهيم كه ماشين دارند، جلوش را بگيرم و بگويم اين بيست ليتر بنزين را كجا می‌بری. اگر بتواند بگويد بايد بگويد من دارم سهم خودم را از سوبسيد می‌گيرم. اين نگاه به معلول‌ها است؟
پنجم. بله. حاميان نافرمی دارد. من هم اصلا دوستشان ندارم. در عين حال توصيه می‌كنم ميان اين حاميان هم تفاوت‌ها را ببينی. يقينا بهرامی مثل توكلی نيست و توكلی مثل نادران و نادران مثل سليمی‌نمين و سليمی‌نمين مثل ياوری. بايد تفاوت‌ها را ديد و شناخت و گاه ازشان استفاده كرد نه اين كه همه را با يك چوب راند.
ششم. من به كفايت نسبی خودش و به ديدگاه‌ها و برنامه‌هايش اتكا می‌كنم نه چيز ديگر.

بهداد جان. اگر اين طور باشد كه به لاريجانی رأی بدهيم كه ده سال مديريتش را در صدا و سيما با تمام اعصابمان از نزديك لمس كرده‌ايم. ها؟

آقای سعيد جان. از اين كه نظردانی وبلاگ من را قابل دانستی و آخرين مقاله‌ات را عينا از وبلاگت در اين‌جا كپی كردی ممنون ام.
شايان جان سلام. راستش باور نمی‌كردم قابل بدانی و بخوانی. ازت ممنون ام. در هم‌آن دفتر مطالعات ياد گرفتيم كه اگر مقدمه‌های مختلف را از جاهای مختلف بگيريم نبايد از متناقض شدنشان تعجب كنيم. آن گفته‌ای كه درش صحبت از ماه رمضان بود، درش صحبت از بی‌نظمی و كاری شبيه شورش هم بود. من البته اين را باور نمی‌كنم كه وبلاگ‌نويس‌ها خواسته بودند شورش كنند، اما اگر چون‌اين كاری كرده باشند من هم‌آن ايراد ماه رمضان را هم به گاز اشك‌آور نمی‌گيرم. رفتارهای بعدی حنيف مزروعی هم در اين ميان قابل دقت و تامل است. نيز موضع‌های تمجيدآميز آن روزهای آقای ابطحی و موضع‌های پرمتلك ام‌روزش. توصيه می‌كنم دوباره متن‌ها را بخوانی. شايد چيزهای تازه‌ای درشان ببينی.

6/15/2005

ما هم پاسخ‌گو شديم.

سياوش نوشته است «آقالیبای شما فرمانده ی نیروی انتظامی نبود ولی جزو فرماندهان سپاه بود که چند روز بعد از 18 تیر نامه نوشتند به خاتمی که کاسه ی صبرمان لبریز شده است. تهدید کرده بودند. این که مال تاریخ مادها و صفویه نیست عزیز. پنج سال بیشتر نگذشته. شوخی هم حدی دارد.»
البته با سياوش موافق ام. شوخی هم حدی دارد. غريبگی و تندی لحن هم حدی دارد. من با كسی دعوا ندارم. كاش كسی هم دعوا نداشته باشد. حرف می‌زنيم. خون‌سرد.
بله. امضای قاليباف پای آن نامه است. من هم اطلاع درستی از ماجرای آن نامه ندارم. تحليل‌هايی دارم اما فقط در حد تحليل. دوست ندارم تحليلم – وقتی در اين حد از اطلاع ام – شكل تحميل به خودش بگيرد. اين كاره نيستم.
اما نكته‌هايی كه به نظرم توجه به‌شان ممكن است كمك كند تا باز هم به اين نامه فكر كنيم.
اول. قاليباف فقط يك‌بار درباره‌ی اين نامه صحبت كرد. حرفش اين بود «از كيهان بپرسيد.» فكر می‌كنم اين حرف در خودش مدعايی دارد.
دوم. به امضاهای پای نامه نگاه كنيد. ذوالقدر و نقدی را می‌بينيد؟ چرا علی فضلی و قاسم سليمانی هستند؟ نكند اين تهديد را نمی‌پسنديده‌اند؟ اگر نمی‌پسنديده‌اند مطلوب آن‌ها چه بوده است؟
سوم. به متن نامه نگاه كنيد. با متن آن نامه‌ی تهديدآميز ديگر كه باز هم فرمان‌دهان سپاه نوشته بودند كه مشت می‌زنيم و جمجمه‌های پوك را می‌تركانيم و اين حرف‌ها مقايسه كنيد. چرا شبيه نيستند؟
چهارم. چرا خاتمی با قاليباف اين‌قدر راحت كار كرد؟ مگر يادش نبود كه او هم‌آن اقتدارگرای كودتاچی است كه نامه را امضا كرده؟ خاتمی با او هم در مقام فرمان‌ده پليس و هم در مقام نماينده‌ی رئيس جمهور در ستاد مبارزه با قاچاق كالا و ارز و هم در مقام طراح طرح خودكفايی گندم راحت و صميمانه كار كرد و نتيجه هم گرفت.
پنجم. اين روزها كه گفتند بنا است چهارشنبه كسانی از روشن‌فكران و روزنامه‌نگاران بروند و كمك بچه‌های نسيم كنند، بودند كسانی كه با حيرت ديدند كه ديگران اعلام كرده‌اند آن‌ها هم هستند، و البته با شادمانی پذيرفتند. بودن امضای كسی پای نامه‌ای گاه تنها به اين معنا است كه هزينه‌های تكذيب امضا بالا است.
باز سياوش نوشته است«این آقالیبا اگر میتوانست جلوی کسی را بگیرد چرا جلوی آنهایی را نگرفت که با قمه به بچه های خوابگاه طرشت دانشگاه علامه حمله کردند؟ چرا اسکله های قاچاق کالا را نبست اگر می توانست؟ شاید بگویی نمی توانست یا نمیگذاشتنتد. اگر این طور است پس مزیتش بر معین چیست؟ همان ها که پای نامه شان را امضا کرده اسکله هم دارند و قمه به دست ها را هم حمایت میکنند. از پس شان بر می آید؟ گمان نکنم.»
راستش من هم گمان نكنم. فرق قاليباف با معين در تواناتر بودن قاليباف نيست. در اين است كه قاليباف روشی دارد كه من اسمش را می‌گذارم مذاكره. او چون می‌داند دستش كاملا باز نيست، تنها كارهايی را می‌كند كه هزينه‌های بالا ندارد اما نتايج مهم و مفيد دارد. طرح خودكفايی گندم هم هم‌اين‌طور بود. اين طرح تقريبا هزينه‌ای نداشت چون تنها بر آموزش روستاييان بنا شده بود و نه مثلا اصلاح بذر و تهيه‌ی امكانات. او در مورد اسكله‌ها و انصار هم كارهای قهرمانانه‌ای نكرد. فقط لباس‌شخصی‌ها را از پنهانی به درجه‌ای از پيدايی رساند. كسانی كه پس از حمله‌ی وحشيانه‌شان به كوی از نظر نيروی انتظامی نامعلوم بودند و اصلا خيالی بودند، پس از حمله به طرشت پيدا و نام و نشان‌دار شدند. هم‌اين بود كه حجم و شدت حمله‌ها را بيش‌تر كرد. اين از نگاه من قدمی كم‌هزينه و مفيد به جلو است. نيز در مورد اسكله‌ها، اسكله‌هايی كه مقام‌های مسئول مرزدار می‌گفتند خيال يك عده روزنامه‌نگار است را صريح و با گفتن آمارشان در گفت‌وگوی خبری شبكه‌ی دو (پربيننده‌ترين برنامه‌ی تلويزيون است انگار) معرفی كرد. حتا مجری (حيدری) ازش پرسيد بعضی از اين اسكله‌ها خصوصی اند، گفت نه. من و شما نمی‌توانيم اسكله بزنيم. همگی وابسته به نظام اند. اين‌ها قدم‌های مثبتی اند. در سايه‌ی هم‌اين قدم‌ها توانست با يك طرح شش‌ماهه جلوی قاچاق سيگار را بگيرد. الان شما در تهران واقعا نمی‌توانيد سيگار قاچاق پيدا كنيد. اين ضربه‌ای به شبكه‌ی قاچاق و كمكی به اقتصاد كشور است. يا مثلا هم‌اين آدم بود كه پذيرفت جلوی قاچاق مسخره‌ی ماشين را (كه اسمش را گذاشته بودند توليد) بگيرد. اين‌ها معجزه نيست، اما كارهای مفيدی است. كر می‌كنم معين برعكس او حق را می‌خواهد. در پی احقاق حق است. و مكانيزمی كه برای احقاق حق می‌شناسد بيش از حد ساده است. بعيد می‌دانم چون‌اين مكانيزمی در عمل بتواند كار كند. اين البته از احترام و علاقه و ارادت من به معين و طرف‌دارانش نمی‌كاهد. هم‌اين كه تقريبا هيچ در نقد معين ننوشتم بايد اين را نشان داده باشد. يقينا معين نيز ضعف‌هايی دارد اما من دليلی نمی‌بينم كه با پرداختن به ضعف‌های او عملا ديگران را تقويت كنم. كسانی مانند هاشمی و احمدی‌نژاد را كه دارند به شدت رايشان را بالا می‌برند.

ياسر هم گفته است «۱- شایستگی صفت و بنابراین نسبی است. این که به نظر کسی قالیباف شایسته‌ی مطلق ریاست‌جمهوری هست یا نه، اصلا مهم نیست. مهم این است که از نظر شما از همه و مثلا دکتر معین شایسته‌تر است و تمام بحث ما هم همین‌جاست. و البته شما ۳ روز به انتخابات هنوز هیچ ننوشته‌اید که چرا قالییاف از معین شایسته‌تر است.»
حق با ياسر است. شايستگی نسبی است. اما شايد يك آستانه‌ی حداقلی داشته باشد. شايد حرف من به اين آستانه‌ی حداقلی برمی‌گردد. بارها گفته‌ام و نوشته‌ام كه ما داريم بر اساس حدس و گمان و در فضايی مبهم تصميم می‌گيريم. من هيچ دليل قاطعی ندارم كه چرا به قاليباف رای می‌دهم يا به معين رای نمی‌دهم. اين‌ها گرايش‌های مبهم شواهدی بود كه من ديدم و درباره‌شان هم نوشتم. يقينا ديگران هم چيزهای ديگری می‌بينند. علاوه بر اين، من بارها گفته‌ام كه هر چند به معين رای ندهم از او حمايت می‌كنم. بنا بر اين دليلی نمی‌بينم چيزی در رد او بنويسم.
«۲- دادن سند مکتوب اگر یک سری جمله‌ی انشایی کلی باشد که ارزشی ندارد. وقتی شما این سند را یک قدم مثبت می‌دانید لابد منظورتان این است که سند حرف‌هایی برای گفتن دارد. این اشکال از ما نیست که حرف شما را این‌گونه می‌فهمیم. خودتان طبیعتا منظورتان این است.»
نه ياسر جان. من فقط به فرم اشاره كردم و نه به محتوا. بله. اين يك متن انشايی بود. اما به هر حال هم‌اين قدمی به جلو است. من اين را با هاشمی مقايسه می‌كنم كه وقتی ازش می‌پرسند فلان چيز را چه خواهی كرد اغلب می‌گويد «برنامه‌اش را داده‌ايم در مجمع تهيه كنند و بعد اگر ما يا هر كس ديگر رئيس جمهور شديم، خواهيد ديد آن برنامه را چه طور اجرا خواهيم كرد. به هر حال برنامه هم‌آن است.» اين كار يك قدم به جلو است اما تنها در فرم.
«3- تا روز قیامت آدمی که فحش بنویسد پیدا می‌شود. این‌ها هم فحش می‌نویسند تا جلب توجه کنند و شما هم دقیقا همین کاری که آن‌ها می‌خواهند می‌کنید. جواب فحاش بی‌اعتنایی است.»
ياسر جان با تو موافق ام كه جواب فحاش بی‌اعتنايی است. اما هر كه فحش نوشت فحاش نيست. فحاش كسی است كه كارش فحش نوشتن است. اما گاهی كسی از سر درد و دوری فحش می‌نويسد. نمی‌توانم ناديده‌اش بگيرم. فحش نوشتن چون‌اين كسی، هر چند دل‌آزار است، قدمی در راه ارتباط است. وظيفه‌ی خودم می‌بينم كه قدم دوم را من بردارم.
«۴- ساده‌دلی هراس‌انگیز است. ولی این هم که فکر کنید علت مخالفت با قالیباف هزینه‌ی تبلیغات و فیلم اوست هم سخت اشتباه. این‌ها مسایل چندان بااهمیتی نیست. مشکلات قالیباف جاهای دیگر است و ما خوشحال می‌شویم شما آن جاها را جواب بدهید. نگویید این جا ستاد قالیباف نیست. کسی هم نمی‌گوید هست. شما می‌گویید قالیباف از نظر شما شایسته‌ترین است و ما هم داریم بحث می‌کنیم.»
ياسر جان من كسان زيادی را ديده‌ام كه دقيقا با هم‌اين معيارها دارند رايشان را عوض می‌كنند. البته اين روش درستی در رای دادن نيست، اما ضريب روشی در كار نيست كه در رای‌ها ضرب كنند. همه يكی يك رای داريم. من تلاش می‌كنم جلوی اين خطاهای ساده بايستم. اين كار نادرستی است؟
«۵- نقد حتی نادرست و به قول شما مخرب هیچ شباهتی به چاقوزدن و بمب‌گذاری ندارد. اگر حرف کسی اشتباه است جوابش را بدهید. اگر فحش می‌دهد اعتنا نکنید. با تشبیه نقد نادرست به چاقو کشیدن تنها جلوی نقد را می‌گیریم.» من هرگز نقد را به چاقو يا بمب تشبيه نكرده‌ام و حرفی هم از نقد مخرب نزده‌ام. شايد اين‌ها را جای ديگر ديده‌ای. من دقيقا اين را گفتم « منطق چاقو زدن به قاليباف با منطق بمب‌گذاری يكی است. (البته اگر بتوان اسم اين وحشی‌گری‌ها را منطق گذاشت.) مشكل اين‌ها قاليباف يا فلان عابر پياده نيست. مشكل اين‌ها رشد عقلانيت است. آن كسی كه آدمی را تنی می‌بيند كه بايد دريد، يقينا از عقلانيت و رأی و نبودن خشونت می‌ترسد.» تو اين‌ها را تشبيه نقد به چاقو زدن می‌بينی؟ يا درشان حرفی درباره‌ی تقسيم نقد به سالم و مخرب می‌يابی؟

يك نفر هم ای‌ميل زده بود و گفته بود چرا در مورد اعضای ستاد قاليباف ساكت ای. جواب زيادی ندارم. چرا من بايد در مورد همه چيز ساكت نباشم؟ و اگر من بنا بود با ارزيابی مسئولان ستاد آدم‌ها را بشناسم، يقينا هم‌آن صفايی فراهانی در ستاد سال 76 خاتمی كافی بود كه من در آن سال به خاتمی رای ندهم. اما به خاتمی رای دادم و پشيمان هم نيستم.
يك نفر گفته چون تازه ماجرای كوی دانش‌گاه و خواب‌گاه‌ها و چيزهايی شبيه اين‌ها را شنيده، نظرش عوض شده و ديگر به آقاليبا رأی نمی‌دهد. چند توصيه‌ی شوخی‌آميز به اين دوستمان:
اول. دوست عزيز توصيه می‌كنم كمی تاريخ صفويه و اشكانيان و مادها را بخوانی، چون لابد ماجرايی كه می‌گويی مال اين دوره‌ها است.
دوم. خود را برای دادگاه مهيا كن. افتخار فرمان‌دهی نيروی انتظامی در آن زمان (مادها، صفويه، اشكانيان) در دست سردار لطفيان بود و او هرگز راضی نمی‌شود اين افتخار را با آقاليبا تقسيم كند. برای هم‌اين ازت به دادگاه شكايت خواهد كرد.
سوم. بعضی منابع شديدا نامعتبر می‌گويند اين آقاليبای بی‌عرضه و بی‌حيا هيچ كار نكرد جز اين كه كمی از فشار روی دانش‌جوها كم كرد و كمی به پر و پای انصاری‌ها پيچيد و كمی نظم برقرار كرد.
چهارم: مرگ بر آقاليبا. هم‌اين جوری. بی‌دليل.
پنجم: مرگ بر آقاليبا چون بد بود و حال انصار را گرفت و كمك نكرد تا دمار از روزگار دانش‌جوها درآورد.
ششم: مرگ بر آقاليبا چون بد بود و حال انصار را حسابی نگرفت و در زمان جنگ‌های ايران و يونان انصاری‌ها را به جان مصری‌ها انداخت.
هفتم: نرنجی. شوخی كردم. شاد باشی.
اول: برايم بامزه است – و البته دارم عادت می‌كنم – كه معمولا ديگران هر چه را خود ترجيح می‌دهند در حرف‌های آدم می‌بينند نه هر چه خود اين حرف‌ها است. اين همه مدت است كه من دارم درباره‌ی انتخابات و قاليباف می‌نويسم و باز كسانی هستند كه فكر می‌كنند من طرف‌دار يا دوست‌دار او هستم. در حالی كه بارها گفته‌ام كه او را شايسته‌ی رياست جمهوری نمی‌دانم، اما فكر می‌كنم آن هفت نفر ديگر هم از او شايسته‌تر نيستند و فكر می‌كنم احتمالا – و نه يقينا و نه حتا به احتمال قريب به يقين – ضرر او از بقيه كم‌تر است.
در هم‌اين مطلب قبلی گفته بودم كه خوب است كه قاليباف يك سند مكتوب به دست می‌دهد. نه گفته بودم اين سند سند خوبی است و نه گفته بودم می‌توان بعدا پی‌گيریش كرد. جدا از ای‌ميل‌ها، يك عده آمده‌اند و فحش نوشته‌اند. خنده‌دار است. بعضی اين‌قدر شيك اند كه فحش‌هاشان را هم انگليسی می‌نويسند. لابد حوصله ندارند به فارسی بنويسند و گرنه اسباب فارسی نوشتن كه مهيا است. ديگران هم كم و بيش چيزهايی نوشته‌اند در نقد قاليباف يا مانيفستش. انگار اين‌جا وبلاگ ستاد قاليباف باشد. نه دوستان نازنينم. اين‌جا وبلاگ كسی است كه اگر هم به قاليباف رأی می‌دهد از سر ناچاری است. كسی كه هم‌اين سوال‌ها و ابهام‌ها برايش مطرح است و گاه حتا برايش دردآورتر است.

دوم: برايم جالب است كه نمی‌توانم رأی آدم‌ها را حدس بزنم. انگار كم‌كم تنوع و در عين حال كمی تفاوت‌های نام‌زدها باعث شده به جای قبيله‌ای عمل كردن، فكر كنيم. اين من را بس‌يار شاد می‌كند. فكر می‌كنم اين انتخابات و تصميمی كه درباره‌اش می‌گيريم، تمرين خوبی برای رسيدن به چيزی باشد كه من از سر ناچاری اسمش را می‌گذارم نهادينه كردن فرهنگ دموكراسی.
آدم‌های زيادی را ديدم كه بر خلاف وقت‌های ديگر، به جای اين كه بگويند تا فلان و بهمان شرط ما – كه البته معقول هم هست – محقق نشود شركت نمی‌كنيم، می‌گفتند رأی می‌دهيم تا به فلان مقصودمان نزديك‌تر شويم. ديدن اين رشد عقلی برايم واقعا دوست‌داشتنی است.

سوم: اگر تهرانی باشيد حتما بچه‌های نسيم را در ميدان‌ها ديده‌ايد. هر بار از كنارشان رد شده‌ام، احساس شادی، غرور و رضايت كرده‌ام كه هم‌وطن اين‌ها ام. چهارشنبه بنا است بزرگ‌ترها هم بيايند و كمكشان كنند. من هم حتما يكی دو جا سر خواهم زد. باز هم می‌گويم اگر ديديد دلتان به رأی دادن به قاليباف رضايت نمی‌دهد، حتما حتما حتما به معين فكر كنيد. معين می‌تواند گزينه‌ی خوبی باشد.

چهارم: هر چه ديدن هوش‌مندی و نشاط جوانی شادی‌آور است، ديدن ساده‌دلی هراس‌انگيز است. دو نمونه‌اش الان يادم است. يكی اين خبر كه هم‌راهان آقاليبا دانش‌جوهای معترض را پيش چشم مردم كتك زده‌اند و آقاليبا هم بوده و هيچ نگفته است. بياييد فرض كنيم آقاليبا هم‌آن موجود خبيثی باشد كه اين رفقا تصوير می‌كنند كه با تمام قوا و با حمايت و برنامه‌ريزی به ميدان آمده تا برنده شود. به نظر شما چون‌اين آدمی مغز خر خورده است كه در اين موقعيت حساس بدهد اطرافيانش دانش‌جوهای معترض را در حضورش و پيش چشم ديگران كتك بزنند؟
ماجرای ديگر ماجرای هزينه‌های وحشتناك تبليغ‌ها است. هر بيل‌بورد روی داربست بين پنجاه و دو هزار تا پنجاه‌وپنج‌هزار تومان آب می‌خورد. بنا بر اين هزينه‌ی بيل‌بوردها اصلا پايين نيست. اما اگر كسی تمام ايران را هم با بيل‌بورد بپوشاند هزينه‌اش هجده ميليارد تومان می‌شود؟ يا مثلا هيچ ابلهی هست كه پانصد ميليون تومان بدهد كه كسی برايش فيلمی بسازد كه يك ساعت مصاحبه در استوديو باشد در حالی كه تمام هزينه‌های فيلم دوئل يك ميليارد تومان شده بود؟ راستی هيچ به فكرتان رسيده هر ستاد چه قدر هزينه دارد؟ هر ستاد در تهران ميان سه تا چهل ميليون تومان هزينه دارد. البته اين هزينه‌ی گرداندن ستاد است نه هزينه‌ی طراحی و چاپ اقلام تبليغی. تا حالا به اين نكته‌ی كوچك فكر كرده بوديد كه هر ستاد بين پنجاه تا هفت‌صد برابر يك بيل‌بورد هزينه دارد؟

پنجم: بدطينتی هم هست و خنده‌دار هم هست. وقتی راه حرف حساب گفتن را بلد نيستند، يا حس می‌كنند حرف حساب به كارشان نمی‌آيد، فحش و تهمت و جوك سكسی پخش می‌كنند. به هر حال در هر فضای سنگينی بايد چيزی هم برای خنديدن باشد و اين‌ها چيزهای خنده‌دار فضای سنگين انتخابات اند.

ششم: منطق چاقو زدن به قاليباف با منطق بمب‌گذاری يكی است. (البته اگر بتوان اسم اين وحشی‌گری‌ها را منطق گذاشت.) مشكل اين‌ها قاليباف يا فلان عابر پياده نيست. مشكل اين‌ها رشد عقلانيت است. آن كسی كه آدمی را تنی می‌بيند كه بايد دريد، يقينا از عقلانيت و رأی و نبودن خشونت می‌ترسد.

هفتم: باز هم به بچه‌های كوشای نسيم و باقی ستادها و به صداقت و شادابيشان درود.

6/14/2005

به قول خودش مانيفست

خوش‌حال ام كه قاليباف اين به قول خودش مانيفست را نوشت. اين سند مكتوب تعهدات او به مردم ايران است. او متعهد می‌شود كه اگر رئيس جمهور شد به بند بند اين سند عمل كند و ما می‌توانيم در پايان چهار سال دست كم بفهميم به وعده‌هايش عمل كرده است يا نه. اين يك قدم مثبت در انتخابات است. اگر هر يك از نام‌زدها نيز چون‌اين سندی تهيه كنند، كار من رای‌دهنده بس‌يار آسان‌تر خواهد شد.
ممكن است خواندن بيست صفحه كمی حوصله بخواهد اما يقينا به ديد شفاف‌ترمان كمك می‌كند.

6/13/2005

پيام در انفجار

پيام انفجارها در خود انفجارها است. ايران را مثل عراق می‌خواهند؛ آشوب‌زده و بی‌رمق.

6/11/2005

هوادار عاقل به از ابله است.

در ميان سايت‌هايی كه از قاليباف حمايت می‌كنند قاليباف آنلاين را عاقل‌تر از بقيه می‌بينم. كمی استدلال می‌كند. بنا را بر بخش‌نامه و پيروزی بر اساس اين كه من می‌گويم پيروز ايم نگذاشته است. هم‌اين يادداشتش را ببينيد. يك يادداشت تبليغاتی است اما جاهای قابل تأملی دارد.

فرق كوچكی ميان نقد و زدن هست

ياسر: من نمی‌فهمم این که یک نفر «تمام همش را صرف زدن (نقد) يك نام‌زد می‌كند و برای نوشته‌اش فايل پی‌دی‌اف هم می‌سازد با اين دستورالعمل كه پرينت بگيريد و تكثير و توزيع كنيد» چه اشکال دارد؟ انتخابات است. قرار است مملکت را چهارسال بسپریم دست یک نفر. تعارف که نداریم.
سلام ياسر جان. زدن با نقد فرق می‌کند. من خودم دارم ديگران را نقد مي‌کنم. اما نمی‌زنم. وقت زدن است که آدم به خودش اجازه می‌دهد حتا چيزهايی را که برايش واضح است درست نيستند بگويد تا به هدفش برسد. ما اگر کارگزار و عامل حزب‌ها ايم، لابد بايد هر کاری کنيم تا نام‌زد حزبمان بالا برود. اما اگر حضورمان در صحنه‌ی سياست نه به دنبال قدرت كه دنبال زندگی بهتر و مدنی‌تر است، پس اول بايد خودمان اين رفتار مدنی را پيش بگيريم. مملكت را با تمام وسعتش چهار سال به دست كسی می‌سپريم. اما اگر فرهنگ بدی را آورديم يا به ماندنش كمك كرديم، معلوم نيست تا كی وبالمان باشد.

راه مدنيت از كدام سو است؟

از اول هم گفته بودم من نه طرف‌دار قاليباف ام نه اين قدر شما را ساده فرض كرده‌ام كه بخواهم مختان را بزنم و قانعتان كنم كه برويد به قاليباف رأی بدهيد. حتا گفتم كه فكر نمی‌كنم معلوم باشد واقعا كدام گزينه بهتر است و همه بر مبنای حدس و گمان داريم رأی می‌دهيم. اصلا اين كه اين قدر دير و تنك درباره‌ی انتخابات می‌نويسم هم به هم‌اين دليل است كه به موضع بحث و دفاع و تخريب نيفتم و نيندازم. پس در اين ميان از من نپرسيد «دليل رأی ندادنت به معين چی است.»
من دليلی ندارم. انگيزه‌های محدود و مبهم دارم. اين انگيزه‌ها اين قدر محدود و مبهم است كه گفتم از رأی دادن به معين هم حمايت می‌كنم. اين حمايت من استراتژيك نيست. بل‌كه بيش‌تر به آن ابهامی كه گفتم مربوط است. اما اين انگيزه‌های مبهم و محدود چی اند؟ به نظر من يك نگاه به بيانيه و ديگر مواضع معين نشان می‌دهد او شديدا خيال‌بافانه برنامه می‌ريزد. می‌گويم خيال‌بافانه چون يقين دارم صادق است و اين حرف‌ها را برای رأی جمع كردن نمی‌گويد. هيجان‌زده است. موقعيت خودش و كشور را نمی‌شناسد. فكر می‌كند چون خوب است كه ايران گلستان شود، پس او بايد يك‌شبه و بی توجه به هيچ محدوديت و اولويتی اين گلستان را بسازد. آن هم با نقشه‌ای كه يك سره سياسی است و تشخيص درست بودنش هم با خود او است. اين چيزی نيست كه من را به رأی دادن ترغيب كند. اين تنش بسيار و نتيجه‌ای در حد صفر به بار خواهد آورد.

ديگر اين كه ما مردم – دست كم من و چند تنی از دوستانم كه گاه با هم حرف زده‌ايم – حرفه‌ای ميدان سياست نيستيم. خواست‌های سياسيمان تأمين حداقل‌هايی برای زندگی سالم است. جامعه و رفتار مدنی را از اين رو می‌پسنديم كه از جامعه و رفتار قبيله‌ای گامی جلوتر است و فضای حداقلی‌ای فراهم می‌كند. در اين شرايط، انتخابات مهم است، اما رفتار خود ما مهم‌تر است. خواندن متن‌های مربوط به انتخابات گاه شديدا غم‌گينم می‌كند.
در يك فضای مدنی و بر اساس يك رفتار مدنی، كسی در اين كه فلانی نام‌زد شده است، پی توطئه نمی‌گردد. به فلانی و رقيبانش و برنامه‌هاش و سوابقش نگاه می‌كنند، مقايسه می‌كنند و آن‌چه را با خواست‌هاشان نزديك‌تر است انتخاب می‌كنند و رأی می‌دهند. مثلا می‌گويند اين يكی ماليات درآمد ثابت را می‌كاهد اما ماليات بر ارث را بالا می‌برد پس به او رأی می‌دهم. در جامعه‌ی قبيله‌ای همه پی شيطان می‌گردند. ابليس را زير دامن هر نام‌زدی می‌بينند و همه در مبارزه‌ای كه انگار همه چيز را تعيين می‌كند درگير می‌شوند.
يكی می‌گردد و سوابق آن يكی را زير و رو می‌كند. يكی با رمل و اسطرلاب منويات آن يكی را می‌خواند. يكی آن ديگری را افشا می‌كند. همه در پی يافتن شيطان و كشتن او اند. اين رقت‌بار است.
وقتی دوست من تمام همش را صرف زدن يك نام‌زد می‌كند و برای نوشته‌اش فايل پی‌دی‌اف هم می‌سازد با اين دستورالعمل كه پرينت بگيريد و تكثير و توزيع كنيد، من از چه شاد باشم؟ وقتی آن يكی برای رأی جمع كردن هم كاروان راه می‌اندازد و هم تكذيب می‌كند، از چه خوش‌حال باشم؟ وقتی در ستاد قاليباف مصاحبه‌ی جعلی با فاكس نيوز راه می‌يابد و روی فلان سايت می‌رود و بعد هم كه معلوم می‌شود جعلی است كسی توضيحی نمی‌دهد من دلم را به چه خوش كنم؟ وقتی خبرهای درگوشی از حمايت عن‌قريب فلانی و بهمانی طرف‌داران شهردار را هم‌چون‌آن سرپا نگه‌داشته است، من به چه دل‌خوش باشم؟دروغ، فريب و تخريب راه رسيدن به دموكراسی و جامعه‌ی مدنی و آرمان‌های اصول‌گرايان است؟

6/06/2005

حالا چرا قاليباف (03)

چند نفری محبت كرده‌اند و چيزهايی نوشته‌اند كه باز به روشن‌تر شدن فضا كمك می‌كند. ازشان ممنون ام. چند نفر هم دش‌نامی نوشته‌اند. از آن‌ها بيش‌تر ممنون ام. پيدا است كه با من اختلاف زيادی دارند. هم اين كه گفتن را آغاز كرده‌اند، غنيمت است. شايد كمی كه گذشت آرام‌تر بنويسند و حساب‌تر و من هم بيش‌تر چيز ياد بگيرم.

دومين چيزی كه سينا گفته و به نظر من هم جا دارد به‌ش فكر كنيم اين است كه قاليباف هم ممكن است دقيقا هم‌اين هفت چيز را به خطر بيندازد. راستش درست می‌گويد. همه‌ی اين هفت تا در خطر اند. اما كارنامه‌ی هاشمی نشان می‌دهد كه يك بار و به مدت هشت سال اين هفت چيز را درست و حسابی و كامل به خطر انداخته است.
يك. توسعه به جای اين كه بر اين مفهوم كه كار ارزش است استوار شود، بر خواست بهره‌مندی مستقر شد. حاصل سدهای ناكارآمد بود و نابودی كامل كشاورزی در زمان عيسی خان كلانتری و انتقال تكنولوژی‌های از مد افتاده و گران و كم‌حاصل مانند صنايع وازده‌ی خودروسازی و پتروشيمی، فروش هر چيز ارزش‌مند دولت به بخش خصوصی‌ای كه در عمل جز هم‌آن مديران ميانی دولتی نبودند و چيزهايی مانند اين. خصوصی‌سازی به جای هر كاركرد اقتصادی‌ای تنها ترفندی برای به دست آوردن دل اين و آن شد. نماينده‌ای كه در مجلس سوم با رهبر نظام درگير بود، ناگهان با گرفتن سهمی كلان از يك كارخانه‌ی روغن نباتی ساكت شد تا سال‌ها بعد كه بيايد و باز سهمش را از شورای شهر تهران بطلبد.
دو. آنان كه از اين خصوصی‌سازی بهره‌مند شدند، خود قشر جديدی شدند و هنجارهای فقر و ثروت را شكستند و هنجارهايی آزارنده‌تر بنياد كردند. حتا اگر به آمارهای عجيب دولتی اعتماد كنيم و بپذيريم اختلاف طبقاتی بيش‌تر نشده است، بايد بپذيريم توزيع جغرافيايی فقر و ثروت در هر شهر، مشهودتر و دل‌سردكننده‌تر شد. همه‌ی ما مديران پيشين و ثروت‌مندان تازه‌به‌دوران رسيده‌ی فعلی را هر روز در ميان خود می‌بينيم.
سه. هاشمی در مقام رئيس‌جمهور هيچ عكس‌العمل پيدا و پنهانی به شكستن حريم خصوصی افراد نشان نداد. تنها يك بار در نماز جمعه چيزی گفت كه معنايش اين بود كه اگر دو نفر در ماشين شخصيشان بر هم خفته بودند، نبايد مزاحمشان شد. فرموده‌ای كه هرگز شكل اجرايی نيافت و از رشحات بحث ازدواج موقت بود.
چهار. نسل جديد قتل‌ها، سرقت‌ها و جنايت‌ها در آن دوره‌ی پرافتخار هشت‌ساله آغاز شد و بی‌ترديد می‌توان نشان داد از تبعات اجرای ناهنجار و من درآوردی برنامه‌های اقتصاد توسعه بود كه بايد برايش فكری می‌كردند و نكردند.
پنج. وضع نويسنده‌ها و اهل فكر در زمان هاشمی معلوم است. از مجيد شريف و مختاری و پوينده بگير كه دست كم بخت يارشان بود و جسدشان پيدا شد تا آن بيچاره كه هنوز جسدش را هم نيافته‌اند و خواهرش در به در پی سر سوزنی خبر يا عدالت می‌گردد. پيش‌تر هم گفتم هاشمی حتا يك بار ابراز تاسف نكرد و در نهايت هم گفت اين‌ها همه مربوط به زمان دولت اصلاحات است و اين دولت بايد پاسخ بگويد. هم‌آن هاشمی كه ديگر يادش نمی‌آيد به ارعاب وزارت اطلاعاتش چه افتخاری می‌كرد و وقت رأی گرفتن برای وزير اطلاعاتش فلاحيان در مجلس گفت «هر كس جرأت دارد رأی ندهد.»
شش. فكر می‌كنم تعداد روزنامه‌ها در زمان هاشمی يكی از ملاك‌های سنجش آزادی بيان باشد. يكی ديگر هم استعفای خاتمی از مقام وزارت ارشاد بود. آن زمان كم نبوديم كه فكر می‌كرديم طبيعتا اين استعفا بر اثر شدت گرفتن اختلاف رهبر با خاتمی است. اما ديديم خاتمی هشت سال با رهبر كار كرد و استعفا نداد. آن كه باعث استعفا بود، هم‌آن بود كه برای اجرای پروژه‌ی توسعه‌اش نياز به سكوت گروه‌های فشار داشت و آسان آسان لاريجانی و ميرسليم را جای خاتمی گذاشت.
هفت. اگر كسی لطف كند و طرح پرونده‌ی سلاح هسته‌ای ايران در مجامع بين‌المللی را پی بگيرد و ببيند آن دوشنبه كه اين بازی آغاز شد، جمعه‌اش كه در تهران خطبه خوانده بود، يقينا بسياری چيزها روشن خواهد شد.
با سينا و بقيه موافق‌ام كه قاليباف هم شايد اين‌ها را به خطر بيندازد. اما شايد كجا و اين كارنامه كجا؟باز باقی بحث سينا و نيز بحث ياسر بماند برای پست‌های بعدی.

مردم ايران چيزی كه كم ندارند، وكيل و وصی است

قرار است يك عده آدم نازنين بروند از طرف ما شهادت بدهند كه ما مردم ايران هم‌اكنون چه قدر نيازمند ياری سبز ايالات متحده هستيم و دلمان برای بمب‌های عمو سام تنگ شده است. سيما همه چيز را مفصل توضيح داده است. يك سر بزنيد به‌ش تا متوجه شويد چه آشی برايمان پخته‌اند. لطف كنيد و اگر ممكن است پتيشنی را هم كه در اعتراض به اين حركت آماده كرده‌اند امضا كنيد.

6/05/2005

حالا چرا قاليباف (02)

مقدمه‌: من قبلا هم گفتم و باز هم تأكيد می‌كنم كه اصلا موافق نيستم كه قاليباف در اندازه‌ای است كه بتوان مقدرات كشور را به دستش سپرد. واقعيت اين است كه از نگاه من، هر يك از اين هشت نفر رئيس جمهور شود، دوره‌ای بازگشتی و پر تنش را خواهيم ديد.
گاه اين تنش و بازگشت حاصل كار خود اين نام‌زدها است و گاه حاصل عكس‌العمل‌های حاد به كارهای آنان و گاه حتا آميزه‌ای از اين دو. بنا بر اين من پی نام‌زد اصلح نمی‌گردم، بل‌كه پی نام‌زد كم خطر می‌گردم. تبليغات‌چی يا وكيل مدافع قاليباف هم نيستم و دوست ندارم باشم. گاه ايرادهايی كه به او می‌گيرند كاملا عاقلانه است و من دليلی نمی‌بينم كه از او دفاع كنم. ياسر و سينا چيزهايی گفته‌اند كه معقول است و از نظر من فضا را روشن می‌كند. من هم تا حد زيادی با آن‌ها موافق ام و به جای اين كه زور بزنم و برای حرف‌هاشان جواب بتراشم سعی می‌كنم چيزهايی بگويم كه فضا را كمی روشن‌تر كند.
حق با سينا است. شايد هاشمی بخواهد گذشته‌اش را كنار بگذارد و از نو شروع كند. اين غير ممكن نيست. راهش هم مشخص است. اول اين كه خود هاشمی بايد نشانه‌‌ای بدهد كه چون‌اين قصدی دارد. من تا حال چون‌اين نشانه‌ای نديده‌ام. اتفاقا در حرف‌های سخن‌گوی اقتصاديش (نوبخت) تكيه بر ادامه‌ی راه‌های اقتصادی قبلی را ديده‌ام. يا مثلا وقتی در مصاحبه‌ای خبرنگار ازش می‌پرسد «شما چه طور می‌خواهيد اين كار را بكنيد؟» و او جواب می‌دهد «حالا وقتی ما رئيس جمهور شديم خواهيد ديد.» نشان می‌دهد اين آدم هنوز حتا ادب ساده‌ی بچه‌های دبستان را ياد نگرفته و هم‌آن ديكتاتوری است كه پيش از اين بود. يا وقتی ديوارهای شهر را پر می‌كنند از ديوار نوشته‌های زشت و كثيف كه «هاشمی تنها دش‌من دزدها» و «هاشمی تنها ياور محرومان» من فكر می‌كنم هنوز كسانی هستند كه فكر می‌كنند آی‌كيوی ما در حد گوسفند است. اين‌ها هيچ كدام نشان تغيير در منش و برنامه نيست. نشانه‌ها همه سال بيست و هفتم قدرت‌مندی هاشمی را نشان می‌دهند نه سال اول از دور جديد رياست جمهوريش.
ديگر اين كه بعضی چيزها سخت ترس‌ناك اند و نمی‌گذارند آدم به او اعتماد كند. من واقعا از قتل‌های زنجيره‌ای می‌ترسم. نه از اين كه بكشندم. نه من در قواره‌ای ام كه بكشندم و نه از اين كه بكشندم می‌ترسم. مرشد ما – حاج اسماعيل دولابی – دست كم يك چيز به ما آموخت، از مرگ نترسيم و لذت ببريم. اما از قصابی آدم‌ها به جرم گفتن و نوشتن می‌ترسم. و متأسفانه يادم نمی‌آيد هاشمی از قتل‌ها ابراز تأسف كرده باشد، او تنها كسی بود كه حتا از ترور حجاريان هم ابراز تأسفی نكرد. اين‌ها وقايع وحشت‌ناكی اند و من نمی‌توانم فراموششان كنم.در عين حال اين را هم درك می‌كنم كه ديگران هم وقايعی هم‌اين‌قدر وحشت‌ناك يا شايد بدتر را به ياد می‌آورند كه از قاليباف می‌گريزند. بدم نمی‌آيد همه‌ی اين وقايع را مرور كنيم. طولانی شد. باقی حرف سينا و حرف ياسر بماند تا مطلب بعدی.

6/04/2005

حالا چرا قاليباف (01)

از اين به بعد سعی می‌كنم بگويم چرا احتمالا به قاليباف رأی می‌دهم. قبل از همه چند نكته‌ی كوچك.
الف. از نظر من هيچ كدام از اين هشت نفر نيست كه هم توان و هم تجربه و هم پاكی لازم را برای اداره‌ی كشور داشته باشد. رأی دادن من در اين دوره هم‌آن جنگيدن با شمشير كوچك است كه پيش‌تر گفتم. و نه انتخاب يك نفر شايسته از ميان چند نفر.
ب. فكر می‌كنم سه گزينه‌ی هاشمی و قاليباف و معين سه گزينه‌ای اند كه امكان پيروزی دارند. چون نمی‌خواهم كار را به تصادف واگذار كنم، به كسی خارج از اين سه نفر رأی نخواهم داد.
ج. هر كس كه كمی به سه دوره‌ی هشت‌ساله‌ی حضور هاشمی در مجلس، رياست جمهوری و مجمع تشخيص مصلحت نگاه كند، می‌تواند راحت آن‌چه هاشمی كرد را با آن‌چه می‌گويد مقايسه كند. من از اين مقايسه به نتيجه‌ی خوبی نرسيدم. ممكن است ديگران به نتيجه‌ی خوبی برسند. من با رجوع به اين سه دوره و نيز شيوه‌ی تبليغاتی او حدس می‌زنم (فقط حدس) كه با آمدن هاشمی ممكن است دست كم اين‌ها بيش از پيش به خطر بيفتند:
يك. اقتصاد و توسعه‌ی اقتصادی (هر چند كه تأمينشان بزرگ‌ترين مدعای او است.)
دو. رفاه عمومی در برابر رفاه اقشار خاص
سه. امنيت فردی و حريم خصوصی افراد
چهار. امنيت اجتماعی
پنج. امنيت و توان توليد فرهنگی
شش. آزادی بيان
هفت. تماميت ارضی كشور
بنا بر اين، به هيچ روی به هاشمی رأی نخواهم داد. به همه هم توصيه می‌كنم رأی بدهند و به هر كس جز او رأی بدهند. مخصوصا بعد از قاليباف از رأی دادن به معين حمايت می‌كنم. يعنی اگر كسی نظر من را بپرسد و بدانم كه به قاليباف رأی نخواهد داد، با شادمانی از او می‌خواهم به معين رأی بدهد؛ هر چند ای بسا خودم به معين رأی ندهم.فكر می‌كنم تا اين‌جا برای آغاز بحث كافی است.

وبلاگ دانيل پايپ را ديده‌ايد؟

وبلاگ حضرت دانيل پایپ اعلی‌الله مقامه فی البيت الابيض و عند الخالتنا کاندی رايس. خوراک بعضی آشنايان که هی لينک بدهند و هی کپ بزنند. فقط نمی‌دانم سرش کجا بند است که مدتی است نمی‌نويسد. لابد از کاخ سفيد پروژه گرفته و شب تحويل پروژه است و بايد تند و تند از اينترنت اين صفحه‌های عربی و فارسی را پرينت بگيرد. طفلک.
خيلی از دوستان من علی‌رضا اشتری را می‌شناسند. آن‌ها هم كه نمی‌شناسندش بدانند كه زمانی دانش‌جوی شريف بوده و مثل من كله‌اش خراب بوده و تا جايی كه يادم است بابابزرگ انجمن شريف هم بوده است.
اين را علی‌رضا نوشته است كه ديگر مريم كوچولوش امانش را بريده و جايی برای سياست و وبلاگ توی زندگيش نگذاشته است. پرسيد «می‌گذاريش تو وبلاگت؟» ما هم كه بچه‌ی خوب؛ عرض كرديم «سمعا و طاعتا.» فقط يك‌جا جهت رفع سوء تفاهم چند كلمه اضافه كرده‌ام؛ آن هم با اجازه‌ی خودش.


مانده‌ام كه چرا مشاوران كارشناس كاربلد تبليغاتی هر هشت نفر اين كانديداها، اين نكته‌ی ساده‌ی تبليغاتی را كه هر نوجوان دبيرستانی هم می‌داند، نمی‌فهمند. يا شايد هم می‌فهمند ولی مجبورند كه خودشان را بزنند به نادانی؛ اين را كه ديگر دوره‌ی خنده‌های مليح عكس‌های تبليغاتی رياست جمهوری گذشته است.
مانده‌ام كه چرا اين مشاوران كارشناس كاربلد تبليغاتی هشت سال از مردم كوچه و بازار عقب مانده‌اند و هنوز نفهميده‌اند كه دوره‌ی لبخند مليح، همان هشت سال پيش بود كه همين سيد كتابدار فرصت‌سوز، به مردم تحويل داد و مردم هم صادقانه و اميدوارانه جوابش را ريختند توی صندوقهای دوم خرداد. حالا بماند كه اميدشان نااميد شد يا نه.
اما حالا ديگر دوره‌ی لبخند و پوزخند و هر جور خنده‌ی ديگری گذشته است. الان مملكت يكی را می‌خواهد كه مردم را از لب اين چاه ويل برهاند. الان مردم يكی را می‌خواهند كه بتواند مردانه بايستد و گليم خودش و اين مملكت را از توی اين دريايی كه كنارش پر از گرگ و ميانش پر از نهنگ و كوسه‌ی قاتل است بيرون بكشد.
شايد هم اين مشاوران بيچاره اين را می‌فهمند، ولی چاره‌ای هم غير از همين عكس‌ها ندارند.